روایت یک فرمانده ایرانی از اردوگاه‌های مخفی فلسطینی‌ها / چریک‌هایی که در سوریه تربیت شدند

در این روزها که جوانان فلسطینی با طوفانی که به پا کردند،آرامش را از صهیونیست‌ها ربوده‌اند و روزنه‌ای از پیروزی و آزادی قدس را پیش روی چشمان امت اسلامی گشودند،باید از اردوگاه‌های مخفی مبارزان فلسطینی یاد کنیم که چریک ایرانی تربیت می‌کردند؛ سردار «مهدی کلیشادی» از این اردوگاه‌ها واین آموزش‌ها می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، از جوانان داوطلبی است که در سال ۱۳۵۸ همراه کاروانی که شهید «محمد منتظری» تشکیل داده بود، راهی سوریه شدند تا زیر نظر مربیان فلسطینی آموزش‌های چریکی ببینند تا بتوانند از انقلاب نوپای امام خمینی (ره) در معرض تندبادهای گروهک‌های تجزیه‌طلبی که در گوشه و کنار کشور سر برآورده بودند، محافظت کنند.

بازگشتشان به کشور با شروع درگیری‌ها و شرایط نابه‌سامان در کردستان همراه شد و آنها که چند ماه دوره آموزشی سخت را در سوریه و لبنان گذرانده بودند، راهی غرب کشور شدند تا از تجربیاتش برای پایان دادن به این غائله‌ها استفاده کنند، هنوز بحران در کردستان فروکش نکرده بود که ناقوس جنگ به صدا درآمد.

سردار «مهدی کلیشادی» را باید یکی از شناسنامه‌های دوران دفاع مقدس خواند، فرمانده‌ای که سینه‌اش گنجینه ارزشمندی از خاطرات و رازهای آن دوران است، دوست و هم‌رزم شهید «حاج‌احمد کاظمی» که با غنائمی که از عملیات «فتح‌المبین» به‌دست آمد، توپخانه تیپ ۸ نجف اشرف را تشکیل داد و با سمت فرماندهی توپخانه این تیپ وارد عملیات «الی بیت‌المقدس» شد اما به دنبال شهادت فرماندهان زرهی تیپ ۸ نجف اشرف در این عملیات، این مسئولیت را برعهده گرفت.

سردار کلیشادی که جز نخستین کسانی است که وارد شهر خرمشهر شد، تا پایان جنگ در قامت یک فرمانده در لشکر ۸ نجف اشرف نقش‌آفرینی کرد و بعد از آن دوران نیز همچنان به خدمت خود به نظام اسلامی ادامه داد.

با او که به تازگی بازنشسته شده است، هم‌کلام می‌شویم تا دفتر خاطرات حضورشان در سوریه و گذراندن دوره‌های آموزش چریکی در اوایل پیروزی انقلاب را ورق بزنیم.

ایمنا: آشنایی شما با شهید محمد منتظری به چه زمانی بر می‌گردد؟

کلیشادی: شهید محمدمنتظری از مبارزان انقلابی بود که سال‌های طولانی تحت تعقیب ساواک بود و مدتی را هم در خارج از کشور گذرانیده بود، او سازمان توده‌های جمهوری اسلامی راکه از آن به عنوان ساتجا نام برده می‌شد، تأسیس کرد که فعالیت‌های این سازمان بعد از انقلاب اسلامی علنی شد، آشنایی من با این شهید به چند ماه قبل از پیروزی انقلاب بر می‌گردد که به همراه چند نفر از دوستانم به پیش او که به تازگی به کشور برگشته بود، رفتیم و در این سازمان به فعالیت پرداختیم.

ایمنا: زمزمه تشکیل کاروانی از جوانان داوطلب و اعزام آنها به سوریه چه زمانی شنیده شد؟

کلیشادی: هنوز چندصباحی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که گروهک‌های تجزیه‌طلب در نقاط مختلف کشور شروع به فتنه‌انگیزی کردند، مثل درگیری‌هایی که اشرار و ضدانقلاب در سیستان‌وبلوچستان ایجاد کردند یا درگیری‌های جنگل که به آمل کشیده شد و بعدها این شهر هم به شهر هزار سنگر معروف شد، درگیری‌های ترکمن صحرا یا آشوب‌هایی که در خوزستان به پا شد که لوله‌های نفت را منفجر و به چاه‌های نفت حمله می‌کردند، وقوع این اتفاقات تروریستی سبب شد تا شهید منتظری به فکر راه‌اندازی چنین کاروانی بیفتد چرا که برای مقابله با این تلاش‌های ضدانقلاب نیاز به نیروهایی که آموزش‌های حرفه‌ای جنگ‌های چریکی و نامنظم دیده باشند، به شدت احساس می‌شد و از طرف دیگر شهید منتظری با گروه‌های مختلفی که در خارج از کشور در مقابله با استعمارگران مبارزات مسلحانه داشتند، ارتباط داشت و می‌توانست زمینه حضور جوانان انقلابی برای شرکت در کلاس‌های آموزشی زیر نظر این گروه‌ها را فراهم کند.

روایت یک فرمانده ایرانی از اردوگاه‌های مخفی فلسطینی‌ها / چریک‌هایی که در سوریه تربیت شدند

ایمنا: اعضای این کاروان چه طور انتخاب شدند؟

کلیشادی: زمانی که زمزمه‌های تشکیل این کاروان شکل گرفت، شهید منتظری برای انتخاب نیروها شروع به فعالیت در سه شهر تهران، قم و نجف‌آباد کرد و مرا مأمور به رفتن به نجف‌آباد و ثبت‌نام از داوطلبان شرکت در این دوره‌ها کرد.

ایمنا: معیار و اولویت خاصی هم برای ثبت‌نام وجود داشت؟

کلیشادی: یکی از آرمان‌هایی که شهید محمد منتظری همیشه از آن صبحت می‌کرد، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، راز و رمز پیدایش اسرائیل و نقشه شوم غرب برای سرنوشت مسلمانان بود، او همیشه می‌گفت: «اسرائیل باید از زندگی مسلمانان پاک شود و از بین برود.»، شهید منتظری نجف‌آبادی بود و بسیاری از جوانان منطقه از اندیشه‌های او آگاه بودند و این بصیرت‌افزایی سبب شده بود که خیلی‌ها مشتاق حضور در این دوره بشوند، تعداد ثبت‌نام‌شدگان زیاد بود، برای همین فراخوان دادیم که باید در دوره نظامی یک هفته‌ای شرکت کنند تا از میان افراد، آنها که آمادگی بدنی و دفاعی‌شان بالاتر است غربال شوند، بعد از یک هفته تمرینات سخت، اسامی را اعلام کردیم، در تهران و قم هم استقبال از این طرح بالا بود و نزدیک به ۵۰۰ نفر برای شرکت در این دوره‌ها انتخاب شدند.

ایمنا: مقدمات اعزام این تعداد نیرو به خارج از کشور چه طور فراهم شد؟

کلیشادی: شناسنامه و مدارک جوانان داوطلب را برای تهیه پاسپورت از آنها گرفتیم و با نامه‌ای که شهید منتظری به ژاندارمری و وزرات کشور نوشت، لیست‌ها تأیید و پاسپورت‌ها آماده شد، او ارتباطات زیادی با سران کشور داشت و این ارتباطات در تسهیل کارها خیلی مؤثر بود، از طرف دیگر سال‌ها زندگی مخفیانه در حال مبارزه سبب شده بود تا شهید منتظری به خیلی از فوت‌وفن‌ها مهارت داشته باشد، مثلاً برای تهیه پاسپورت نیاز به شناسنامه عکس‌دار بود و از آنجایی که عکس‌دار کردن آنها زمان زیادی می‌برد، خود او به راحتی این کار را انجام داد.

ایمنا: چه زمانی این اعزام صورت گرفت؟

کلیشادی: دی ۱۳۵۸ بود، هنوز به نخستین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی هم نرسیده بودیم، چند روزی قبل از اعزام، نیروها در ساختمان‌هایی که در دست سازمان ساتجا بود، مستقر شدند، در این چند روز شهید منتظری و برخی از مسئولان برای ایراد سخن می‌آمدند و می‌رفتند تا اینکه روز مقرر فرا رسید، به سمت فرودگاه مهرآباد رفتیم، منتظر سوار شدن هواپیما به مقصد سوریه بودیم که خبر رسید، شما حق پرواز ندارید و نمی‌توانید بروید! این طور پیچیده بود که از طرف نخست‌وزیری با رفتن شما به سوریه و لبنان مخالفت شده و کسی حق رفتن ندارد، در آن زمان دولت بازرگان رأس کار بود و او موافق چنین کارهایی نبود اما شهید منتظری هم کسی نبود که با این حرف‌ها از صحنه خارج شود، به میان نیروها آمد و گفت: «رهبر عزیز ملت تکلیف ما را در مبارزه مشخص کردند و امروز تکلیف ما این است که به یاری مسلمانان عالم بشتابیم و در این راه از هیچ احدی باکی نداریم.»

او پیشنهاد کرد که تا مشخص شدن ماجرا در همین سالن فرودگاه بیتوته کنیم، بعد هم برای مذاکره با نخست‌وزیری از فرودگاه خارج شد، نیروها هر کدام دسته دسته در گوشه و کنار سالن ترمینال فرودگاه نشسته یا در حال استراحت بودند، بعد از یک روز، سالن فرودگاه به دو بخش تقسیم شد، صندلی‌ها را برای مسافران به قسمتی منتقل کردیم و خودمان روی زمین با پتوهایی که ساتجا داده بود، محلی را برای استراحت درست کردیم، در این چند روز نماز جماعت و سخنرانی‌ها هم ترک نمی‌شد.

بالاخره بعد از چهار- پنج روز مذاکره، مجوز پرواز صادر شد، مقصدمان شهر دمشق و پادگان روستای «حموریه» در اطراف دمشق بود، شهید احمد کاظمی، شهید غلامرضا صالحی هم جزو بچه‌های نجف‌آباد بودند که در این پرواز با هم بودیم، نیروهای ساتجا با سه پرواز مختلف منتقل شدند که یادم هست ما با احمد در پرواز آخر بودیم، احمد را دورادور شناختیم، اما از آن پرواز دیگر با هم رفیق شدیم.

روایت یک فرمانده ایرانی از اردوگاه‌های مخفی فلسطینی‌ها / چریک‌هایی که در سوریه تربیت شدند

ایمنا: از شرایط این پادگان و آموزش‌هایی که در آنجا گذراندید، بگویید؟

کلیشادی: در آن زمان مبارزان فلسطینی از نظر آموزش‌های چریکی خیلی حرفه‌ای بودند و پادگان‌ها و اردوگاه‌های مخفی در سوریه داشتند که یکی از آنها همین پادگان روستای حموریه بود که ما در آن مستقر شده بودیم، یک پادگان زیرزمینی مقاوم به بمب‌ها در آن زمان، در آنجا آموزش‌های سختی می‌گذراندیم، اعم از آشنایی با سلاح‌های سبک و تخریب، کارهای اطلاعاتی مثل کمین، جنگ شهری، جنگ در کوهستان، آموزش بالا بردن قدرت بدنی و آموزش‌های رزمی، برنامه‌ها هم به این صورت بود که از صبح ساعت هفت تا ساعت یک بعداز ظهر آموزش‌ها برقرار بود.

ایمنا: با این آموزش‌ها و فضای پادگان توانستید به راحتی کنار بیایید؟

کلیشادی: با آموزش‌ها بله اما در آن پادگان، رفتارهایی می‌دیدیم که نمی‌توانستیم با آنها کنار بیاییم، مبارزه کردن با این برنامه‌ها جور در نمی‌آمد، سربازانی می‌دیدیم با ورق و عرق در گوشه و کنار پادگان مشغول هستند! ما انقلابی و معتقد بر جهاد بر مبنای عقیده و عمل بودیم، نه صرف تفنگ دست گرفتن و مبارزه مسلحانه.

امام (ره) به ما یاد داده بود که اول باید مسلمان واقعی بود و بعد دست به اسلحه برود و با دشمن بیرونی جنگید اما فرماندهان فتح گوششان به این حرف‌ها بدهکار نبود و شیوه مبارزه خودشان را به رخ می‌کشیدند، چند بار تذکر دادیم که مبارزان فلسطینی با استفاده از برخی از مشروبات الکلی مست و پاتیل بر سر پست‌هایشان حاضر می‌شوند اما قبول نمی‌کردند یا پشت گوش می‌انداختند.

با جدی تر شدن موضوع، برخی از بچه‌ها تصمیم گرفتند کاری کنند، برای همین شروع به مذاکره جدی کردند و بعد هم تهدید کردند که اگر کار ادامه پیدا کند، مجبور به مقابله به مثل هستند و برنامه‌ای ریختند تا منبع توزیع پخش مشروبات را در سطح پادگان پیدا کنند، تصمیم بر این شد که با طراحی نقشه‌ای اساسی درس خوبی به آن فرد بدهند، یکی دو نفر از بچه‌های فلسطینی که با این تیم رابطه خوبی داشتند، شروع به همکاری کردند و در نقش مشتری آن فرد ظاهر شدند، با رسیدن آن فرد بر سر قرار، این بچه‌ها سر او ریختند و تا می‌خورد از خجالتش در آمدند و نوشته‌ای را هم به عنوان تهدید درون جیبش گذاشتند و متواری شدند، فردای آن روز وقتی خبر ماجرای شب قبل در سطح پادگان پیچید، مبارزان فلسطینی صدای اعتراضشان بلند شد، مسئولان سازمان فتح معترض شدند که این رفتار درست نبود و باید ایرانی‌ها پادگان را ترک کنند، مسئولان ایرانی وارد مذاکره شدند و در خلال صحبت‌ها معلوم شد که این حرکت فلسطینی‌ها و آوردن مشروبات الکلی در سیستمی نظامی کاری خطرناک و اشتباه است، سازمان فتح به اشتباه خود پی برد و حرفش را پس گرفت.

ایمنا: همه ساعات شبانه روز را در پادگان بودید؟ یا اجازه خروج هم داشتید؟

کلیشادی: بعدازظهرها که آزاد بودیم برای رفتن به زیارت حضرت زینب (س) در زینبیه و یا حضرت رقیه (س) در شهر دمشق، می‌رفتیم، یک شب همراه شهید کاظمی و چند نفر دیگر برای نماز مغرب و زیارت به حرم حضرت زینب (س) رفته بودیم، بعد از نماز معمولاً خادمان حرم در را می‌بستند و می‌رفتند، احمد گفت: بچه‌ها، چه طوره امشب را در حرم بمانیم؟ گفتیم: شاید مسئولان ناراحت شوند، اما او گفت: بابا، ما یک بار در عمرمان آمده‌ایم حرم حضرت زینب (س) معلوم نیست تا کی دوباره قسمتمان شود و با حرف‌هایش ما را قانع کرد، با خادم حرم صحبت کردیم، گفت: من در را می‌بندم و سحر برای نماز صبح باز می‌کنم، ما هم قبول کردیم آن شب خیلی باصفا ونورانی بود، بچه‌ها با لباس‌هایشان غبار از ضریح می‌گرفتند و نظافت می‌کردند و بعد هم به دعا و نماز مشغول شدیم،! صبح خادم آمد و در را باز کرد، وقتی متوجه نظافت حرم شد، بسیار خوش‌حال شد، برنامه‌های فرهنگی دیگری که آنجا داشتیم، شرکت در نماز جمعه مسجد اموی بود، در تمام مدت حضورمان در دسته‌های پنج تا ده نفرمان شرکت می‌کردیم، چون هم بحث فساد در آنجا مطرح بود و هم ترور و تیراندازی به نیروهای انقلابی، به همین خاطر سعی می‌کردیم همه جا به صورت جمعی شرکت کنیم، حتی یک بار در این ایام، یک راهپیمایی هم علیه استکبار و آمریکا و انگلیس راه‌اندازی کردیم که توجه خیلی از مردم را جلب کرد.

ایمنا: بعد از پایان دوره به ایران بازگشتید؟

کلیشادی: حین دوره کم کم زمزمه سفر به لبنان به گوش می‌رسید، قرار بود دوره آموزشی عملی سلاح‌های نیمه سنگین را در لبنان بگذرانیم، به سمت بیروت حرکت کردیم، آنجا تیم‌ها را به چند دسته مختلف تقسیم کردند، ما در مراکزی تقسیم‌بندی شدیم که سازمان فتح در جنوب لبنان و مناطق دیگر در اختیار داشت، به این مراکز کتیبه می‌گفتند، در این مدت، کارمان گشت‌زنی و همچنین آموزش شلیک با انواع آرپی جی و خمپاره و زدن تله انفجاری بود، دوره سخت کوهستان و زندگی در شرایط سخت را هم در این مدت آموزش دیدیم، شاید بتوان گفت دوره لبنان یکی از بهترین دوره‌هایمان بود، زیرا این آموزش‌های سخت بعدها در جنگ بسیار به کارمان آمد، به ویژه برای فرماندهانی نظیر شهید احمد کاظمی و شهید صالحی.

کد خبر 709643

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.