خاطرات و نامه‌های جنگ جهانی دوم به روایت «آخرش هم هیچ»

نویسنده رمان «آخرش هم هیچ» با عزمی راسخ مجموعه عظیم خاطرات و نامه‌ها از تجربه جمعی زندانیان اردوگاه کار اجباری آلمان در طول جنگ جهانی دوم را جمع‌آوری و تبدیل به رمان کرده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، رمان «آخرش هم هیچ» در نتیجه جمع‌آوری خاطرات و آخرین اثر نویسنده است که عزمی راسخ برای ارائه اطلاعاتی را که جمع‌آوری کرده بود دارد؛ این رمان داستان یک خانواده در پروس شرقی بین ژانویه و مه ۱۹۴۵ است. خانواده فون گلوبیگ زمانی ثروتمند بودند و در عظمت و شکوه در املاک جورجنهوف زندگی می‌کردند، مکانی قدیمی که دور از جبهه شرقی نیست.

رمان گاهی رویایی، با نثر ساده و بخش‌های کوتاه فراوان ساخته شده است، جریانی آرام از ناراحتی فزاینده که به‌طور پیوسته قوی‌تر اما همیشه نادیده گرفته می‌شود. هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان نمی‌توانند تصمیم رادیکالی برای رفتن بگیرند.

والتر کمبوسکی از جزئیات داستان مانند یک عبارت تکراری در موسیقی استفاده می‌کند و یک کیفیت موسیقایی نیز در حرکت کتاب به‌عنوان یک کل، از آغاز آرام آن تا ساخت بی‌امان تا اوج چشمگیر آن وجود دارد. تکرار به طرز ماهرانه‌ای وارد روایت می‌شود تا لحن را عمیق‌تر کند.

قسمتی از متن کتاب

شب هنوز به سر نرسیده بود که حمله از شرق آغاز شد غرش‌هایی پی‌درپی از آن سوی خط افق به گوش رسید و آسمان نورباران شد! شبیه بمباران کونیگسبرگ نبود. در کونیگسبرگ می‌شد از دوردست انفجار تک‌تک بمب‌ها را دید. اینجا غرش‌هایی پی‌درپی رخ می‌داد که اگر آدم گوش‌هایش را هم می‌گرفت باز صدای آن را می‌شنید. بی‌گمان هزاران توپ جنگی شلیک شده بود، بی‌گمان حمله آغاز شده بود.

در رادیو گفتند که حملۀ قریب‌الوقوع ارتش سرخ آغاز شده. اما پای هیچ‌یک از آن قلدهای فرومایه شرقی هرگز به خاک آلمان نخواهدرسید، مجری آلمانی با صدایی رسا می‌گفت که این حرف را با اطمینان می‌زند! مجری درباره پروردگار هم صحبت کرد. اما در پس، و چه بسا حتی لابه‌لای، این واژگان دلخوش کننده و آرامش‌بخش می‌شد صدای نفرت‌انگیز خنده‌ای را شنید. صدایی جیغ‌جیغو گفت: «آماده باشید ای زنان و دختران آلمانی، حالا حساب شمار را می‌رسیم!» و بعد صدای نفرت‌انگیز خنده از پس زمینه به گوش رسید. «غرور شما را پایمال می‌کنیم.» بعد صدای سیگنال میان برنامه مثل همیشه پخش شد، با لحن جدی و به زبان آلمانی: «صادق و وفادار، تا ابد…»

و بعد: نشاط صبحگاهی، گلچین ترانه‌های شاد.

اینجا را نگاه نکن،

آن‌جا را نگاه نکن،

به عقب رو نکن،

نگاهت فقط به جلو باشد!

خاله‌جان با لباس خواب از اتاقش بیرون آمد. درِ اتاق کاتارینا را زد، پرسید آیا او هم صدای غرش و انفجار را می‌شنود.

کاتارینا گفت: «بله، بله!» او هم می‌شنید.

ابرهارد گفته بود: «اول صبح راه بیفتید.» کاتارینا به خاله‌جان گفت: «بهتر است جمع کنیم و راه بیفتیم.»

خاله‌جان جوری به کاتارینا نگاه کرد که تا آن موقع نگاه نکرده بود. کاتارینا، آیا ممکن بود از جهان رویاها بیرون آمده باشد؟ (صفحه ۲۰۱ و ۲۰۲)

«آخرش هم هیچ» نوشته والتر کمبوسکی و ترجمه ستاره نوتاج با شمارگان ۷۷۰ نسخه در ۳۹۲ صفحه و با قیمت ۲۴۰ هزار تومان در سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.

کد خبر 677379

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.