سه‌ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

این روزها زیاد شنیدیم که «شهادت لباس تک‌سایز پسرانه» نیست و حالا باید گفت «شهادت لباس تک‌سایز بزرگانه هم نیست!»؛ از سال ۶۱ با رقیه(س) سه‌ساله تا امروز یعنی سال ۱۴۴۵ هجری قمری با ریحانه دوساله باید گفت که سه‌ساله‌ها هم راه و رسم پر کشیدن را آموخته‌اند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، نام رقیه (س)، خرابه شام، آتش زدن خیمه‌های کربلا و نام شهدای دو، سه‌ساله آتشی بر دل می‌نشاند و با بغضی سنگین در گلو همراه است؛ شاید بسیاری از ما روضه این داغ‌ها را شنیدیم و با آن‌ها نیز اشک‌های فراوانی ریختیم، اما تصوری از آن در ذهن نداریم، اما زمانی که به تاریخ معاصر انقلاب اسلامی نگاهی می‌اندازیم، شاهد مصادیق و نمونه‌هایی هستیم که تداعی‌کننده چنین داغ‌هایی است؛ از داغ فاطمه‌سادات طالقانی سه‌ساله که در آتش خشم منافقین سوخت تا ریحانه سلطانی‌نژاد دوساله که به جرم عشقش به حاج قاسمی که او را ندیده بود اربا اربا شد.

«فاطمه‌سادات طالقانی» دخترک سه‌ساله‌ای است که در سحرگاه نهمین روز از تیر سال ۱۳۶۰ به‌دست منافقین سنگدل میان آتش سوخت و نزد سه‌ساله اباعبدالله پر کشید؛ توصیف این ماجرا از زبان مایی که نبودیم و ندیدیم سخت اما شنیدن ماجرایی که اتفاق افتاده است، از قول پدری که داغ دوری فرزندش را نتوانست تحمل کند و به سوی او شتافت سخت‌تر است:

«هشتم تیر روز بعد از شهادت آیت‌اللّه مظلوم، دکتر بهشتی و یارانش در حزب جمهوری بود. مراسمی گرفتیم و شب که خسته بودیم برای خوابیدن به کانتینر واحد ارتباط جمعی جهاد سازندگی رفتیم. صبح فردای آن روز ما برای نماز بیدار شدیم و او خواب بود، چهره معصومانه‌اش در خواب نورانی‌تر از همیشه بود.

خوشحال بودم که پس از آن همه سختی که قبل از تولد تا آن روز کشیده بودیم او را به مشهد می‌برم و لذت زیارت امام معصوم را تجربه می‌کنیم؛ با مادرش و یکی از دوستان به منزلی که در فاصله ۵۰ یا ۶۰ متری کانتینر بود رفتیم و نماز صبح را خواندیم. من ساک سفر را می‌بستم که دوستمان صدا زد و گفت: بروید ببینید چه شده است؟ چه خبر است که از خیابان و نزدیکی کانتینر شعله‌های آتش دیده می‌شود؟

۳ ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

آتش را خاموش کنید بچه من اینجاست!

با شتاب از منزل خارج شدم آتش را که دیدم به سوی محل آتش‌سوزی دویدم نزدیک‌تر که شدم دیدم که کانتینر در حال سوختن است و اطمینان داشتم که، فاطمه کوچک من، در میان آتش است. با خود گفتم نذر می‌کنم و به میان آتش می‌روم و فاطمه‌ام را نجات می‌دهم.

تصمیم گرفتم و حرکت کردم. به آتش نزدیک‌تر شدم و آماده پریدن در میان آتش بودم که شعله‌های آتش حدود شش متر ارتفاع داشت آن‌قدر حرارت آن زیاد و سوزنده بود که نزدیک شدن به آن محال بود چه رسد به داخل شدن در میان آن آه آه نمی‌دانم او در میان آن شعله‌ها چه می‌کرد؟! و چقدر فریاد می‌زد؟

ایستادم و نگاه کردم، حتی یک قطره اشک هم از چشمانم جاری نشد، عصبانی هم نشدم، چرا؟ نمی‌دانم. همین‌قدر می‌فهمیدم که آن «صبری» که خدا دهد «رضایی» که خدا نصیب انسان می‌کند نمایشی اینچنین خواهد داشت. مردم تلاش کردند و به آتش نشانی اطلاع دادند. مأمورهای آتش نشانی آمدند، هرچه گفتم اول این قسمت را خاموش کنید بچه من اینجاست! گوش نکردند و گفتند: ما تخصص داریم در کار ما دخالت نکنید؛ هرچه به مردم می‌گفتم فاطمه من، بچه من در کانتینر است باور نمی‌کردند تا اینکه سرانجام آتش خاموش شد و بدن سوخته تو، شقایق باغ زندگی‌ام را دیدند و باور کردند. می‌دیدند که واحد ارتباط جمعی آتش گرفته و می‌دانستند که قرآن‌ها و کتاب‌ها و نوارها می‌سوزد ولی هرگز تصور نمی‌کردند که کودکی هم در حال سوختن است!!! وقتی پیکر سوخته تو را دیدند صدای ناله‌ها و حسرت‌ها بلند شد و اشک از دیده‌هایشان جاری شد.

هر کس چیزی می‌گفت؛ در آن میان خانمی گفت: همان اول آتش‌سوزی متوجه ماجرا شدم و صدای فریاد او را شنیدم. او به دیوار کانتینر مشت می‌زد و من می‌شنیدم ولی باور نمی‌کردم. هیچ راهی به ذهنم نرسید فقط همسایه‌ها را خبر کردم.

پارچه سفیدی روی بدن سوخته تو انداختند. از شدت حرارت نه از آتش! تنها از باقیمانده گرما در استخوان تو پارچه از بین رفت و پارچه دیگری آوردند همراه با یکی از دوستان رفتیم و پزشک قانونی آوردیم و او نوشت «جسدی در حد زغال‌شدگی به اندازه تقریبی ۶۰ تا ۸۰ سانتی متر مشخص شد. جسد با یک ملحفه سفید پوشانده شده است. محتوی ملحفه استخوان‌های جمجمه سوخته شده دیده می‌شود.

۳ ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

مصیبت تو بزرگ بود اما خدا بزرگ‌تر از آن بود

توری از ساق پا و نیم تنه بالا مشخص است و سایر قسمت‌ها و ویژگی‌های بدن به علت شدت سوختگی قابل تشخیص نیست بعد آمدم به جهاد. یکی از اعضای شورای جهاد که از ماجرا خبر نداشت گفت پس چرا به مشهد نرفتید هواپیما که رفت؟ و من با آرامش تمام کلید اتاقک چوبی که قتلگاه یگانه دخترم، ستاره سوخته‌ام، شده بود را به او دادم و گفتم: بیایید آنچه برای من مانده فقط این است، این!!!

یک لحظه او متوجه معنای سخنم شد، از شدت ناراحتی بی اختیار روی زمین نشست و با صدای بلند گریه کرد؛ دخترکم، لاله نشکفته من! چقدر زیباست آنجایی که خدا امتحان می‌کند، بلا می‌دهد و صبری بزرگ‌تر از بلا را پیش از آن به میهمانی دل‌ها می‌فرستد. گفتن این‌ها برایم آسان نبود. گرچه مصیبت تو بزرگ بود، اما خدا بزرگ‌تر از آن بود و این به من آرامش می‌داد.

فاطمه‌ام، ای فرشته معصوم عصر، تو در میان مرکز آتش گرفته جهاد و از دل شعله‌ها فراز آمدی، بارقه شدی و بر عمق جان آدمیان فرود آمدی و آنان را نیز شعله‌ور ساختی و اینک هر کس داستان تو را می‌شنود، بارقه‌هایت او را می‌سوزاند و قلبش را می‌لرزاند.»

۳ ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

زیباتر از اینکه کنار حاج قاسم…؟

زیاد شنیده و خوانده‌ایم که دخترها بابایی هستند، و از آن‌سو علاقه پدران به دخترانشان نیز وصف‌ناشدنی است و داغ دختر بر دل پدر چه درد سنگینی است، هم باید اقتدار و مردانگی‌ات را حفظ کنی، هم به فکر همسرت و لطافت‌های او باشی و هم داغی سنگین بر دل داشته باشی.

این روزها زیاد از دختر کاپشن صورتی با گوشواره‌های قلبی شنیدیم و خواندیم؛ از «ریحانه سلطانی‌نژاد» دوساله که با خواهر ۹ ساله و مادرش در میان آتش خشم داعش و به جرم ارادت به سردار دل‌ها جان خود را از دست دادند و پدر را تنها گذاشتند؛ پدری که بر سر مزار عزیزانش فریاد می‌زند:

«ما رایت الا جمیلا… از این زیباتر نمی‌بینم… زیباتر از این کنار حاج قاسم…؟»

احمد سلطانی‌نژاد یکی از اقوام خانواده می‌گوید: «دایی ریحانه کوچولو به نام حسین، کارمند دفتر ثبت اسناد ملی در کرمان است. آن‌ها در مسیر گلزار شهدای کرمان موکبی دارند که امسال هم به مناسبت سالگرد شهادت حاج‌قاسم برپا بود و روز حادثه حسین علاوه بر دو فرزند خودش، فرزندان دو خواهرش را که ریحانه هم یکی از آن‌ها بود، با خود به موکب برده بود.»

۳ ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

او ادامه می‌دهد: «قرار بود بچه‌ها تا زمانی که مادرانشان به گلزار شهدا می‌روند، زیارت می‌کنند و برمی‌گردند، در موکب نزد حسین بمانند؛ بعدازظهر بود و ظاهراً آن‌ها برگشته بودند که انفجار اول رخ داد. محل انفجار با محل موکبی که بچه‌ها آنجا بودند فاصله داشت. حسین بلافاصله همسر و بچه‌های خودش به همراه دو خواهرش و بچه‌های آن‌ها را سوار ماشین کرد تا آنها را به محل پارک ماشینشان برساند که سوار ماشین شود و قبل از اینکه اتفاقی برایشان بیفتد به خانه برگردند. همه سوار شدند و به محلی رفتند که ماشین‌ها پارک بودند؛ یعنی همان محلی که انفجار دوم رخ داد. حسین همسر و خواهرانش و بچه‌ها را از ماشین پیدا می‌کند. به خیال اینکه آنجا دیگر امن است. بچه‌ها به سمت ماشین‌شان می‌روند و حسین خودش به سمت موکب و جایی که انفجار اول رخ داده بود برمی‌گردد تا شاید کمکی از دستش بربیاد. او می‌رود و همسرش و دو خواهرش به همراه بچه‌ها به سمت ماشین می‌روند که سوار شوند و به خانه برگردند اما در همان هنگام انفجار دوم رخ می‌دهد.»

۳ ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

۳ ساله‌ها هم پر کشیدن را بلدند

«شهیده» می‌تواند یکی از زیباترین پیشوندهای دنیا باشد؛ این روزها زیاد شنیدیم که «شهادت لباس تک‌سایز پسرانه» نیست و حالا باید گفت «شهادت لباس تک‌سایز بزرگانه هم نیست!»؛ از سال ۶۱ هجری تا امروز یعنی سال ۱۴۴۵ هجری قمری باید گفت که سه‌ساله‌ها هم راه و رسم پر کشیدن را آموخته‌اند…

کد خبر 718234

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.