خادم‌الشهدایی که جواز شهادتش را از سفر اربعین گرفت

«مهدی» جواز شهادتش را گرفته بود، در همان سفر اربعین آخر، همیشه به خانواده‌های شهدا می‌گفت: دعا کنید عاقبت ما ختم‌به‌خیر شود، خدا جواب دعاهایی را که برایش داشتند، اجابت کرد و شهادت روزی‌اش شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت. به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.
در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید «مهدی ملاشاهی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

خادم خانواده شهدا بود

بیستم اسفندماه سال ۱۳۵۸ در زابل متولد شد، خادم خانواده شهدا بود در سمت مسئول ایثارگران سپاه سیستان و بلوچستان، عاشق کارش بود، عاشق ارائه خدمات به خانواده‌های شهدا، زمانی که خانواده‌های شهدا را به اردو می‌برد، هرکاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا به آن‌ها خوش بگذرد، نهارش را نمی‌خورد تا خیالش راحت باشد که همه نهار خورده‌اند.

همسرش، دخترعمویش بود، خیلی هم خوب همدیگر را می‌شناختند، بعد از ازدواج به زاهدان رفتند و هشت سالی هم در ایران‌شهر زندگی کردند، سال ۱۳۹۴ بود که با خانواده دوباره به زاهدان برگشت، سال ۱۳۸۱ وارد سپاه شد، برای اعزام به سوریه هم ثبت‌نام کرد تا لباس مدافعان حرم را بر تن کند اما قسمت نشد که راهی شود، خیلی دوست داشت بچه اولش دختر باشد، همان‌طور هم شد و خدا زهرا را به آن‌ها داد، دختر دومشان محدثه، به خاطر بیماری وقتی که یک سال و سه ماهه بود از دنیا رفت و بعد از آن هم خدا به آن‌ها فاطمه‌زهرا و محمدهادی را داد.

خادم‌الشهدایی که جواز شهادتش را از سفر اربعین گرفت

مهدی می‌خواست عاقبتش‌به خیر شود

صبر و حوصله خوبی داشت، تمام نبودن‌هایش را وقتی بود حسابی جبران می‌کرد، با بچه‌ها رفیق بود و هم‌بازی، هیچ وقت به بچه‌ها نگفت چه کاری بکنید و چه کاری نکنید، با رفتارش نشان می‌داد درست و غلط را به آن‌ها، اگر یکی از بچه‌ها کار اشتباهی انجام می‌داد چند بار این بیت را برایش می‌خواند: «نکن کاری که بر پا سنگت آید، جهان با این فراهی تنگت آید» و تکرار همین بیت باعث می‌شد که حواس بچه‌ها بیشتر جمع باشد.

قرارش این بود که هر موقع از سرکار می‌رفت خانه با همسرش هماهنگ باشد که دنبال او هم برود، روز آخر، همسرش کمی زودتر به خانه رفته بود، حوالی ساعت دو بود که با او تماس گرفت که تلفنش قطع شد.

سه روز از آبان‌ماه سال ۱۴۰۱ می‌گذشت، اغتشاشگران که از قبل منتظرش بودند تا از محل کارش خارج شود او را در حالی که به سمت خانه می‌رفت در میدان پرستار زاهدان ترور کردند.

مهدی جواز شهادتش را گرفته بود، در همان سفر اربعین آخر، همیشه به خانواده‌های شهدا می‌گفت: دعا کنید عاقبت ما ختم‌به‌خیر شود، خدا جواب دعاهایی را که برایش داشتند، اجابت کرد و شهادت روزی‌اش شد.

کد خبر 698514

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.