۱۹ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۷:۱۰
بیعتی به رنگ آسمان

خورشید انقلاب از افق امید طلوع می‌کند، و نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ را به روزی جاودانه در تاریخ تبدیل می‌سازد. فرمان تیراندازی بختیار به سوی مردم بی‌دفاع، در برابر شکوه بیعت آسمانی همافران و پرسنل نیروی هوایی، رنگ می‌بازد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، صبحگاه نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، خیابان‌های تهران صحنه خروش یک ملت بود. مردمی از طبقات مختلف، دوشادوش همافران نیروی هوایی و شصت سرباز جان‌برکف نیروی زمینی، به خیابان‌ها آمدند تا در حمایت از امام و نهضت اسلامی، صدای خود را به گوش جهان برسانند. میلیون‌ها تن، چون موجی خروشان، در این راهپیمایی عظیم حضور یافتند و قطعنامه‌ای در هفت ماده قرائت کردند؛ پیمانی که بر ادامه مبارزه تا پیروزی، تأیید انتخاب مهندس بازرگان به ریاست دولت موقت و لزوم پیوستن نیروهای ارتش، ژاندارمری و شهربانی به صفوف ملت تأکید داشت.

در آن سوی میدان، شاپور بختیار، واپسین نخست‌وزیر رژیم، در تلاش بود حقیقت را در پس پرده‌های سخنان مغرورانه‌اش پنهان کند. او در مصاحبه‌ای گستاخانه گفت: «اگر با بازرگان مذاکره کنیم، درباره جمهوری اسلامی نخواهد بود» و با لحنی آمیخته به تحقیر، تظاهرات مردم را «تفریح» خواند. اما واقعیت چیزی جز شکست نبود؛ طوفان انقلاب، درهای کاخ استبداد را به لرزه درآورده بود.

در گرگان، مردمی که برای حمایت از دولت موقت به خیابان آمده بودند، با آتش گلوله‌های مأموران شاه مواجه شدند. خون شهدا زمین را رنگین کرد، اما لرزه‌ای بر اراده مردم نینداخت. شمار قربانیان، از یازده شهید و سی‌وپنج مجروح فراتر رفت. و در همان لحظات، همافران نیروی هوایی، در حرکتی تاریخی و بی‌سابقه، با لباس نظامی به اقامتگاه امام شتافتند. صدای گام‌هایشان، پژواکی از فروپاشی سلطنت بود.

در همان روز، عکسی از همافران در حال ادای احترام به امام در روزنامه کیهان منتشر شد. ستاد ارتش با عجله اعلام کرد که این تصویر جعلی است؛ اما دیگر چه سود؟ حقیقت، آشکار شده بود. امام خمینی، در دیدار با این سربازان جان‌برکف، فرمودند:

“درود بر شما که قدر نعمت خدا را دانستید و به دامن قرآن پیوستید. من امیدوارم سایر افرادی که در آن خدمت هستند، آنها هم وظیفه خودشان را بفهمند و به ملت بپیوندند. ما صلاح شما را می‌خواهیم، می‌خواهیم که شما آزاد باشید، که مملکت را شما مستقل کنید. دیگر کسانی که می‌خواهند در خاک شما تصرف کنند، نباشند و دست اجانب کوتاه باشد. خداوند نصرت به همه شما عنایت کند.”

بیعتی به رنگ آسمان

تهران، در التهاب بود. خیابان‌ها آرام نمی‌گرفتند. حکومت نظامی در عمل شکسته شده بود. مردم، سرشار از امید، در کوچه‌ها ماندند، تا روشنایی پیروزی را به چشم ببینند.

اما دشمنان، دست از توطئه برنداشتند. رادیو ریاض اعلام کرد که دولت بازرگان موفق به جلب حمایت ارتش نشده است. در تهران، آشوبگران، شهر را به آتش کشیدند. حمامی زنانه در گنبد هدف حمله قرار گرفت و در خیابان فرح‌آباد، گلوله‌ای که از اسلحه مزدوران شاه شلیک شد، خبرنگار لس‌آنجلس تایمز را از پای درآورد. بانک‌ها و مؤسسات دولتی، خشم فروخورده سالیان را به چشم دیدند؛ آتشی که از دل مردم زبانه می‌کشید، نظام ستم را در خود می‌بلعید.

در میان این آشفتگی، شاپور بختیار همچنان بر طبل توهم می‌کوبید. او گفت: “در برابر هیتلر، رضاشاه و شاه ایستادگی کرده‌ام، و در برابر آیت‌الله خمینی و بازرگان نیز مقاومت خواهم کرد.” اما حتی خودش نیز می‌دانست که زمان او به پایان رسیده است.

آن شب، امام، بی‌آنکه کسی را خبر کند، به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رفتند. درهای حرم بسته شد، صحنه‌ای ناب از یک رهبر در حال نیایش. اما مردم، بیدار بودند. زمزمه‌ها در کوچه‌ها پیچید، نام امام در خیابان‌ها طنین‌انداز شد. مردمی که حضور او را حس کردند، به خیابان آمدند و علیه حکومت فریاد زدند.

بازگشت امام به محل اقامتش، پایان این روز نبود، بلکه آغاز روزی نو بود؛ روزی که طلوع آزادی را نوید می‌داد.

کد خبر 837676

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.