۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۲
پیکرهایی که روی زمین ماند

«بعد از امن شدن منطقه، برای برداشتن پیکر شهدایمان حرکت کردیم. انفجار، پیکر شهدا را تقریباً از بین برده بود. پیکرها به علت ماندن زیر آفتاب و باران باد کرده و سیاه شده بودند. بچه‌ها اولین بارشان بود که با بدنی بی‌جان آن هم به این شکل دل‌خراش روبه‌رو می‌شدند. مبهوت ایستاده بودند و فقط نگاه می‌کردند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، جبهه‌ای که نیروهای آن را به اسم نمادین مدافعان حرم می‌شناسیم، تنها محدود به دلاوران ایرانی نبود، رزمندگان زیادی از کشورهای مانند لبنان، پاکستان و افغانستان در کنار رزمندگان ایرانی مقابل داعش و تکفیری‌ها ایستادند تا به سیطره داعش بر کشورهای سوریه و عراق پایان دهند. رزمندگان افغانستانی تحت عنوان لشکر فاطمیون یکی از صفوف پرافتخار این جبهه بودند که مجاهدت‌ها و رشادت‌های زیادی از خود نشان دادند.

مصطفی نجیب، یکی از مدافعان حرم در کتاب «ابو باران» به روایتی از حضور فاطمیون در نبردهای سوریه پرداخته است.

در این کتاب می‌خوانیم: «هفتم محرم ۱۱ نفر از بچه‌های ما شهید شدند و بعد از ۹ روز، هنوز پیکرشان روی زمین بود. ابو زینب (فرمانده عملیات) با قرارگاه صحبت کرده بود تا برای بازگرداندن پیکر شهدا جلو بروند؛ اما اجازه نداده بودند. برای این قضیه، عذاب وجدان داشت و احساس تقصیر می‌کرد. همیشه، بعد از نماز مغربش، از من می‌خواست فیلم مداحی شهید یاسر جعفری را برایش بگذارم که در زیرزمین فرودگاه حلب، چند بیت شعر خوانده بود. مداحی را گوش می‌کرد و بلند بلند می‌گریست. نمی‌دانم میان آن گریه و زاری‌ها با خدا، چه می‌گفت؛ اما هرچه بود، حاجتش را گرفت؛ چون یک سال بعد که شهید شد، پیکرش ۹ روز روی زمین ماند.

بعد از امن شدن منطقه، برای برداشتن پیکر شهدایمان حرکت کردیم. انفجار، پیکر شهدا را تقریباً از بین برده بود. پیکرها به علت ماندن زیر آفتاب و باران باد کرده و سیاه شده بودند. بچه‌ها اولین بارشان بود که با بدنی بی‌جان آن هم به این شکل دل‌خراش روبه‌رو می‌شدند. مبهوت ایستاده بودند و فقط نگاه می‌کردند. یک طرف پیکری را گرفتم و بچه‌ها را صدا زدم بیایند کمک؛ اما از جایشان تکان نمی‌خوردند. انگار همان‌جا برای همیشه خشکشان زده بود. بهشان توپیدم و سرشان داد زدم. کم‌کم جلو آمدند. هیچ‌یک از پیکرها را نتوانستیم شناسایی کنیم. حتی پلاک‌ها هم به علت موج انفجار از بین رفته بود. سعی کردیم از روی وسایل‌شان، هر یک را بشناسیم. مثلاً چون کنار یکی از پیکرها کلاشینکف روسی افتاده بود، فهمیدیم باید ناصر باشد یا شهید یاسر جعفری، مداح گروهمان، را از روی پوتین‌هایش شناختیم.

شهدا را به ایران منتقل کردند؛ اما چون جزو نخستین شهدا بودند، مشکلات و ناهماهنگی‌هایی پیش آمد، پیکر یکی از شهدا، به اسم یکی از بچه‌های زنده گروهمان به نام سیدمهدی، به قم منتقل شد و برایش مراسم گرفتند. مدتی بعد، سیدمهدی با خانواده‌اش تماس گرفت؛ اما با واکنش تند آن‌ها روبه‌رو شد. هرچه می‌گفت: «من سیدمهدی هستم، زنده‌ام، چه کسی گفته شهید شده‌ام؟!…» خانواده‌اش قبول نمی‌کردند و می‌گفتند: «چطور جرأت می‌کنی با خانواده یک شهید چنین شوخی زشتی بکنی؟!» تا اینکه مجبور می‌شود تلفنی با همسرش خاطراتی را یادآوری کند تا باور کند، خودش است. با نبش قبر معلوم می‌شود پیکر شهید، متعلق به احمد دوستی است که خودش را افغانستانی جا زده و این‌طور توانسته برای جنگ به سوریه برود.»

کد خبر 605035

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.