۱۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۶
روایتی از ثبت آن عکس ماندگار

بسیاری از ما چه در فضای مجازی و چه در مراسم یادبود شهدا تصویر شهیدی که چهره معصومش با خون خضاب شده و لب‌هایش از شدت عطش خشکیده است را دیده‌ایم، اما شاید تنها او را به چهره بشناسیم و ندانیم که او شهید امیر حاج‌امینی است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، هرکدام از ما چه در فضای مجازی و چه در مراسم یادبود شهدا تصویر شهیدی که چهره معصومش با خون خضاب شده و لب‌هایش از شدت عطش خشکیده است را دیده‌ایم، اما شاید تنها او را به چهره بشناسیم و ندانیم که او شهید امیر حاج‌امینی است.

روایتی از ثبت آن عکس ماندگار

«شهید امیر حاج امینی» پنجم دی سال ۴۰ در روستای علیشار از توابع زرند ساوه متولد شد؛ پدرش کارمند شرکت زیمنس آلمان و مادرش هم خانه‌دار بود و چهار برادر بودند؛ در ۱۷ سالگی پدرش را از دست داد؛ برادرش از او چنین می‌گوید: «امیر دانش‌آموز کوشایی بود، اما ترجیح داد بعد از پایان دوره تحصیل پی کسب‌وکار برود و به قول معروف روی پای خود بایستد. برای همین در کارخانه باتری‌سازی نور وابسته به صنایع دفاع مشغول شد. به‌دلیل دقت نظر و استعداد بالایی که در انجام کارها داشت خیلی زود مورد توجه کارشناسان آلمانی قرار گرفت. برای همین به امیر پیشنهاد دادند که زمینه اعزام به کشور آلمان را برای او فراهم می‌کنند تا دوره‌های پیشرفته باتری‌سازی را یاد بگیرد، اما او قبول نکرد و برای پیشرفت کارش به کلاس زبان آلمانی می‌رفت. بسیار مسلط آلمانی صحبت می‌کرد، علاقه زیادی به ایتام داشت و هیچ‌چیز به اندازه شاد کردن آن‌ها خوشحالش نمی‌کرد. تا جایی که وسع مالی‌اش اجازه می‌داد دست دیگران را می‌گرفت بی‌آنکه کسی متوجه شود.

روایتی از ثبت آن عکس ماندگار

روایتی از آن عکس متفاوت

دهم اسفند ۱۳۶۵ و عملیات کربلای ۵ بود؛ شلمچه ناآرام بود و بی‌قرار و صدای انفجار گوش‌خراشی زمین و آسمان را در هم کوبید؛ امیر همان‌طور که بی‌سیم در دستش بود لم داده به خاکریز چشمانش را بست. خون صورت مهربانش را پوشاند، سربند یا حسینی که بسته بود هم رنگ سرخ به‌خود گرفت. انگار صد سال خوابیده باشد. لب‌های خشک او نشان از عطش می‌داد. نشان از عشق و ارادت به شاه‌عطشان و همه این‌ها عکاس جنگ را مصمم کرد که یک عکس برای مادر شهید بگیرد.

بعد از انفجار مهیب، احسان رجبی این عکس ماندگار را گرفت؛ سیمای امیر اگرچه قبل از شهادت هم زیبا بود، اما حالا انگار آن زیبایی بیشتر به چشم می‌آمد؛ شرح آن روز را از زبان خود عکاس بخوانید:

«با انفجار خمپاره ۸۲ کنار بچه‌ها یک‌مرتبه همه جا زیرورو شد، آن لحظه دنیا جلوی چشمم تاریک شد. همه‌جا را سیاه می‌دیدم؛ سعید جان‌بزرگی یکی از همراهانم با نگرانی تکانم داد و بعد برای اینکه شوک بدهد، محکم به پشتم زد، صدایی شنیدم که می‌گفت «زنده‌ای؟» کمی که دود و غبار پراکنده شد به‌خودم آمدم و دیدم هر کس یک طرفی افتاده و در حال جان دادن است. سعید داد زد: «گونی بیارید رو شهید بکشیم»؛ یک لحظه خانواده‌اش آمد جلوی چشمم، تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم خطور کرد، این بود که من اینجا هستم، دوربین عکاسی دارم، یک عکس برای مادر این شهید بگیرم. انگار صدای وجدانم بود که نهیب می‌زد «دوربین‌رو بردار عکس بگیر…» به‌دنبال دوربین گشتم. زیر خاک بود. گوشه بند آن را گرفتم و از زیر خاک کشیدم بیرون، لنزش را تمیز کردم و از چهره آرام شهید امینی عکس گرفتم. اینکه عکس اینگونه واضح و شفاف از آب درآمد، عنایت و لطف خدا بود و وجود آن گوهرهای نابی که به خدا و ائمه (ع) متصل بودند.»

روایتی از ثبت آن عکس ماندگار

چند روز قبل از عملیات دفترش را برداشت و گوشه دنجی را انتخاب کرد و نوشت؛ «از شما خواهش می‌کنم و می‌خواهم همیشه چند موضوع را مدنظر داشته باشید. هرگز دروغ نگویید و زود قضاوت نکنید. خوش‌رو و خوش‌برخورد باشید و…». انگار خصلت‌های خودش را به دیگران گوشزد می‌کرد. حمید کربلایی، یکی از هم‌رزمانش بارها نماز و مناجات او را دیده و تعریف می‌کند که امیر به‌گونه‌ای نیایش می‌کرد که هر کسی با دیدن حال او منقلب می‌شد. قنوت امیر زبانزد بود. وقتی دست‌هایش را بالا می‌گرفت گویی کسی جلوی روی او قرارگرفته و امیر برای او حرف می‌زد.

وصیت‌نامه شهید حاج امینی

«سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدت‌ها کشمکش درونی که هنوز موجب آزار و اذیت من می‌شود، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیده‌ام و آن در این جمله خلاصه می‌شود: خدایا! عاشقم کن.

من از این بابت سخت شرمنده‌ام که بنده بد و گناه کار خدایم و وقتی به گناهانم فکر می‌کنم، برای خودم آرزوی مرگ می‌کنم؛ ولی باز چاره ام نمی‌شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده‌ای برای گفتن ندارم و فقط دلم را به دو چیز خوش کرده‌ام؛ یکی اینکه دوباره مرا با وجود این‌همه گناه، به سرزمین پاک و اخلاص برگرداند؛ پس احتمالاً به من علاقه دارد و سر به سرم می‌گذارد؛ با اینکه چشم دلم هیچ چیز را نمی‌بیند و احساسش نمی‌کنم؛ اگر چنین نبود، پس به چه دلیل مرا به چنین جایی آورد؟

دوم اینکه با وجود داشتن قلب رئوف و مهربانم و با وجود همه بدی‌هایم، بسیار دلسوزم. در هر لحظه می‌توانم متحمل هر رنجی شوم؛ بله تنها دلخوشیم همین دو چیز است، پس ای پروردگار من! اگر مرا دوست داری مسبب حضور من در اینجا هستی، پس آرزوی مرا که… برآورده کن و یا به‌خاطر اینکه قادر به آزرده کردن کسی نیستم، بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت....

دنیا به مانند یک گرداب هلاکت برای ضعیف نفسان است. اگر لحظه‌ای ما را به حال خودمان بگذارند، وای بر آن لحظه که به‌طور قطع نابود می‌شویم. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

ای حسین!

ای مظلوم کربلا!

ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) مرا ببخش و یاری‌ام کن تا در این گرداب هلاکت، نابود نشوم و ای خدا....

من در مقابل گناه، بسیار بد و ضعیفم و توانایی مقاومت کردن ندارم؛ بدین دلیل که هنوز تو را نشناخته‌ام و زحمتی در راه شناختت صرف نکرده‌ام؛ زیرا به این دنیا ضعیف و پایبندم و توانایی دل کندن از خوشی‌ها و آسایش‌های محض و پوشالی این دنیا را ندارم تا در راه شناخت تو سختی بکشم؛ با اینکه چنین سختی ای پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیب من نمی‌شود.

خالقا! قسمت می‌دهم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم که مرا عاشق کن.

در صورت انجام چنین لطفی، چیزی از دریای رحمت و کرامتت کم نمی‌شود و آسیبی نمی‌بینی.

همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر این لطف را در حقم تمام کنی، دیگر هیچ آرزویی ندارم؛ چون به تمام خواسته‌هایم رسیده‌ام. اگر چنین کنی، می‌دانم که از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر....

خدایا! دل شکسته و مهربان من را آزرده خاطر نکن.

خدایا خودت گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.»

روایتی از ثبت آن عکس ماندگار

کد خبر 732836

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.