۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۷:۵۷
سکوتی بلندتر از انفجار

بندر منفجر شد، جان‌ها پر کشیدند، آسمان سوخت... اما آنچه گوش‌ها را خراش داد، صدای انفجار نبود؛ سکوتِ مدعیان انسان‌دوستی غرب بود که از هر فریادی بلندتر، از هر همدردی تلخ‌تر، و از هر دروغی رسواتر بود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، چند روزی‌ست از حادثه بندر شهید رجایی می‌گذرد، صدای سوت کشتی‌ها در همهمه‌ی آمبولانس‌ها گم شده، و ساحل به جای بار، بارانی از آه و اشک به دوش می‌کشد، در انفجاری هولناک، نزدیک به صد تن جان باختند، بیش از هزار نفر مصدوم شدند و خانواده‌های بسیاری برای همیشه از عزیزانشان خداحافظی نکرده، داغدار ماندند.

در چنین روزهایی، چشم‌ها به افق‌های دور می‌دوَد، به سرزمین‌هایی که سال‌هاست ادعای انسان‌دوستی را بر پیشانی خود کوبیده‌اند. به همان کشورهایی که با چهره‌هایی جدی در مجامع بین‌المللی از حقوق بشر سخن می‌رانند، برای مردم خاورمیانه اشک مصنوعی می‌ریزند و هر روز صبح با نسخه‌ای جدید از «اخلاق جهانی» بیدار می‌شوند. اما در این حادثه، نه صدایی آمد، نه دستی بالا رفت، نه دلی لرزید.

پیام‌های تسلیت از سراسر جهان رسید؛ کشورهایی کوچک و بزرگ، نزدیک و دور، همسایه و غیر همسایه، دل‌آزرده شدند، همدردی کردند، دست‌کم واژه‌ای برای تسکین به‌جا گذاشتند. اما اروپا، این پیرِ مدعی تمدن، لب به سکوت دوخته بود، نامی از پاریس و لندن، رم و بروکسل، حتی از برلینِ همیشه مدعی، به چشم نخورد. به جز مجارستان و لهستان که آن هم چند روزی دیر، گویی به اجبار تقویم یا نهیب وجدان، جمله‌ای کوتاه نوشتند، باقیِ این قاره‌ی خاکستری، گویی اصلاً متوجه نشدند انسانی جان داده است.

شاید رسانه‌هایشان هنوز به خواب زمستانی‌اند. شاید ترجمه‌ی واژه‌ی «حادثه» در فرهنگ لغاتشان فقط زمانی فعال می‌شود که قربانی، رنگ چشم و پوست خاصی داشته باشد. شاید هم این سکوت، آن‌گونه که هست، صادق‌ترین اعتراف تاریخ معاصر باشد؛ اعتراف به گزینشی بودن انسان‌دوستی غربی.

اروپایی‌ها، این وارثان استعمار و صادرکنندگان دمکراسی بسته‌بندی‌شده، سال‌هاست واژه‌ی «انسانیت» را همچون ادکلنی فرانسوی، بر قامت خود می‌پاشند. در سخنرانی‌ها، در قطعنامه‌ها، در کلاس‌های درس و توییت‌های رسمی. اما وقتی نوبت به عمل می‌رسد، ناگهان انسانیت رنگ می‌بازد، چونان پارچه‌ای سفید در باران خون.

و سکوت واشنگتن! همان‌جا که برای خراش پای یک کودک در اوکراین، دنیا را به صف محکومیت می‌کشند؛ همان‌ها که با بمب، دموکراسی صادر می‌کنند و با تحریم، نسخه‌ی انسان‌دوستی می‌پیچند. اما حالا، روبه‌روی بندری سوخته و مردمی داغ‌دیده، لب بر دهان زده‌اند؛ نه نگاهی، نه پیامی، نه حتی توییتی سرد و بی‌جان. گویی در قاموس کاخ سفید، جان ایرانی نه انسان است، نه خبر، نه حتی خطای دید! آنجا که انسان‌دوستی را با GPS تنظیم می‌کنند و هر واژه‌ی همدردی، نیازمند کدپستی خاصی‌ست، مرگ هم انتخابی می‌شود، و سکوت، بخشی از سیاست خارجی.

دردناک‌تر از انفجار، سکوت است؛ سکوتی که بلندتر از هر فریادی فریاد می‌زند. سکوتی که نه از فراموشی، که از انتخاب می‌آید. آن‌که سکوت می‌کند، تصمیم گرفته نبیند، نشنود، احساس نکند. و این همان جایی‌ست که نقاب از چهره‌ی تمدن غربی کنار می‌رود، و چهره‌ی واقعی‌اش نمایان می‌شود: چهره‌ای بی‌احساس، گزینشی، و پرمدعا.

و اگر روزی قرار باشد برای این سکوت‌ها، این نگاه‌های بی‌تفاوت، این تسلیت‌های سانسورشده دادگاهی تشکیل شود، تاریخ خودش خواهد نوشت؛ در عصر انفجار، انسان نباخت؛ این غرب بود که ماسک از چهره برداشت و انسانیت را کنار گذاشت، نه با صدای انفجار، بلکه با صدای سکوتش.

کد خبر 862054

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.