طبیب؛ شاعری به وسعت تاریخ اصفهان

«طبیب اصفهانی همراه با مشتاق از پیشگامان سبک بازگشت هستند؛ چیزی حدود دو هزار بیت شعر دارد که سه بار چاپ شده است. نام او عبدالباقی است و شعر است که طبیب را از پس این‌ همه حوادث روزگار باقی نگاه داشته است، هرچند که شغل او آن‌چنان‌که از نامش پیداست طبیب بوده است. او طبیب مخصوص نادر بوده است.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که محمود فروزبخش، نویسنده و اصفهان‌پژوه در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

«طبیب اصفهانی در زمان خود انسانی مورد اعتماد و محبوب در میان مردم بود تا جایی که توسط معتمدین و بزرگان مدتی به‌عنوان کلانتر اصفهان انتخاب شد. دریافت چنین مسئولیتی در آن زمانه به معنای نوعی انتخاب مردمی بوده است. این قبول مسئولیت برای تأمین منافع مردم سرزمین مادری است و الا خلق او چیز دیگری بوده است. چندی بعد هم طبیب پی کار خود رفت و کلانتری را به برادر سپرد. نه سیاست امری قابل ذکر است و نه طبابت فردی را مانا می‌کند این ادبیات است که می‌ماند و شعر زبان ملت فارس است. این اشعار است که ما را زنده تا به امروز حمل کرده و در این میان عشق جوهر غزل است و طبیب هم‌زبان گفتن عشق را از سعدی وامدار است، هرچند که هر شاعری برای خود عالم جداگانه دارد و شعر عملی تقلیدی نیست.

حالا همین عشق است که دارد از پس تمام این سال‌ها توسط خوانندگان خوانده می‌شود و بازهم خوانده می‌شود، در طول زمان‌های مختلف. سنتی و پاپ. محلی و ملی. یک نوای نوایی هم به آن اضافه شده است که داستان دیگری دارد از جای دیگری است. طبیب که اصفهانی است و مزارش در تخت فولاد. اگر خواستید به سراغش بروید به دنبال یک سنگ قبر قدیمی، ویژه زیبا و متفاوت در گلستان شهدا باشید که بی‌ادعا در میانه شهدا در جلوی در خیمه حسینی گوشه باغچه محتاج فاتحه و یاد من و شما است. ترانه او در نهان‌خانه دل نشیند و نوایش از اصفهان بلند می‌شود و با مقام نوایی خراسان ترکیب می‌شود و این موسیقی نه فقط برای لذت آنی که جهت پیوند خوردن نسل‌ها و برقراری فهم از ایران فرهنگی است.

شاهنامه نام فردوسی را جاودانه کرد و مثنوی نام مولانا را. این آثار بزرگ هستند که نام شاعران خود را زنده نگاه می‌دارند و الا تاریخ سخت بی‌رحم است و گذر زمان انسان‌های کوچک و متوسط را حذف می‌کند. حتی انسان‌های بزرگ را. آنچه می‌ماند قله‌ها هستند و البته این قله‌ها هم قرار نیست تمام وجودشان به چشم بیاید. دامنه‌ها کمتر دیده می‌شود بسیار فرازوفرود شخصیت‌ها نادیده گرفته می‌شود. این خاصیت تاریخ است و دست عمدی در کار نیست. سرانجام از همان فرد قله‌نشین هم تنها نوک قله نمودار می‌شود. حافظ را به غزلیاتش می‌شناسند، حالا قرار نیست همه زیروبم زندگانی او را بدانیم. جریان روزگار می‌آید و با خود بسیاری از حوادث را می‌شوید و می‌برد تنها آن‌هایی می‌ماند که در ارتفاع بالایی ساخته‌شده باشند.

پس قرار نیست از یک شاعر تمام اشعارش بماند. گاهی اوقات یک شعر آن‌قدر عظیم است که همان یک شعر، یاد شاعر را تا به امروز برقرار داشته است و الا هم آن شاعر رفتنی بود و هم تمام مسیر و زندگانی او. یک شعر می‌آید و بر تارک آن سال‌ها می‌درخشد و ما از آن پس به نور او آدرس می‌دهیم. طبیب اصفهانی و آن غزل ماندگارش بیانگر همین حکایت است. غزلی که شهرتی جهانی دارد و بارها و بارها توسط خوانندگان مطرح خوانده‌شده، مردم با آن ارتباط گرفتند و بر صفحه ذهنشان حک شده است. کافی است تنها یک بیت از آن را به یادآوریم.

غمت در نهان خانه دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند

آری صدا آشناست. تنها صداست که می‌ماند. حالا یک موسیقی به گوشمان می‌رسد. نوایی. دوست داریم مابقی شعر را هم بشنویم:

به دنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خارم آسان بر آرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند

آری اگر خاری به پا وارد شود می‌توان آن را به‌آسانی بیرون آورد اما هنگامی‌که خاری درون دل رود، بیرون آوردن آن دشوار است. شعر به حقیقتی انسانی اشاره دارد.

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست مشکل نشیند

آری همچنین است دل اگر رانده شود دیگر به‌سختی دوباره مایل شود اما اوج شعر این بیت است:

بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند

در عالم مکان‌ها و لحظاتی است عالی که در آن انسان‌های دون در کنار انسان والا می‌نشینند و دیگر فاصله‌ها برداشته می‌شود، اینجا مقام محبت است. انسان به یاد حرم‌ها می‌افتد. آنجا که گزینشی نیست و آلوده و طاهر همه شانه‌به‌شانه در پیشگاه یار حاضرند.

طبیب اصفهانی همراه با مشتاق از پیشگامان سبک بازگشت هستند. چیزی حدود دوهزار بیت شعر دارد که سه بار چاپ شده است. نام او عبدالباقی است و شعر است که طبیب را از پس این‌همه حوادث روزگار باقی نگاه داشته است، هرچند که شغل او آن‌چنان‌که از نامش پیداست طبیب بوده است. او طبیب مخصوص نادر بوده است. مقداری هم پزشک کریم‌خان زند بوده است. در آن ایام طبیب مقامی ارزشمند در دستگاه حکومت بوده و دریافتی‌های کلانی هم داشته است و به رأس قدرت هم نزدیک بوده است. تازه عبدالباقی پدرش و جدش نیز این‌چنین مسئولیت حکومتی در دربار شاهانه صفوی داشته‌اند. پدرش در حمله محمود افغان به اصفهان کشته شد ماند، آن همه رجال دیگر که خونشان بر زمین ریخته شد. شاید همراهی تمام‌عیار این پسر با نادرشاه خو مرهمی بر غم از دست دادن خانواده باشد هرچند که طبیب هیچ‌گاه گوهر شعر را به‌پای نادر نریخت و شعر مدحی از او تا به این لحظه یافت نشده است.»

کد خبر 625063

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.