به گزارش خبرگزاری ایمنا از چهارمحالوبختیاری، در دنیایی که نوشتن بیش از هر زمان دیگری به ایستادگی و تداوم نیاز دارد، آرزو علیدوستی یکی از چهرههایی است که توانسته میان شعر و داستان، پلی انسانی و قابل لمس بنا کند.
او که سبک رئال را هم در خواندن و هم در نوشتن برگزیده، معتقد است نویسندگی نه فقط حرفهای هنری، بلکه عرقریزی روح است، کاری که در میان شلوغیهای روزمره، نیاز به مراقبت، استمرار و تعهد دارد.
علیدوستی که نخستین جرقههای نویسندگی را زیر نظر زندهیاد حمید علیدوستی، نویسنده و برنده جایزه قلم زرین تجربه کرده است، امروز با کسب رتبههای برتر در جشنوارههای ادبی ملی و استانی، جایگاهی قابل احترام در میان نسل نویسندگان جوان به دست آورده است.
نویسنده جوان دیار چهارمحالوبختیاری در کنار داستاننویسی، دستی هم در شعر دارد.
رمان تازه او یعنی «بغض کهنه برنو»، روایتی از پسری است که سایه پدرش را حتی در نبودش احساس میکند، داستانی که در بستر تاریخ روایت میشود اما با دغدغههای عمیق انسانی گره خورده است، علیدوستی در آثارش نه فقط داستان میگوید، بلکه جهانبینی خود را بازتاب میدهد، جهانی که در آن جزئیات مهم هستند و هر اتفاق کوچک، پتانسیل یک داستان بزرگ را دارد.

ایمنا: از چه زمانی به نویسندگی و شعر علاقهمند شدید و چه چیزی الهامبخش شما بوده است؟
علیدوستی: شعر برای من از دوران کودکی شروع شد، زمانی که حتی مدرسه هم نمیرفتم، زمانی که برادرم برای من شعرهای طنز مجله گلآقا را میخواند و با علاقه به کاریکاتورهایش نگاه میکردم؛ خواهر و برادر بزرگترم آن زمان دانشجوی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد بودند، وقتی در خانه درس میخواندند و برای هم توضیح میدادند، کنارشان مینشستم و با لذت گوش میدادم، خواهرم مضمون اشعار را با زبان کودکانه برایم بازگو میکرد و در آن روزها با نام جامی، رودکی، نظامی، حافظ و دیگر شاعران آشنا شدم و شعرهای زیادی هم حفظ کرده بودم اما داستاننویسی را از سال ۹۷ با شرکت در جلسات آموزشی زنده یاد استاد حمید علیدوستی شروع کردم.
ایمنا: سبک یا ژانر خاصی را در نویسندگی دنبال میکنید؟ الگوی شما در نوشتن کیست؟
علیدوستی: انتخاب من بیشتر سبک رئال است، هم در خواندن هم در نوشتن، در مورد نویسندگان، قلم دولتآبادی را بیشتر دوست دارم، زندهیاد حمید علیدوستی (برنده جایزه قلم زرین و مؤلف چندین رمان) نخستین استاد نویسندگی من بودند که مرا به نوشتن داستان بسیار تشویق میکردند، ایشان توصیه میکردند که به حواشی توجه نکنیم و روی نوشتن متمرکز شویم، اما این تکیهگاه را در تابستان ۱۴۰۰ از دست دادم.
ایمنا: چه چالشهایی را به عنوان یک بانوی نویسنده در مسیر نوشتن تجربه کردهاید؟
علیدوستی: نویسندگی، عرقریزی روح است، بسیار اتفاق میافتد که در اتفاقات روزمره به فراموشی سپرده میشود، در حالی که نویسندگی یعنی هر روز نوشتن! و در زندگی امروزه با دغدغههایی که انسان امروزی دارد، هر روز نوشتن، در حالی که کار آسانی به نظر میرسد، سخت است.
ایمنا: چه پیشنهادی برای جوانانی که به شعر و داستاننویسی علاقه دارند، دارید؟
علیدوستی: اگر به شعر علاقهمند هستند، باید برای آن وقت بگذارند، مطالعه شعر شاعران قرون گذشته بسیار مهم است، ضمن اینکه شعر امروز را هم باید بشناسند، اگر به نوشتن داستان علاقهمند هستند، باید در وهله نخست، دیدشان به جهان با سایر افراد، متفاوت باشد، به جزئیات، اتفاقات و اشخاص توجه خاصی داشته باشند و از کنار اتفاقات معمولی و روزمره ساده نگذرند. هر شیء یا اتفاق سادهای میتواند سوژهی داستانی بکر باشد! باید بخشی از طول روز را برای مطالعه داستان کوتاه و رمان اختصاص بدهند، مطالعهی رمان به شاعران هم بسیار کمک خواهد کرد.
ایمنا: در حال حاضر روی چه پروژهای کار میکنید؟
علیدوستی: رمانی با «نام بغض کهنه برنو» که در مورد پسری بختیاری به نام سهراب است که زندگیاش تحت تأثیر بدنامی پدرش است و به اتفاقاتی که در سال ۱۳۱۲ رخ داده، اشاره میکند و قرار است توسط نشر صاد به چاپ برسد.
ایمنا: سه جایزه در سه جشنواره مختلف؟ رکورد زدید یا دستپخت تقدیر است؟
علیدوستی: لطف خداست، نخستین جشنواره، جشنواره شعر سرو بود که در استان کرمان برگزار شد و در بخش حرفهای رتبه نخست را کسب کردم، در سمنان، جشنواره داستان برگزار شد که حائز رتبه دوم شدم و جشنواره سوم مربوط به استان کردستان بود که شعر من رتبه سوم را کسب کرد.
ایمنا: اگر قرار باشد فقط یکی از این جوایز را نگه دارید و بقیه را پس بدهید، کدام را انتخاب میکنید؟ چرا؟
علیدوستی: همه تندیسهایی که دریافت کردهام، برای من یادآور یک خاطره، شعر یا داستان هستند و به خاطر همین برایم عزیز هستند، از بین آنها تندیسهایی که مربوط به جشنواره داستان و شعر طنز هستند، برای من دوستداشتنی تر هستند، اما اگر قرار باشد فقط یک تندیس را برگزینم، انتخاب من تندیسی است که در جشن انقلاب اسلامی به عنوان چهره سال استان چهارمحال و بختیاری در بخش آفرینشهای ادبی دریافت کردم، چرا که دریافت این جایزه تا حدودی خستگی این سالها از تنم در رفت، البته تندیسی که به عنوان جوان برتر استان دریافت کردم هم همین حس را به من داد؛ انتخاب سختیست.

ایمنا: همیشه میگویند نویسندهها از تجربههای شخصیشان الهام میگیرند. درون نوشتههایتان چند درصد از خود شما لو رفته است؟
علیدوستی: درست است که در داستان گاهی از شخصیت خود یا اطرافیان الهام گرفته میشود، اما همیشه این اتفاق نمیافتد، گاهی نویسنده در شخصیت داستان حلول میکند و غم درونی خود را بر زبان او جاری میکند، گاهی آرزوهای دور و دراز خود را در زندگی خیالی شخصیت تحقق میبخشد، اما این موضوع همیشه صدق نمیکند، نویسنده نباید به قول معروف حرف در دهان شخصیتهای داستان بگذارد و جای آنها تصمیم بگیرد، این به آن معنیست که نباید اعتقادات خود را بر اعمال کاراکترهای داستان دخیل کند.
در مورد شعر اما این موضوع فرق میکند، شاعر گاهی در شعر خودافشایی میکند. در این گونه اشعار که شاعر از خودسانسوری پرهیز میکند به جهان شخصی شاعر قدم میگذاریم و جهان را از پنجره دید او نگاه میکنیم.
ایمنا: شعر گفتن سختتر است یا جایزه بردن؟
علیدوستی: سوال عجیبیست! بعد از کار کردن در معدن و نوشتن رمان، بدون شک سرودن شعر کار سختیست.
ایمنا: در یک دنیای موازی، اگر نویسنده یا شاعر نبودید، الان مشغول چه کاری بودید؟
علیدوستی: بارها سعی کردم جهان را از دید فردی که شاعر نیست، ببینم اما نتوانستم دنیای بدون شعر را تصور کنم! غیر از شعر و نویسندگی، گاهی نقاشی و طراحی سیاهقلم هم انجام میدهم، شاید اگر شاعر و نویسنده نمیشدم، احساس و واژهها را در قالب رنگ روی بوم میریختم و شعر را در هیئت نقاشی و طراحی میسرودم.
ایمنا: تا حالا شده از نوشتهای که خیلی دوست داشتید، جایزه نگیرید اما برای چیزی که خودتان زیاد جدی نگرفته بودید، تقدیر شوید؟
علیدوستی: بله بارها اتفاق افتاده که شعری که فکرش را هم نمیکردم، رتبه نخست جشنواره ملی را کسب کرده است.
ایمنا: تا حالا شده یک متن خیلی ادبی بنویسید و بعد از مدتی بفهمید که کسی آن را بهعنوان پیامک عاشقانه برای دیگری فرستاده؟
علیدوستی: به صورت پیامک عاشقانه خیر، اما وقتی میبینم بعضی دوستان، شعرهایم را از حفظ میخوانند، حس خوبی پیدا میکنم.
ایمنا: اگر قرار باشد یکی از شخصیتهای داستانهایتان زنده شود، فکر میکنید اول از همه چه چیزی از شما طلب خواهد کرد؟
علیدوستی: فکر میکنم شخصیت داستان «پسری که اسم نداشت» اگر زنده شود به من اعتراض خواهد کرد که چرا پایش را روی مین گذاشتم!؟یا شخصیت سهراب در رمان «بغض کهنه برنو» از من میپرسید چرا او و پدرش را در دو زمان مختلف خلق کردهام که موجب شد هیچگاه پدرش را نبیند، یا بهمن که فقط یک هفته از ازدواجش میگذشت و برای همیشه از همسرش جدا شد، شاید اگر زنده میشد از من میخواست سرنوشتش را جور دیگری رقم بزنم.


نظر شما