جان تو و جان یک میهن

«ماجرای شاه‌چراغ مصیبتی عظیم شد، قد کشید و خبرش زمین‌گیرمان کرد. جاهلان، حُرمت حَرم را شکستند. خون، چادر سفید مادر را لاله‌باران کرد. چه بسیار چشم‌ها که به بارگاه بود و برای همیشه بسته شد و پسری که ماند و رفتن مادر، پدر و برادر را دید.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ویرانی‌های ذهن، خرابه‌های دل، اشک‌های خشکیده، قلب‌های ترک برداشته، شاه‌چراغ مظلوم و داغدار، سینه‌های زخمی، خون‌های یخ‌زده روی آسفالت سرد باران زده و آتش خشم دشمن، همه این واژه‌ها کنار اغتشاش جا خوش کرده است. محصول تلخ و تندی که از خشمی پُر از گره‌های کور می‌جوشد؛ آن‌ها که بازی خوردند، بد هم بازی خوردند و خیال خام در پس افکار خام‌تر، اسیرشان کرد. ظاهر را دیدند و قید باطن ماجرا را زدند. گمان‌های نابجا گریبانشان را گرفت و زیبایی پاییز به یک‌باره فرو ریخت. گذر از تابستان به زمستان و زمستانی که تمام‌قد خود را به رخ کشید.

اغتشاش، ناآرامی و شهید مدافع امنیت و عددهایی که یکی‌یکی بالا می‌رفت. آه‌های بی‌پناه سهم دل مادران شد و شبنم اشک روی گونه‌های همسران تکیه زد، خون از تن پیکرها روی زمین جاری شد و آسمان ماوایشان شد.

شهر به هم ریخت، حرف‌ها پر از کینه شد. حنجره‌ها اسیر بغض‌های بی‌سامان شد و قصه شهدای امنیت آغاز شد. «آرمان علی‌وردی» فقط ۲۱ سال داشت، طلبه بود، شاید حجره‌ای ساده با پنجره‌ای رو به حیاط ماوای او در روزهای طلبگی شده بود، شاید نشان کتابش هنوز لای صفحه‌ای که نیمی از آن را خوانده، جا مانده باشد. شاید نیمی از کارهایی که باید انجام می‌داد، هنوز تیک انجام نخورده باشد و شاید آرمان...

شکنجه، ضرب‌وشتم با چاقو، رها کردن پیکر نیمه جان در خیابان…

واژه‌ها چه صبری دارند، از سوز غم تب می‌کنند اما صبر می‌کنند، برای تک‌تک این واژه‌ها می‌شود مدت‌ها گریست، برای دل مادر آرمان می‌شود جان سپرد، برای خداحافظی‌هایی که نکرد، اشک‌هایی که ریخت، دلتنگی برای حجره خالی‌اش و برای جوانی‌اش.

شهر که به هم بریزد، حال دل‌ها خراب می‌شود. نگرانی روی دل آوار می‌شود و دل ماتم‌کده می‌شود. آغوش پدری پناه کودک چندساله می‌شود. تیر می‌خورد، یکی، دو تا، سه تا و بیشتر شاید اما آغوشش هنوز گرم است و دست‌هایش گره شده دور فرزندش که او بماند، که زخمی نشود، که تیر تن این کودک را لمس نکند و امان از ماجرای سه ساله و غم دیرینه ما. حمزه علی‌نژاد هم رفت، مثل آرمان.

مِهر، بی‌مهری‌اش را به رخ می‌کشید. شهادت قرار بود کنار اسم محمد عباسی بنشیند، افسر راهنمایی و رانندگی شهرستان سراوان. از اهالی شاهرود و لباسش، لباس خدمت بود برای من، برای تو و برای همه ماهایی که دلتنگ امنیت بودیم، بی‌قرار حال خوب و تشنه اخبار خوب‌تر. او را به رگبار بستند، پدری که تا به دنیا آمدن فرزندش فقط چند روز مانده بود، همه‌اش چند روز…

ماجرای شاه‌چراغ مصیبت عظیمی شد، قد کشید و خبرش زمین‌گیرمان کرد. جاهلان، حُرمت حَرم را شکستند. خون، چادر سفید مادر را لاله‌باران کرد. چه بسیار چشم‌ها که به بارگاه بود و برای همیشه بسته شد و پسری که ماند و رفتن مادر، پدر و برادر را دید. دخترکان آرزوهایشان را گره زده بودند به ضریح و در خیال خود قدم می‌زدند که جسارت دشمن، آرزوهایشان را غرق خون کرد. سرگردانی پخش شد در احوال آدم‌ها، برای این همه دلهره می‌شود جان داد، برای این همه آشوب، برای این همه ندانستن، برای این همه خون بی‌گناه، برای این همه شهید.

معرکه‌ای که از آن خون می‌چکید. اعداد شرمنده شدند و واژه‌ها گریان. رگبار ستم ستمگر، بهت‌زده کرد نگاه‌ها را. اشک دنبال بهانه نبود، صدای رگبار روضه بود، روضه...

امید، زهرا، مجتبی، حسن، آرشام و....

خداحافظ ای داغ‌های بر دل نشسته. خداحافظ صاحب نیمکت خالی کلاس درس که خیلی زود رفیق شهید همکلاسی‌هایت شدی، خداحافظ مالک چادر غرق خون، خداحافظ بابا…

وطن باید آرام می‌شد. تن اهالی وطن باید روی مدار قرار، آرام می‌گرفت. باید زمستان تمام می‌شد. باید امنیت، جانی تازه می‌گرفت که جوانی دیگر رفت. آبان رنگ غم گرفته بود، پاییزش سرگردان بود و سردر گریبان. رنگ‌ها، رنگ بر صورت نداشتند. رضا خانی‌چگنی از دیار لرستان، برای شهادت انتخاب شده بود. روزی که رفت، خیلی‌ها آمده بودند. برای وطن ایستاد، مردم برای بدرقه پاره وطن و برای رضا جانانه آمدند.

راه رفتنی را باید رفت. دلت بی‌تابی برای شهادت کند و دست به دامان حضرت مادر شوی و شهادت بخواهی و دلت بلرزد و مادر هم دعا کند، حتماً شهید می‌شوی. این بار هدف کوردلان نادان، محسن رضایی بود. مردی از دیار نصف جهان. گلوله کار خودش را کرد و محسن شهید شد و رفتنش هم با سومین سالگرد حاج‌قاسم سلیمانی همه ما یکی شد. سفرت به سلامت مَرد. پناه خدا، مامن امنی تا همیشه برای دو فرزندت می‌شود، همان‌طور که تو شدی یک تکیه‌گاه برای اهالی یک کشور.

کد خبر 648022

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.