شهيد مدرس؛ ستاره‌ي پرفروغ دين و سياست

خبرگزاري ايمنا: مدرس بي هراس از رضاخان با قدرت معنوى فوق العاده با مبارزه با او پرداخت.

شهيد سيد حسن مدرس برحسب اسناد تاريخى و نسب نامه‌اى كه حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) تنظيم نموده از سادات طباطبايى زواره (از توابع اصفهان) است كه نسبش پس از سى و يك پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد. يكى از طوايفى كه مدرس، گل سرسبد آن به شمار مى رود طايفه‌ي ميرعابدين است. اين گروه از سادات در دهكده‌ي ييلاقى سرابه اقامت داشتند. سيد اسماعيل طباطبائى (پدر شهيد مدرس) كه از اين طايفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبليغات دينى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آن كه ارتباط طايفه‌ي ميرعابدين را با بستگان زواره‌اى قطع نكند تصميم گرفت از طريق ازدواج پيوند خويشاوندى را تجديد و تقويت كرده، سنت حسنه‌ي صله‌ي ارحام را احيا كند. بدين علت دختر سيد كاظم سالار را كه خديجه نام داشت و از سادات طباطبايى زواره بود به عقد ازدواج خويش درآورد. ثمره‌ي اين پيوند فرزندى بود كه به سال 1278ق چون چشمه‌اى پاك در كوير زواره جوشيد. پدر وى را حسن ناميد. همان كسى كه مردمان بعدها از چشمه‌ي وجودش جرعه هايى نوشيدند. پدرش غالباً در سرابه به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خويش به سر مى بردند تا آن كه حادثه‌اى موجب شد كه پدر فرزندش را كه شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش ميرعبدالباقى ببرد و محله‌ي فضل آباد اين شهر را به عنوان محل سكونت خويش برگزيند. اين در حالى بود كه ميرعبدالباقى قبلاً از زواره به قمشه مهاجرت كرده و در اين شهر به فعاليت هاى علمى و تبليغى مشغول بود. سيد عبدالباقى بيشترين نقش را در تعليم سيد حسن ايفا نمود و او را در مسير علم و تقوا هدايت كرد و به هنگام مرگ در ضمن وصيت نامه‌اى سيد حسن را بر ادامه‌ي تحصيل علوم دينى تشويق و سفارش نمود. زمانى كه سيد عبدالباقى دار فانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.
وى در سال 1298ق به منظور ادامه‌ي تحصيل علوم دينى رهسپار اصفهان گرديد و به مدت 13 سال در حوزه‌ي علميه‌ي اين شهر محضر بيش از سى استاد را درك كرد. ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبيات عرب و منطق و بيان را نزد اساتيدى چون ميرزا عبدالعلى هرندى آموخت. در محضر آخوند ملامحمد كاشى كتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانين و فصول را در علم اصول تحصيل نمود. يكى از اساتيدى كه دانش حكمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقايى است. مدرس در طول اين مدت در حضور آيات عظام سيد محمدباقر درچه‌اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر اساتيد در فقه و اصول به درجه‌ي اجتهاد رسيد و در اصول آن چنان مهارتى يافت كه توانست تقريرات مرحوم ريزى را كه حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد.
شهيد مدرس چكيده‌ي زندگينامه‌ي تحصيلى خود را در حوزه‌ي علميه اصفهان در مقدمه‌ي شرح رسائل كه به زبان عربى نگاشته، آورده است. وى پس از اتمام تحصيلات در اصفهان در شعبان 1311ق وارد نجف اشرف شد و پس از زيارت بارگاه مقدس نخستين فروغ امامت و تشرف به حضور آيت الله ميرزاى شيرازى در مدرسه‌ي منسوب به صدر سكونت اختيار نمود و با عارف نامدار حاج آقا شيخ حسينعلى اصفهانى هم حجره گرديد. مدرس در اين شهر از جلسه‌ي درس آيات عظام سيد محمد فشاركى و شريعت اصفهانى بهره برد و با سيد ابوالحسن اصفهانى، سيد محمدصادق طباطبائى و شيخ عبدالكريم حائرى، سيد هبه الدين شهرستانى و سيد مصطفى كاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آيت الله حاج سيد ابوالحسن و آيت الله حاج سيدعلى كازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهاى پنجشنبه و جمعه‌ي هر هفته به كار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تأييد مقام اجتهاد او از سوى علماى اين شهر به سال 1318ق (در چهل سالگى) از راه ناصريه به اهواز و منطقه‌ي چهارمحال و بختيارى راهى اصفهان گرديد.
مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت كوتاه در قمشه خصوصاً روستاى اسفه و ديدار با فاميل و بستگان، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترك و در اين شهر اقامت نمود. وى صبح ها در مدرسه‌ي جده‌ي كوچك (مدرسه‌ي شهيد مدرس) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه‌ي جده‌ي بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه، طلاب را با چشمه هاى زلال حكمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدريس در حدى بود كه از اين زمان به «مدرس» مشهور گشت. وى همراه با تدريس با حربه‌ي منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستيز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت كرد.
زمانى پس از شكست كامل قواى دولت در درگيرى با نيروهاى مردمى، اداره‌ي امور شهر اصفهان به انجمن ولايتى سپرده شد. صمصام السلطنه كه به عنوان فرمانده‌ي نيروهاى مسلح عشاير بختيارى نقش مهمى در ماجراى مشروطيت داشت در رأس حكومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به ايشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آن هم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس كه در جلسه‌ي انجمن ولايتى اصفهان حضور داشت و نيابت رياست آن را عهده دار بود با شنيدن اين خبر به شدت ناراحت شد و گفت حاكم چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحيت مجتهد مى باشد و آن ها (حاكمان قاجار) ديروز به نام استبداد و اين ها امروز به نام مشروطه مردم را كتك مى زنند. صمصام السلطنه با مشاهده‌ي اين وضع دستور توقيف و تبعيد مدرس مبارز را صادر كرد اما وقتى ماجراى تبعيد اين فقيه به گوش مردم اصفهان رسيد كسب و كار خود را تعطيل و به دنبال مدرس حركت كردند. اين وضع كارگزاران صمصام را به شدت نگران كرد و خشم مردم، حاكم اصفهان را ناگزير به تسليم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ ماليات و ديگر رفتارهاى خود تجديد نظر كرد و مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروش مردم كه مى گفتند: "زنده باد مدرس" به اصفهان بازگشت. مدرس در ايام تدريس به وضع طلاب و مدارس علميه و موقوفات آن ها رسيدگى مى كرد و متوليان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند. تسليم ناپذيرى او در مقابل كارهاى خلاف و امور غير منطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصميم به ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگيز او اين ترور نافرجام ماند و افراد مذكور در اجراى نقش مكارانه‌ي خود ناكام ماندند.
آيت الله شهيد سيد حسن مدرس در سنين جوانى به مقام رفيع اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شايسته‌ي تقليد بود و هر چند حاضر به چاپ رساله‌ي عمليه‌ي خود نشد، در فقه و اصول و ساير علوم دينى آثارى مفصل و عميق از خود به يادگار نهاد.
مدرس با ورود به تهران در اولين فرصت درس خود را در ايوان زير ساعت در مدرسه‌ي سپهسالار (شهيد مطهرى كنونى) آغاز نمود و تأكيد كرد كه كار اصلى من تدريس است و سياست كار دوم من است. وى در 27 تيرماه 1304ش كه عهده دار توليت اين مدرسه گشت براى اين كه طلاب علوم دينى از اوقات خود استفاده بيشترى نموده و با جديت افزون ترى به كار درس و مباحثه بپردازند براى اولين بار طرح امتحان طلاب را به مرحله‌ي اجرا درآورد و به منظور حسن اداره‌ي اين مدرسه، نظام نامه‌اى تدوين كرد و امور تحصيلى طلاب را مورد رسيدگى قرار داد و براى احيا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه‌ي مدرسه زحمات زيادى را تحمل كرد. عصرهاى پنج شنبه اغلب در گرماى شديد تابستان به روستاهاى اطراف ورامين رفته و خود قنات هاى روستاهاى اين منطقه را مورد بازديد قرار مى داد و گاه به داخل چاه ها مى رفت و در تعمير آن ها همكارى مى كرد و از اين كه با چرخ از چاه گل بكشد هيچ ابايى نداشت. در اين مدرسه شخصيت هايى چون آيت الله حاج ميرزاابوالحسن شعرانى، آيت الله سيد مرتضى پسنديده (برادر بزرگتر حضرت امام)، شيخ محمدعلى لواسانى و... تربيت شدند.
مدرس در اصفهان و در سنين جوانى، كتابى تحقيقى در فقه و اصول نگاشت كه مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهيد رساله‌اى در فقه استدلالى به جاى مانده كه اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى كنند تصديق مى نمايند كه در صورت تكميل، اين كتاب هم تراز كتاب مكاسب شيخ انصارى است. مدرس، اولين كسى بود كه تدريس نهج البلاغه را در حوزه هاى علميه رسمى كرد و نخستين مجتهدى بود كه اين كتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصياتى چون حاج ميرزا آقاعلى شيرازى و آيت الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهيد مدرس آموختند. از كارهاى مهم و درخور توجه اين فقيه فرزانه، تدوين تفسيرى جامع براى قرآن بود كه علاوه بر جمع آورى تفاسير خطى و چاپى عده‌اى از دانشمندان را براى نيل بدين مقصود به همكارى دعوت نمود و در صورتى كه اين طرح تفصيلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسيار عالى و سبكى تازه و عميق بود. مدرس مدت ها فلسفه تدريس مى كرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده‌اى از مأموران قلعه‌اى كه در آن به سر مى برد مثنوى را تفسير مى كرد.
آثار قلمى مدرس به شرح زير است:
تعليقه بر كفايه الاصول آخوند خراسانى، رسائل الفقهيه، رساله‌اى در ترتب (در علم اصول فقه)، رساله‌اى در شرط متأخر (در اصول )، رساله‌اى در عقود و ايقاعات، رساله‌اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه، كتاب حجيه الظن (در اصول)، شرح رسائل شيخ مرتضى انصارى، حاشيه بر كتاب النكاح مرحوم آيت الله شيخ محمدرضا نجفى مسجدشاهى، دوره‌ي تقريرات اصول ميرزاى شيرازى، رساله‌اى در شرايط امام و مأموم، كتابى در باب استصحاب (در علم اصول)، كتاب احوال الظن فى اصول الدين، شرح روان بر نهج البلاغه، اصول تشكيلات عدليه با (همكارى ديگران) و زندگينامه.
در اصل دوم متمم قانون اساسى ايران پيش بينى شده بود كه قوانين مصوبه‌ي مجلس شوراى ملى بايد زير نظر هيأتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب اين اصل در هر بار بايد حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانين مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تأييد و امضاى آن ها برسد. در دوره‌ي دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقليد شهيد مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزيده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان ديگر به مجلس رفته بر قوانين مصوب آن نظارت داشته باشد. شهيد مدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت در تاريخ 28 ذيحجه 1328ق در مجلس حضور يافت ولى از جلسه‌ي دويستم به ايراد نطق پرداخت. وقتى كه مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فكر مى كردند او يك روحانى معمولى است و باور نمى كردند كه اين سيد لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس كرباس به زودى تمام امور را به دست گرفته، در بحث و استدلال كسى حريفش نشود. موقعيت حساس ايران و بى كفايتى زمامداران و نفوذ كامل بيگانگان شرايطى را بر ايران تحميل ساخت كه با استقامت و پايدارى شهيد مدرس برخى از اين شرايط تحميلى خنثى گرديد. يكى از اين موارد اولتيماتوم ننگين دولت روس به هم دستى دولت انگليس بود ذيحجه‌ي 1329 كه طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (كه مشغول رسيدگى به امور مالى ايران بود) گرديد. شهيد محمد خيابانى و شهيد مدرس به مخالفت با اين اولتيماتوم پرداختند. بر اثر اين مخالفت و نيز تظاهرات مردم به تبعيت از روحانيون، مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصميمى اتخاذ كند. در گير و دار جنگ خانمان سوز جهانى اول كه هنوز از عمر مجلس سوم يك سال نگذشته بود نخست وزير وقت و مستوفى الممالك به طور رسمى ايران را در اين جنگ به عنوان دولت بي طرف اعلام كرد. ولى روس و انگليس بي طرفى ايران را ناديده انگاشته، مركز حكومت ايران از سوى بيگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همين سبب گروهى از نمايندگان به منظور مخالفت با اين حركت و ضديت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز كردند كه در حقيقت يك قيام عمومى و همه جانبه بود كه رفته رفته افرادى از همه‌ي طبقات بدان پيوستند و شخصيت هاى سرشناسى چون مدرس، حاج سيد نورالدين عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بين آن ها ديده مى شدند. در شهر قم، مهاجران كميته‌ي دفاع ملى تشكيل دادند كه در مصاف با روس ها ناگزير به عقب نشينى شده، بسوى غرب كشور رفتند و در اين نواحى دولت موقتى تشكيل دادند كه وزارت عدليه و اوقاف آن را شهيد مدرس عهده دار بود. در اين برنامه گروهى به تحريكات انگليس و روس قصد ترور مدرس و رئيس دولت يعنى نظام السلطنه مافى را داشتند كه توطئه‌ي آنان كشف و خنثى گرديد. شهيد مدرس به همراه عده‌ي ديگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهايت ساده زيستى به محض ورود به استانبول در مدرسه‌ي ايرانيان اين شهر به تدريس علوم دينى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وى دعوت كرد كه براى ملاقات و مذاكره در قصر او حضور يابد. مدرس در اين ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگيزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاك آذربايجان به كشورش جلوگيرى به عمل آورد. وى در ملاقات با ديگر شخصيت هاى اين كشور از وحدت مسلمين و زمينه هاى اقتدار مسلمانان و پيشرفت اسلام سخن گفت.نمونه‌ي ديگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس، مخالفت آن فقيه بزرگوار با قرارداد استعمارى وثوق الدوله است. يادآورى مى شود كه وثوق الدوله قراردادى را كه هفت ماده و يك ضميمه داشت به صورتى كاملاً محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد اين نامه‌ي ننگين، مقام نخست وزيرى را داشت. مدرس در خصوص خطرهاى اين قرارداد اظهار داشت، روح اين قرارداد استقلال مالى و نظامى ايران را از بين مى برد. از تلگراف سرپرسى كاكس انگليسى به سرلرد كروزن بر مى آيد كه مدرس از مهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بوده است. بدين نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترين قدرت استعمارى زمان خود يعنى انگلستان را به زانو درآورد ولى با نهايت تواضع چنين افتخارى را به ملت ايران نسبت داد. حيله گران انگليس كه قدرت مبارزه و نفوذ روحانيت متعهد را به طور عينى مشاهده كردند تصميم گرفتند به منظور كاستن از فروغ اين اقتدار معنوى و استمرار سلطه خويش بر ايران، نظامى را به وجود آورند تا ستيز با روحانيت و باورهاى دينى را اساس كار خود قرار دهد. فردى كه براى اجراى مطامع و اين حيله جديد استعمار انتخاب گرديد سيد ضياءالدين طباطبائى مدير روزنامه‌ي رعد بود كه به انگلستان تمايل داشت و در صدد آن گرديد تا با كودتاى ننگين سوم اسفند 1299 روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد ديگري بدمد. در همان زمان مدرس با هوش ذاتى و فراستى كه داشت فهميد كه حركت وى ساخته و پرداخته‌ي انگلستان است و پس از چهل سال كه اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار يافت پيش بينى خود را به اثبات رسانيد. شخص ديگرى كه در انجام اين كودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضاخان بود كه بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد. در نيمه شب سوم اسفند 1299 نيروهاى قزاق به سركردگى اين خائن خائف وارد تهران شده با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگيرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حكومت نظامى اعلام شد. مدرس كه چون خارى در چشم اين خودباختگان بود، در همان لحظات اول دستگير و روانه‌ي زندان گرديد. موقعى كه او را از خانه به تبعيدگاه قزوين مى بردند به درخت زردآلويى كه در باغچه‌ي خانه‌اش بود اشاره كرد و به فرزندش گفت نگران من نباشيد، با شكفتن اين شكوفه ها باز مى گردم. پيش بينى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در كابينه‌ي سياه سيدضياء 93 روز طول كشيد كه اين مدت پايان عمر كوتاه اين كابينه بود.
يكى از حوادث اسفبار كه با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغيان رضاخان در مقام وزارت جنگ است. وى سعى داشت امور نظميه، بودجه و قواى نظامى را تحت اختيار خود قرار دهد. شهيد مدرس بدون آن كه از تشكيلات عنكبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده‌اى مبارزه با اين چهره‌ي منفور را آغاز كرد و در جلسه‌ي 148 دوره‌ي چهارم مجلس كه مصادف با 12 مهر 1301 بود نطقى عليه رضاخان بيان كرد و اظهار داشت: در وضع كنونى امنيت مملكت در دست كسى است كه اغلب ما از دست او راضى نيستيم و بايد بدون ترس و پرده بگويم كه ما قدرت داريم او را عزل كرده بر كنارش كنيم! رضاخان براى فريب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار، آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در انديشه‌ي مخدوش خود پرورانيد و با دست عوامل بيگانه آبيارى نمود. اين حركت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هويت فرهنگى ايران بنا به تصميم انگلستان جهت تمركز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر اين آشوب را حس كرد و در صدد چاره برخاست. تدين كه از طرفداران جدى رضاخان بود سعى كرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمايندگان طرفدار خود را از جلسه خارج كند كه موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس، شخصى به نام حسين بهرامى معروف به احياء السلطنه پس از مشاجره‌اى لفظى به تحريك تدين بر گونه مدرس سيلى محكمى نواخت! صداى اين سيلى كه به گونه‌ي مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پيچيد و مانند كبريتى كه به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سيلى عظيم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت. طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفيانه از مجلس بيرون بردند و شهيد مدرس با آرامش كامل به ميان مردم آمد و از بيدارى و آگاهى آنان تشكر كرد. فريادهاى رعدآساى مردم هم چنان استمرار داشت و رضاخان كه اين حركت را شكستى مفتضحانه براى خود ديد در روز 18 فروردين 1302ش به حالت قهر به بومهن رفت. بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهديد كردند كه بايد سردار سپه را برگردانند و شايعه كردند در غير اين صورت كودتا مى شود. ولى شهيد مدرس به نمايندگان دلدارى داد و گفت: نترسيد كه او نمى تواند كودتا كند! ولى اكثر نمايندگان سخن مدرس را قبول نكرده ، گروهى را برگزيدند تا سردار سپه را برگردانند و هيأتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه مأمور اجراى اين كار شدند. پس از بازگرداندن رضاخان با حيله‌اى كه گروهى از نمايندگان تدارك ديده بودند شهيد مدرس را به بهانه‌ي آن كه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآيد در منزل قوام السلطنه معطل كردند و در غياب او مجلس با 92 رأى به سردار سپه اظهار تمايل كرد. در مجلس پنجم و در حالى كه مسلمانان مبارز در توقيف و تبعيد بودند و از هر سو فشارهاى زيادى به مدرس و يارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح كردن مسأله‌ي استيضاح دانست و در هفتم مرداد 1303 با مقدمه‌اى ماهرانه و به دور از خشونت و جدل جنايات رضاشاه را افشا كرد و متن استيضاح را كه به امضاى وى و تنى چند از ياورانش رسيده بود قرائت نمود. ولى به دليل جنجال و هياهويى كه طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استيضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موكول گرديد. در دوره‌ي ششم مجلس مدرس رياست سنى مجلس را عهده دار بود. در اين مقطع مدرس و طرفدارانش تحت فشار بيشترى بودند و آن سيد وارسته كمتر به مجلس مى رفت و بيشتر مشغول تدريس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده كردند كه فرياد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصميم به ترور او گرفتند كه اين حركت آنان نافرجام ماند و تيرهاى شليك شده بازو و كتف مدرس را مجروح كرد و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازيافت و در 11 دى ماه 1305 در مجلس حاضر شد. با فرارسيدن دوره‌ي هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307 رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس جلوگيرى كند و به همين دليل انتخاباتى كاملاً فرمايشى برگزار كرد. به نحوى كه حتى يك رأى به نام مدرس از صندوق ها بيرون نيامد به همين علت مدرس در مجلس درس خود گفت: (اگر) 20 هزار نفر از مردمى كه در دوره گذشته به من رأى دادند همگى مرده باشند يا رأى نداده باشند پس آن يك رأى را كه خودم به خودم دادم چه شده است؟!
سرتيپ درگاهى رئيس شهربانى تهران كه عداوتى خاص با مدرس داشت در پى فرصتى مى گشت تا زهر خود را فرو ريزد. به همين منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهر ماه 1307 به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته، پس از مضروب و مجروح كردن اهل خانه و زير كتك گرفتن شهيد مدرس وى را سر برهنه و بدون عبا دستگير كردند و به قلعه‌ي خواف تبعيد نمودند. آن شهيد والامقام دوران تبعيد را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قيافه‌اى ملكوتى سپرى كرد. آن فقيه فرزانه پس از 9 سال اسارت در قلعه‌ي خواف به دنبال اجراى نقشه‌ي رضاشاه روانه‌ي كاشمر گرديد و در حوالى غروب 27 رمضان 1356ق مطابق با دهم آذر 1316ش سه جنايتكار به نام هاى جهانسوزى، خلج و مستوفيان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون ديدند از اثر سم خبرى نيست عمامه‌ي سيد را در حين نماز از سرش برداشته بر گردنش انداختند و آن فقيه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد اين فقيه فرزانه در شهر كاشمر، زيارتگاه عاشقان معرفت و شيفتگان حقيقت مى باشد.
کد خبر 7200

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.