به گزارش خبرگزاری ایمنا، در مدرسهای در دل شاهینشهر، جایی میان تختهسیاه و لبخندهای کودکانه، حکایتی از عشق و انسانیت ورق خورد؛ حکایتی که نشان میدهد معلمی تنها تعلیم حروف و اعداد نیست، بلکه گاه مرهمی بر زخمی پنهان و صدایی برای دردی خاموش است.
سمیه صدیقی، آموزگار این مدرسه، روزی با نگاهی آشفته از درد شاگردی مواجه شد؛ دختری کوچک که چهرهاش همواره در پس ماسکی پنهان بود و کسی نمیدانست پشت آن ماسک، فکی آسیبدیده و دلی شکسته نهفته است، روزی ماسک کنار رفت و ناگاه سنگینی نگاههای بیرحم و لبهای تمسخرآمیز، او را در خود شکست.
این معلم فداکار بیدرنگ به سراغ مدیر مدرسه، صدیقه تاجالدین رفت؛ زنی که قلبش به وسعت تمام دغدغههای کودکان میتپد، وقتی موضوع دانشآموز را شنید، بیهیچ درنگی گفت: اگر کسی مشکلی دارد، باید بدانیم تا شاید بتوانیم مرهمی باشیم.
با همفکری، قرار شد هزینه درمان این دانشآموز تأمین شود، اما پاسخ معلم این بود: چقدر باید کمک کنم؟ پاسخ در دل او شکل گرفته بود، حتی پیش از آنکه لب به پرسش بگشاید.
آن شب، این معلم دلسوز موضوع را با همسرش در میان گذاشت و همسرش گفت: بگذار همه هزینه را خودمان بدهیم و لبخند این دختر، سهم ما از خوبیهای جهان باشد، او نیز همکارانش را فراخواند و دستانی به هم گره خورد برای هدفی روشن.
۲۲ میلیون تومان جمع شد که بیش از مبلغ لازم برای درمان بود؛ صدیقی با لبخندی آرام به مدیر گفت: اگر دانشآموز دیگری هم مشکلی داشت، هنوز هفت میلیون باقی مانده است.
این نخستین بار نبود و روزی دیگر، برای دانش آموزی که دنداندرد امانش را بریده بود، دو میلیون تومان پرداخت کرده بود؛ بیمنت، بیهیاهو.
در قاموس سمیه صدیقی، معلمی یعنی مادری بینام که شادی شاگردانش را آرامترین پاداش خود میداند، او میگوید: من این دختر را نمیشناختم، اما نمیتوانستم از دردش بگذرم؛ طردشدن برای یک کودک، زخمی است که سالها میماند و دلم میخواست بداند که تنها نیست.


نظر شما