از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل‌ها

برای آشنایی بیشتر با شخصیتی مانند حاج قاسم سلیمانی باید خواند و شنید و برای خواندن و شنیدن چه روایت‌هایی بهتر از آنچه که از زبان خود و نزدیکانشان روایت شده است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سیزدهم دی، سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی و این مناسبت بهانه خوبی برای آن است که با این شخصیت خادم بیشتر آشنا شویم تا الگوی خوبی برای یک زندگی مومنانه و جهادگرانه پیدا کنیم.

برای معرفی شخصیتی مانند حاج قاسم باید خواند و شنید و برای خواندن و شنیدن چه روایت‌هایی بهتر از آنچه که از زبان خود و نزدیکانشان روایت شده است:

از چیزی نمی‌ترسیدم

کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم»، زندگینامه خودنوشت سردار سلیمانی است که توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر شده و شامل دست‌نوشته‌های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی تا میانه مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است؛ این کتاب شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان است که اکنون محبوب دل‌های تمام مبارزان راه حق در جای جای جهان است.

کسانی که سردار سلیمانی را تنها با لباس نظامی دیدند، بد نیست گوشه‌ای از زندگی و پرورش مرد میدان‌های سخت و نفس‌گیر را بخوانند و بدانند که این سردار بزرگ چگونه به مقامی رسید که از هیچ قدرتی جز قدرت بی‌انتهای خداوند هراس نداشت.

از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل‌ها

در ادامه قسمت‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

«دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد؛ بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند، برق‌آسا به آنها رسیدم.

با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش فوران زد؛ پلیس راهنمایی سوت زد و چون نزدیک شهربانی بود؛ آن دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند، اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه‌مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم.»

حاج قاسمی که من می‌شناسم

رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خانواده و ستاد سالگرد شهید سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی، خاطره‌ای از شهید سلیمانی را این‌گونه تعریف کردند: «نوه یکی از دوستان شهیدش را می‌خواستند عمل جراحی کنند، رفت داخل بیمارستان و ایستاد تا عمل تمام بشود. مادر آن بچه گفت که خب حاج‌آقا عمل تمام شد، دیگر بروید به کارتان برسید؛ گفت نه، پدر تو -یعنی پدربزرگ این بچه- به‌جای من رفت شهید شد، من هم حالا به‌جای او اینجا می‌ایستم؛ ایستاد تا بچه به هوش آمد، خاطرش که جمع شد، بعد رفت.» که این خاطره از کتاب حاج قاسمی که من می‌شناسم بود؛ روایتگر این کتاب حجت‌الاسلام علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه است که در این اثر فراز و فرودهای مختلف از زندگی شهید سلیمانی از نگاه راوی نقل و ثبت شده است.

این کتاب از ۱۲ فصل تشکیل و شامل خاطراتی از دوران جنگ و حضور به عنوان یکی از نیروهای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی آغاز می‌شود؛ این آشنایی از سال ۶۱ طی عملیات فتح‌المبین آغاز می‌شود و تا فعالیت‌های حجت‌الاسلام علی شیرازی در کنار شهید سلیمانی در نیروی قدس ادامه می‌یابد.

این همراهی پس از جنگ هم ادامه داشت؛ علی شیرازی هشت سال مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس بود و به همراه سردار سلیمانی انجام وظیفه کرد. به گفته او، در این هشت سال همچون روزهای جنگ خود را سرباز سردار سلیمانی می‌دانست.

از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل‌ها

در ادامه بخشی از این کتاب را می‌خوانیم:

اتاق کار حاج‌قاسمی که با خیلی از افراد توی دنیا ارتباط داشت، در نهایت سادگی بود. مبل‌های اتاقش ساده بود. میزوصندلی‌ها تشریفاتی نبود. مبل‌ها ۲۰ سال عمر کرده بود! یک بار با اصرار دیگران اجازه داد رویه مبل را عوض کنند. دنبال تشریفات و تجملات نبود.

رفقایش از کرمان برایش اجناسی مثل میوه و شیرینی می‌فرستادند. بعضی حرف‌هایش را به من می‌زد. می‌گفت «پسرم می‌خواهد داماد شود. وقتی برای خرید رفتیم، زیاد پول نداشتم. نگران بودم اگر خانواده‌ی عروس خواستند چیز گران بخرند، چه کار کنم!»، کسی این حرف را می‌زد که اگر اشاره می‌کرد، امکانات زیادی برایش فراهم می‌شد. بعد از مدتی گفت «خدا رساند. خرید را حل کردم.»

سلیمانی عزیز

«سلیمانی عزیز» کتابی است به همت عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی که گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است و متن کامل وصیت‌نامه ایشان نیز شامل آن است؛ این اثر که از خاطراتی از این شخصیت بزرگ تاریخ انقلاب اسلامی را در بر گرفته، گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است و ابعادی کمتر دیده شده و کمتر خوانده شده از سیره و روحیات ایشان را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد.

مرد بزرگی که دلاوری و شجاعت را معنا کرد و در دنیایی که ابرقدرت‌هایش در حال زیر پای گذاشتن حقوق مردم جهان است، به یاری مظلومان شتافت و لحظه‌ای از جهاد در راه حق دریغ نکرد.

از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل‌ها

در ادامه بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

«زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءالله» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. حاج آقا شما همه نمازهاتون قبوله. قصه‌اش فرق می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه اش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش چنین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می‌کشیدند، حالا من قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»

این مرد پایان ندارد

در این کتاب که به صورت متن و تصویر رنگی منتشر می‌شود، مخاطب علاوه بر برخی تصاویر منتشر نشده از فرمانده جبهه مقاومت، خاطراتی برای اولین بار ذکر شده است، در واقع در سیر این کتاب، نگارنده تلاش کرده است که مطالب کتاب، به‌گونه‌ای سامان یابد تا خواننده، مکتب شهید «قاسم سلیمانی» را بیشتر بشناسد.

سیدعلی بنی‌لوحی نویسنده کتاب از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که خود را خادم یاران حضرت روح‌الله در لشکر امام حسین (ع) می‌داند و معتقد است بزرگترین خوشبختی زندگی‌اش این بوده که او را در صحنه جهاد و شهادت راه داده‌اند، هر چند دست خالی و مانده از راه باز گشته است.

سیدعلی بنی‌لوحی بعد از دفاع مقدس مدتی رئیس ستاد نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و اکنون به فعالیت‌های فرهنگی مشغول است که نتیجه تلاش او تدوین و تألیف بیش از ۲۰ جلد کتاب با موضوع دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است و او همچنان در رزم است.

از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل‌ها

در ادامه بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

«اولین بار که او را دیدم در بهمن ماه ۱۳۶۰ بود که ما در پادگان دوکوهه مستقر بودیم و لشکر امام حسین (ع) را برای عملیات مهم فتح‌المبین آماده می‌کردیم؛ یک روز که در گلف با آقا رحیم و حسن باقری برای هماهنگی کارهای منطقه عملیات جلسه داشتیم به ما گفتن که قرار است از نیروهای بسیجی و پاسدار کرمان یک تیپ تشکیل شود و چون ما مقدار زیادی سلاح و مهمات در عملیات آزادسازی آبادان از محاصره و فتح بستان به دست آورده بودیم موظف شدیم ضمن اینکه چند ساختمان از دوکوهه را در اختیار تیپ در حال تأسیس قرار می‌دهیم به اندازه سه گردان هم سلاح، مهمات و تجهیزات به آن‌ها بدهیم.

همان روز به دوکوهه برگشتیم و اولین دیدار با جوانی خوش سیما ما را به یاد دوستان شهیدمان انداخت که در ماه‌های اخیر در فراغ آن‌ها می‌سوختیم…»

متولد مارس

کتاب متولد مارس، جستاری در خاطرات دوستان و هم‌رزمان شهید حاج قاسم سلیمانی است که به اهتمام علی اکبر مزدآبادی گردآوری و منتشر شده و در این کتاب با شخصیت حاج قاسم سلیمانی بیشتر آشنا می‌شویم.

اگر دوست دارید شخصیت، زندگی و فعالیت‌های سردار شهید قاسم سلیمانی را بهتر بشناسید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل‌ها

در ادامه بخش‌هایی از این کتاب را به روایت صادق آهنگران می‌خوانیم:

شب بیست‌ویکم ماه رمضان بود. مراسم شب قدر را با حضور رزمندگان مدافع حرم. در حرم حضرت رقیه (س) برگزار کردیم. در اثنای مراسم به من خبر دادند حاج قاسم سلیمانی هم آمد. گمانم این بود که حاج قاسم در بین جمعیت نشسته است.

بعد از پایان مراسم، مرا به طرف اتاقی که. در بالای حرم حضرت رقیه (س) برای استراحت مهمان‌ها بود بردند و گفتند حاج قاسم با من کار دارد. او در یکی از اتاق‌های حرم نشسته بود. مرا که دید، بعد از احوالپرسی گفت: «حاج صادق، امکان داره یک دعای قرآن به سر برای من بخوانی؟». با کمال میل پذیرفتم. آنجا متوجه شدم. که حاج قاسم در مراسم احیا در بین جمعیت حضور نداشته است.

از اتاق بیرون آمدیم و حرم خلوت شده بود و همه رفته بودند؛ کسی در حرم حضور نداشت؛ من و حاج قاسم رفتیم کنار ضریح حضرت رقیه (س) رو به قبله نشستیم و حاج قاسم پیشانی‌اش را روی ضریح گذاشت. من ابتدا زیارت عاشورا خواندم و بعد دعای قرآن به سر را شروع کردم؛ آن شب حاج قاسم عجیب منقلب شده بود و گریه می‌کرد.

از بس بی‌ تابی از خود نشان داد چند بار دو به شک شدم که ادامه دهم یا نه؛ در طول سال‌های دفاع مقدس و بعد از آن، من برنامه‌های زیادی داشتم که حاج قاسم هم در آن حضور داشت اما شیرینی هیچ‌کدام از این مراسم‌ها به اندازه مراسم آن شب قدر که من و او تنها در کنار حرم حضرت رقیه (س) عزاداری کردیم، نبود.

کد خبر 715918

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.