به گزارش خبرگزاری ایمنا، درست پنجاه سال پیش در چنین روزی یعنی بیستوهشتم آوریل ۱۹۷۵، ارتش ایالات متحده آمریکا پس از بیست سال کشمکش در ویتنام، بیست سالی که یک روزش هم بیگناهی از خون نشُست، با دستهای خالی و سری افکنده، سایگون را وانهاد و از دروازههای شکست، عقب نشست. جنگی که ابتدا با آتش نیابت آغاز شده بود و بعدتر با هیاهوی مستقیم آمریکا، به صحنهای از قتل عام و شرم جهانی تبدیل شد. سربازان آمریکا که خیال کرده بودند با توپ و تانک میتوانند روح مقاومت را اسیر کنند، ناگزیر، در سایگون چمدانهای شکستشان را بستند و به سرزمینی برگشتند که گمان میکردند مرکز جهان است.
روایت ویتنام؛ زخمهایی که بر دیوار تاریخ ماند
ژان لارتگی، نویسنده فرانسوی، در کتاب تکاندهندهی خود «یک ویتکنگ، یک میلیون دلار»، پرده از بخشی از این جنایات برداشت. مردی که سالها در ارتش فرانسه خدمت کرده بود، اما وجدانش را نفروخت و قلم به دست گرفت تا تصویر حقیقی میدانهای ویتنام را به ثبت برساند. روایتهای لارتگی، مستندی است از شجاعت مردان و زنانی که با دستهای خالی، در برابر مدرنترین ماشین جنگی جهان ایستادند و جهانی را از شرم به گریه انداختند.
هزینهای که آمریکا برای غرورش پرداخت
بر اساس آمار رسمی ارتش آمریکا، تنها در سال ۱۹۶۶، پنج هزار افسر و سرباز آمریکایی کشته و بیش از چهل هزار نفر مجروح شدند؛ آماری که ویتنام شمالی رقم حقیقی آن را بالغ بر یکصد هزار نفر دانست. آمریکا هر ماه دو هزار میلیون دلار هزینه کرد، تا ثابت کند که «هیچ چیز جز غرور، گرانتر از حماقت نیست». ماشین جنگی آمریکا، با تمام زرق و برقش، در برابر «مشتی چریک گرسنه» به زانو درآمد؛ چریکهایی که گرسنگیشان شمشیرشان شده بود و فقرشان سپرشان.
(این عبارات شما را یاد چه کسانی میاندازد که با شکم گرسنه در مقابل تمام نیروهای نظامی مستقیم و نیابتی آمریکا ایستادهاند و روزبهروز شجاعتر و مصممتر از خود و از کیان امت اسلامی بهخصوص ملت مظلوم و بیپناه فلسطین دفاع میکنند؟ بله، درست حدس زدید، مجاهدان مسلمان یمنی)
سربازان آمریکایی، عاجز از شناسایی دشمن در روستاها، به جنون افتادند. روستاها را به آتش کشیدند و بیدفاعترین انسانها را قربانی ناامیدی خود کردند. قتل عام «مایلای» تنها یکی از این جنایتها بود؛ جایی که با دستور مستقیم نیکسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، صدها غیرنظامی از کودک و پیرمرد، طعمه خشونت بیمرز شدند. ۳۴۷ تا ۵۰۴ جسد شمارش شد؛ اما هنوز تاریخ، شمردن استخوانهای سوخته مایلای را تمام نکرده است.
جهنمی که آمریکا بر جهان گشود
و این فقط ویتنام نبود. سی سال پیشتر، زمانی که هری ترومن دکمهی مرگ را فشرد، هیروشیما و ناکازاکی در سه روز به تلی از خاکستر بدل شدند و هزاران بیگناه، بیهیچ دفاعی در گردباد مرگ پیچیدند. از آن روز تا امروز، ردپای خونین آمریکا بر افغانستان، عراق، لبنان و فلسطین ادامه دارد؛ چه با چکمههای سربازانش و چه با سایهی نیابتی صهیونیسم، القاعده و تحریرالشام.
با این پیشینهی هولناک، هر که امروز در پی بزک چهرهی آمریکا و رؤسای جنایتکارش برآید، یا از سادهدلی است یا از سفرهی اربابان ارتزاق میکند. نمایشی از «آدمهای خوب» در اتاقهای شیشهای غرب، چیزی جز کمدی تلخی نیست که جز با اشک و خون نوشته نشده است.
مذاکره؛ تدبیر عقل یا دام جدید؟
مذاکره برای اثبات حقانیت و رفع شر، راهی است که همه دولتهای این سرزمین طی نیم قرن گذشته طی کردهاند، چه آنان که قبای اصلاح بر تن کردند و چه آنان که ردای اصولگرایی به دوش انداختند. تصمیمات سخت و دشوار، میراث ملتی است که آموخته کدام در را بزند و کدام را بکوبد.
اما سایهی تاریخ، با دستان خونآلودش، هشدار میدهد؛ کسانی که در سایگون، مایلای، هیروشیما و غزه امتحان پس دادهاند، باید با چشمان باز و احتیاط روبهرو شوند. سایهی سایگون، سایهی مایلای، سایهی هیروشیما و غزه در گوش زمان طنینانداز است: به کسی که بارها شمشیر بر پیکر انسانیت کشیده، نباید با دستان خالی نزدیک شد.
یادداشت از: سید ابوالفضل مدنی، سرویس سیاست ایمنا
نظر شما