روایت زندگی شهیده «ربابه کمالی» از زبان دخترش

«با گلوله‌باران شدید ماموران شماری از جوانان وارد خانه ما شدند و مادرم آن‌ها را در زیرزمین پناه داد، اما خانه شناسایی شده بود و دنبالشان بودند؛ ماموران سرچهارراه خیابان خیام جمع شده بودند یکی از مأموران به در خانه آمد، با شدت به در می‌کوبید و ناسزا می‌گفت و می‌خواست اشرار و خرابکاران را تحویل دهیم.»

به گزارش خبرگزاری ایمنا از ایلام، ۲۱ آبان ۱۳۵۷ و در روز عید قربان درگیری‌های شدیدی میان مردم ایلام و سربازان رژیم پهلوی در میدان خیام شهر ایلام رخ می‌دهد؛ با تیراندازی مأموران تعدادی از جوانان ایلامی به یکی از منازل نزدیک محل درگیری پناه می‌بردند و شهیده ربابه کمالی این جوانان را در زیرزمین منزل پناه می‌دهد، خانه شناسایی شده است، مأموران به در خانه مراجعه می‌کنند و خواهان تحویل انقلابیون می‌شوند.

خانم کمالی در مقابل این خواسته مأموران مقاومت و از تحویل جوانان انقلابی خودداری کرد که ناگهان یکی از مأموران به طرف این بانوی شجاع شلیک می‌کند، وی زخمی می‌شود و سرانجام پس از یک هفته تحمل درد در روز عیدغدیر به شهادت می‌رسد؛ وی نخستین بانوی شهیده انقلاب اسلامی در ایلام لقب می‌گیرد.

روایت زندگی شهیده «ربابه کمالی» از زبان دخترش

زهرا کمالی فرزند شهیده ربابه کمالی را در مسجد حضرت زینب (س) و در حالی که در جلسات قرآنی این مسجد شرکت کرده است ملاقات می‌کنیم.

وی از خاطرات و مبارزات خود، مادر شهیدش و سایر ایلامی‌ها در سال‌های انقلاب می‌گوید «مادرم در خانواده مذهبی بزرگ شده بود و اعتقادات مذهبی بالایی داشت، او مرتب در کلاس‌های درس آیت‌الله عبدالرحمان حیدری ایلامی و حجت‌الاسلام شیخ احمد کافی شرکت و ما را نیز تشویق به شرکت در این کلاس‌ها می‌کرد؛ مادرم برای ما از تشکیل ساواک و سرکوب مردم به دست رژیم پهلوی سخن می‌گفت.»

وی سهم مادران را در پیروزی انقلاب اسلامی بسیار مهم ارزیابی می‌کند و می‌افزاید: مادران آن زمان سهم بسیار بالایی در پیروزی انقلاب اسلامی داشتند؛ اسلام زن را قدرتمند می‌دانست، مادر را با کرامت، با حجاب و با شخصیت می‌خواست، مادران ما همان اوایل انقلاب شخصیت واقعی خود را پیدا کردند آن‌ها در صف اول تظاهرات بودند، حمایت زنان ایران از انقلاب بود که موجب شد مردان به میدان بیایند، اگر مادران نبودند و فرزندان و همسران خود را تشویق نمی‌کردند شاید انقلاب شکل نمی‌گرفت.

خانم کمالی درباره مجروح شدن مادرش عنوان می‌کند: ۲۱ آبان ۱۳۵۷ و روز عید قربان بود، آن روز حکومت نظامی بود، اما مردم باز هم اهمیت نمی‌دادند و بیرون آمده بودند، بسیاری از جوانان در آن روز برای شعار دادن بر علیه رژیم پهلوی تجمع کرده بودند؛ در آن روز همراه با مادرم به میان تجمع رفتیم، خانه ما نزدیک میدان شهدا (خیام سابق) بود، در آن روز مأموران رژیم با تانک آمده بودند و شهر چهره‌ای جنگی به خود گرفته بود.

وی اضافه می‌کند: از همان اوایل تجمع که مردم شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی سر دادند سربازان با گلوله‌های فراوان به طرف مردم شلیک کردند، مردم پراکنده شدند و دنبال جای امن بودند، با مادرم به خانه برگشتیم، او اینگونه مواقع و هنگامی که گاز اشک‌آور شلیک می‌شد دوده درست می‌کرد، آن روز هم یک تشت آورد و شلنگ آب را بیرون برد تا به جوانانی که هدف گاز اشک‌آور قرار گرفته بودند کمک کند.

آن زمان من در دبیرستان پروین اعتصامی ایلام درس می‌خواندم تا آن روز خانم‌ها بیشتر در پشت صحنه انقلاب فعالیت می‌کردند و به صورت مستقیم به خیابان نمی‌آمدند تا اینکه من و دوستانم در کلاس درس تصمیم گرفتیم که صبح روز بعد نقاب بزنیم و در خیابان تجمع کنیم

فرزند شهیده کمالی ادامه می‌دهد: با گلوله‌باران شدید مأموران، شماری از جوانان وارد خانه ما شدند و مادرم آن‌ها را در زیرزمین پناه داد، اما خانه شناسایی شده بود و دنبالشان بودند؛ مأموران سرچهارراه خیابان خیام جمع شده بودند، یکی از مأموران به در خانه آمد، با شدت به در می‌کوبید و ناسزا می‌گفت و می‌خواست اشرار و خرابکاران را تحویل دهیم، پدرم خواست در را باز کند اما مادرم اجازه نداد و گفت که سابقه خوبی ندارید و شما را به زندان می‌برند.

وی عنوان می‌کند: مادر در را باز کرد، در خانه نیمه باز بود، دست مادر به قفل در بود و به مأموران گفت «مگر اجازه غارت کردن خانه‌ها را به شما داده‌اند» اما مأمور رژیم کوتاه نیامد و مرتب ناسزا می‌گفت و می‌خواست که ما جوان‌ها را تحویل دهیم؛ من کنار مادرم بودم، مادرم در خانه را سفت گرفته بود و به مأموران اجازه نداد حتی یک قدم جلو بیایند، خودش هم یک قدم عقب نرفت و در همین حین سرباز لوله تفنگ را زیر گردن مادرم نشانه گرفت، من فکر کردم می‌خواهد مادر را بترساند، اما یک دفعه شلیک کرد و مادرم به پشت افتاد، من بیرون رفتم ولی توفیق شهادت نداشتم چون سرباز تفنگ را به طرف پاهای من نشانه گرفته بود من پریدم و گلوله به کتیبه خانه خورد.

شهادت در عید غدیر

وی از لحظات زخمی شدن مادر می‌گوید «آن روز حکومت نظامی بود و همه درها بسته بودند؛ با شیون ما مردم بیرون آمدند، یکی از همسایگان به نام علی‌قنبر عبداللهی شب قبل سر مجسمه شاه را کنده و در طویله خانه جاسازی کرده بود، برای همین مادرش در را به رویش بسته و قسمش داده بود که آن روز بیرون نرود، او وقتی شیون و زاری ما را شنید از دیوار پرید و اولین کسی بود که بالای سر مادرم رسید، هیچ ماشینی بیرون نبود او مادرم را به دوش گرفت و ما هم با پای برهنه دنبالش می‌دویدیم تا به یک خانه رسیدیم که ماشین داشتند، مادر را سوار ماشین آن خانواده کردیم و او را به دکتر رساندیم.»

خانم کمالی ادامه می‌دهد: با اینکه مادر را به دکتر رساندیم، اما درمان‌ها نتیجه نداد و روز ۲۸ آبان ۱۳۵۷ که آن زمان عید غدیر نیز بود به شهادت رسید، با شهادت مادرم جوانان ایلامی همراه ما به غسالخانه آمدند و مرتب شعار می‌داند «مادر شهیدم، شهادتت مبارک» آن‌ها بر اثر خشم و عصبانیت شیشه بعضی بانک‌ها را شکستند، اما رژیم جرئت نداشت دوباره شلیک کند و خونی بریزد؛ حتی یک گلوله هم به طرف کسی شلیک و کسی شهید نشد.»

وی در مورد علاقه مادرش به شهادت در راه انقلاب و اسلام می‌گوید: مادرم هر وقت کسی در خانواده‌ای بر اثر تیراندازی مأموران مجروح یا شهید می‌شد، به دیدن آن خانواده می‌رفت و مرتب می‌گفت «ای کاش که من هم در راه انقلاب و اسلام شهید می‌شدم» او به فعالیت‌های مذهبی خیلی علاقه داشت و فعالیتش تنها محدود به راهنمایی همسایه‌ها و اهل منزل نبود، مادرم همه را به انقلاب و شرکت در کلاس درس علمایی همچون آیت‌الله عبدالرحمان حیدری ایلامی و حجت‌الاسلام شیخ احمد کافی که در آن زمان دو سال بود که به ایلام تبعید شده بود دعوت می‌کرد، من با مادر به کلاس‌های درس آیت الله حیدری می‌رفتم و با درس‌هایی که پیش این عالم بزرگوار آموختم در مساجد و تکایا به خانم‌ها درس قرآن و احکام می‌دادم.

فرزند شهیده ربابه کمالی اظهار می‌کند: در آن زمان به خاطر فعالیت‌های قرآنی، آموزش احکام و قرآن به بانوان ایلامی از آیت الله حیدری جایزه گرفتم، من تشنه قرآن و احکام بودم و مرتب در کلاس‌های آیت‌الله شرکت می‌کردم و مسئولیت تکیه ابوالفضل را به من داده بودند، ما برای چهلم شهدای تبریز مرحوم شیخ عباس سلطانی را دعوت کرده بودیم که برای بانوان انقلابی سخنرانی کند؛ در اثنای مراسم گزارش ما را به ساواک داده بودند قبل از اینکه مأموران ساواک در تکیه جمع شود ما به کمک آشنایان شیخ را از تکیه خارج کردیم که دستگیر نشود، اما وقتی خودمان خواستیم از تکیه خارج شویم، مأموران رسیدند؛ در آن زمان یکی از اقوام ما در شهربانی خدمت می‌کرد و با وساطت او من و بانوان دیگر توانستیم از تکیه خارج شویم و دستگیر نشویم.

رهروی شهدا بودن تنها چیزی است که آن‌ها از ما می‌خواهند شهدا بهترین و مهم‌ترین دارایی خود یعنی جانشان را تقدیم انقلاب کردند و ما نیز باید رهرو شهدا باشیم و اجازه ندهیم که خون شهیدان پایمال شود زیرا اگر تا الان انقلاب حفظ و ماندگار شده به خاطر خون شهدا است

وی در مورد مبارزات بانوان ایلامی خاطرنشان می‌کند: آن زمان من در دبیرستان پروین اعتصامی ایلام درس می‌خواندم، تا آن روز خانم‌ها بیشتر در پشت صحنه انقلاب فعالیت می‌کردند و به صورت مستقیم به خیابان نمی‌آمدند تا اینکه من و دوستانم در کلاس درس تصمیم گرفتیم که صبح روز بعد نقاب بزنیم و در خیابان تجمع کنیم، آن زمان زن‌های عرب و سوقی زیادی در ایلام زندگی می‌کردند که بیشتر از نقاب و روبنده استفاده می‌کردند، ما تصمیم گرفتیم از آشنایان نقاب بگیریم و با صورت‌های نقاب زده تجمع کنیم.

فرزند شهیده کمالی می‌گوید: آن روز ما در خیابان پاسداران تجمع و شروع به شعار دادن کردیم و به سمت میدان شهدا (خیام سابق) به راه افتادیم، به خیام که رسیدیم ماشین‌های شهربانی و مأموران با باتوم ایستاده بودند، به قدری گاز اشک‌آور زدند که چشمان ما به زحمت جایی را می‌دید و سریع به خانه‌ای رفتیم که یک حوض آب داشت از شدت سوزش صورت و چشمانمان سریع صورتمان را داخل آب حوض زدیم؛ برخورد آب سوزش را بیشتر کرد و صورت ما بسیار قرمز شد و تا چند روز بعد از آن جریان صورتمان از شدت گازهای اشک‌آور متورم شده بود و می‌سوخت.

وی تصریح می‌کند: یکی از مبارزات بانوان ایلامی پخش کتاب‌های مذهبی بود، ما داخل دبیرستان کتاب‌های مذهبی را تهیه و بین بچه‌ها پخش می‌کردیم که گزارش ما را به ساواک دادند، یک روز یکی از مأموران ساواک همراه مدیر به کلاس ما آمد و گفت «مابه بقیه کاری نداریم فقط کسانی که کتاب‌ها را پخش کرده‌اند تحویل بدهید» به لطف خدا هیچکس حرفی نزد، زیرا اگر اطلاع می‌یافتند چه کسانی مسئول پخش کتاب‌های مذهبی و سخنرانی علما هستند پدران و مادرانشان را برای بازجویی می‌بردند.

روایت زندگی شهیده «ربابه کمالی» از زبان دخترش

این بانوی انقلابی ادامه می‌دهد: قرار شد تا فردا صبح دوباره مأمور ساواک به دبیرستان برگردد و کسانی که شعارنویسی و کتاب‌های مذهبی پخش می‌کردند را شناسایی کند و به ساواک ببرد، همان شب چند نفر از جوانان ایلامی سراغ مأمور ساواک رفته بودند، آن‌ها مأمور ساواک را به کوه و کنار یک دره برده بودند و به او گفته بودند یا فردا صبح از ایلام می‌رود یا او را از دره به پایین پرتاب می‌کنند، به لطف خدا مأمور ساواک روز بعد از ایلام فرار کرد و این قضیه خوابید، بعد از انقلاب مشخص شد که برای من و هرکدام از فعالان دبیرستان پروین اعتصامی ۱۰ سال زندان در نظر گرفته بود که انقلاب پیروز شد و به خواسته خود نرسیدند.

فرزند شهیده ربابه کمالی در مورد دیگر اعضای خانواده می‌گوید: مادرم سال ۱۳۰۸ به دنیا آمد وقتی با پدرم ازدواج کرد، او از قبل ازدواج کرده و همسرش از دنیا رفته بود و یک فرزند کوچک داشت، ثمره ازدواج مادر و پدرم پنج دختر و یک پسر بود؛ برادرم زمان انقلاب برای ادامه تحصیل به مشهد رفت و در آنجا از دنیا رفت، الان پنج خواهر هستیم که همه رهرو انقلاب هستند.

او تاکید می‌کند: رهروی شهدا بودن تنها چیزی است که آن‌ها از ما می‌خواهند، شهدا بهترین و مهم‌ترین دارایی خود یعنی جانشان را تقدیم انقلاب کردند و ما نیز باید رهرو شهدا باشیم و اجازه ندهیم که خون شهیدان پایمال شود، زیرا اگر تا الان انقلاب حفظ و ماندگار شده به خاطر خون شهدا است.

زهرا کمالی می‌افزاید: من بعدها به خاطر علاقه‌ای که به تدریس داشتم با مدرک دیپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمدم، همزمان ادامه تحصیل دادم و بعد از گرفتن لیسانس تاهنگام بازنشستگی به عنوان دبیر دینی و قرآن در آموزش و پرورش خدمت کردم؛ ثمره ازدواج من سه پسر و یک دختر است.

وی در مورد فعالیت‌های خیرخواهانه بعد از بازنشستگی می‌گوید: در یک صندوق خیریه عضو هستم که بخش زیادی از فعالیت‌های ما کمک به خانواده‌های بی‌سرپرست است؛ هر ماه صدقات، خیرات و کمک‌های آشنایان و مردم را جمع‌آوری و به خانواده‌های نیازمند اهدا می‌کنیم.

کد خبر 834676

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.