۲۹ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۰
یک وجب تا وصال یار

دیگر وارد حریم کربلا شده‌ایم، بی‌اختیار اشکم سرازیر می‌شود، لبم ورچیده می‌شود و دلم از صبح تابه‌حال فقط یک‌چیز می‌خواهد، «روضه عطش» روضه‌ای که جان‌ها را می‌سوزاند، روضه‌ای که قلب را از سینه و نفس را از بازدم انداخته، روضه‌ای که جان دادن علی‌اصغر، خداحافظی علی‌اکبر را به یاد می‌آورد.

به گزارش خبرنگار اعزامی ایمنا به کربلای معلی، از صبح امروز وارد خاک عراق شده‌ام، از همان ابتدای صبح، هرم گرما را با پوست صورتم حس کردم، اما شلوغی پشت گیت‌های ورود به خاک عراق را که می‌بینم که ناشی از سرعت کند مأموران عراقی است، گرما را از یاد می‌برم.

پس از ساعت‌ها از مرز عراق رد میشم، سوار بر اتوبوسی که همه همراهانم خادمان دل‌پاکی هستند که تحت موکب مسلم بن عقیل شهرداری اصفهان قراری برمدار خدمت گذاشته و هم‌قسم شده‌اند جاروکش زائران اربعین حسینی باشند ویا یک لیوان آب‌خنک آشامیدنی را به دست آن‌ها بدهند.

گرما، عطش، عرق، خستگی، بار سنگین کوله‌بار جزئی از سفر اربعین است و این امور برای افرادی که زودتر از موعد برای مهیا ساختن موکب‌ها راهی کربلا می‌شوند دوچندان می‌شود چراکه دیگر درراه موکبی نیست مه آب‌خنکی به دستتان بدهد، محل اسکانی نیست تا بار سنگین خود را بر آن قرار دهید و یا دو رکعت نماز شکسته ظهر را با خیالی آسوده و زیر باد خنک کولرها اقامه کنی.

اما زیر لب این شعر را که ذهنم دائم می‌چرخد، زمزمه می‌کنم:

«دوری و دوستی سرم نمیشه و هیچ کجا برایم حرم نمیشه، کربلا برای من ضروریه و وضعیت کربلا و اربعین برام فرقی نداره چجوریه،»

حوالی ساعت ۵ عصر شده، همچنان درراهیم تا مسیر ۳۵۰ کیلومتری تمام‌نشدنی مهران به کربلا طی شود.

چشمم به عمودها بین بلوار می‌خورد، شماره‌ها از ۱۰۰ کمتر و کمتر می‌شود، ۹۵، ۸۶، ۵۴،...

دیگر وارد حریم کربلا شده‌ایم، بی‌اختیار اشکم سرازیر می‌شود، لبم ورچیده می‌شود و دلم از صبح تابه‌حال فقط یک‌چیز می‌خواهد، «روضه عطش» روضه‌ای که جان‌ها را می‌سوزاند، روضه‌ای که قلب را از سینه و نفس را از بازدم انداخته، روضه‌ای که جان دادن علی‌اصغر، خداحافظی علی‌اکبر، خجالت‌زدگی ساقی دشت کربلا از نرساندن مشک به خیمه، روضه نجوای دختر سه‌ساله با ذوالجناح را به یاد می‌آورد.

دیگر دقایق اخر مسیر است، گنبدهای طلایی حرمین را می‌بینم، دستی برسینه نهاده و سلامی با چشم دل می‌دهم.

عمری در خیمه عزا نجوا که نه، فریاد زده‌ام: بر مشامم می‌رسید هرلحظه بوی کربلا / بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

تشنه‌ی آب فراتم ای عجل مهلت بده / تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

خادمان موکب مسلم بن عقیل شهرداری اصفهان، در اتوبوس هریک سر به صندلی نهاده، زیر چشم از پنجره نگاه می‌کنند تا گلدسته‌های طلایی حضرت عباس را بجویند.

اینجاست که باید خواند، از لب نی نیوا را گوش کن، جان مجنون کربلا را گوش کن، کربلا یعنی عروج نورها، صد چون موسی در میان تورها، کربلا یعنی مغان ناله‌ها، سربریدن از تمام لاله‌ها، کربلا یعنی غدیر خم می، کربلا قرآن بخوان بالای نی، کربلا لب را چه جای خیزران، کربلا اوج ظهور غم بود، در کربلا قد زینب خم بود.

دسته خالی آمدم ولی دست‌خالی برم نگردان

حسین جان حال که به تو نزدیک می‌شوم، حال و هوایم عوض می‌شود، قلبم به تپش افتاده، عرق سرد بر جبین نشسته، گویی یک‌باره غم به دلم سرازیر می‌شود، باورم نمی‌شود لحظه‌ای دیگر نمانده است تا از فرات سیراب شوم، دقیقه‌ای دیگر نمانده تا وجودم را در اتمسفر بین‌الحرمین قرار دهم، وجبی نمانده تا قبر شهید کربلا را در آغوش بکشم و وصال با یار و حبیبم صورت گیرد و اتمام فراغ.

می‌گویند از هر طرف که بخواهی وارد صحن و سرای ارباب شوی، باید از عباس (ع) اذن ورود بگیری، ولی باید قبل از آن، شکر اذن ورود این نوکر رو سیاهت را به کربلا از میان همه خادمان سفید سیرت به‌جا آورم.

حسین جا دنیا حرف با تودارم، کلی حرف‌هایم را در ذهنم مرور می‌کنم تا به محض ورود به بارگاهت چیزی از قلم نیفتد، اما نمی‌دانم از کجا و کدام حرفم شروع کنم،

اما یک‌چیز را خوب می‌دانم، اینکه دست‌خالی، با کوله‌بار دعا آمدم ولی حسین جا دست‌خالی و بدون استجابت دعای دیگران بازم‌نگردان.

گزارش از سید امیرحسین ابطحی، خبرنگار اعزامی

کد خبر 681200

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.