از قتل در خانه مجردی تا قتل مرموز استاد دانشگاه آزاد در دفتر کار

قتل در خانه مجردی، قتل جوان ۲۷ ساله در درگیری خونین، ماجرای دزد شدن یک پسر ۱۶ ساله، قتل مرموز استاد دانشگاه آزاد در دفتر کارش، سرقت انگشتر ۵۰۰ میلیونی و شلیک مرگبار با اسلحه جنگی را در بسته خبری حوادث ایمنا بخوانید.

به گزارش خبرنگار ایمنا، عصر بیست و سوم اسفندماه سال ۱۴۰۰ دختر جوانی با مأموران کلانتری ۱۲ شهرک اندیشه شهریار تماس گرفت و گفت: دوست ۲۲ ساله‌ام به نام شیرین را که به تنهایی در خانه مجردی‌اش زندگی می‌کند در را باز نمی‌کند و گوشی موبایلش نیز خاموش است. من نگران او هستم و می‌ترسم بلایی سرش آمده باشد.

با این تماس مأموران کلانتری و آتش‌نشانی به خانه مورد نظر رفتند و پس از گشودن در با جسد دختر جوان که با پیچیده شدن پارچه سیاه دورگردنش و ضربه‌های چاقو از پا درآمده بود روبه‌رو شدند. بررسی‌ها نشان می‌داد طلاهای وی نیز سرقت شده و عامل جنایت آشنا بوده است.

جسد که شواهد نشان می‌داد دو روز از مرگش گذشته با دستور قضائی به پزشکی قانونی منتقل شد و پلیس برای رازگشایی جنایت به تکاپو افتاد. مأموران در نخستین گام از تحقیقات به بررسی فهرست مکالمات تلفنی دختر جوان پرداختند و به رابطه پنهانی او با یک پسر ۲۱ ساله به نام سیامک پی بردند.

مأموران به ردیابی پسر جوان پرداختند اما شواهد نشان می‌داد وی به محل نامعلومی گریخته است. نزدیک به سه ماه از این ماجرا گذشته بود که مأموران پلیس رد سیامک را در یزد یافتند و طی عملیات ویژه وی را در بیست و دوم اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱ دستگیر کردند.

بررسی‌ها نشان می‌داد سیامک قصد داشته مخفیانه از کشور خارج و به کشور ترکیه بگریزد که ناکام ماند. مأموران در مخفیگاه وی تعدادی از طلاهای قربانی را به دست آوردند. سیامک که فهمید دستش برای پلیس برو شده به ناچار لب به اعتراف گشود و به قتل دختر جوان اعتراف کرد.

وی گفت: چند روز قبل از قتل با شیرین در خیابان آشنا شدم و به او ابراز علاقه کردم. وقتی فهمیدم در خانه مجردی‌اش به تنهایی زندگی می‌کند بعد از چند بار صحبت تلفنی به بهانه ملاقات به خانه‌اش رفتم و سه شبانه روز آنجا ماندم. من یک روز متوجه شدم طلا و سکه‌های زیادی در خانه‌اش دارد. به همین خاطر به فکر سرقت طلاهایش افتادم و چون کار درست و حسابی نداشتم این فکر رهایم نمی‌کرد.

نیمه شب بیست و یکم اسفندماه وسوسه شدم. من مشروب خورده بودم و حالت طبیعی نداشتم که با چاقو به جانش افتادم و چند ضربه به او زدم اما او شروع به داد و فریاد کرد. من که ترسیده بودم همسایه است سر برسند، پارچه‌ای را دور گردنش پیچیدم و او را خفه کردم؛ سپس شش النگوی طلا، زنجیر، سکه و گوشی موبایلش را دزدیدم و گریختم. من همان شب به یزد رفتم و زندگی مخفیانه در پیش گرفتم. تصمیم داشتم به ترکیه بروم که بازداشت شدم.

به دنبال اعتراف‌های پسر جوان وی به بازسازی صحنه جرم پرداخت و برایش کیفرخواست صادر شد. قرار است وی به زودی در دادگاه محاکمه شود و این درحالی است که اولیای دم برای وی حکم قصاص خواسته‌اند.

قتل جوان ۲۷ ساله در درگیری خونین

سرهنگ مهدی نجفی فرمانده انتظامی شهرستان همدان، اظهار کرد: بامداد جمعه یازدهم شهریورماه دو نفر با هم درگیر می‌شوند و افرادی هم به کمک آنها می‌آیند و نزاع دسته‌جمعی در قاسم‌آباد شکل می‌گیرد.

وی با بیان اینکه طی این درگیری یک فرد ۲۷ ساله به قتل می‌رسد، تصریح کرد: تحقیقات تکمیلی در این زمینه درحال انجام است.

ماجرای دزد شدن یک پسر ۱۶ ساله

نوجوان ۱۶ ساله‌ای که به اتهام گوشی‌قاپی دستگیر شده بود درحالی که اظهار می‌کرد تحت تأثیر رفتارهای یکی از دوستان خلافکار خود قرار گرفته است درباره ماجرای خلافکاری‌هایش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: تازه تحصیل در کلاس نهم دبیرستان را به پایان رسانده بودم که پدرم اجازه نداد برای ادامه تحصیل انتخاب رشته کنم.

او معتقد بود در جامعه امروز مدرک تحصیلی به درد نمی‌خورد و باید هنری بیاموزم تا بتوانم مخارج زندگی‌ام را تأمین کنم با آنکه علاقه عجیبی به تحصیل داشتم اما نمرات تحصیلی‌ام نیز خوب نبود و همین موضوع بهانه ترک تحصیل را به دست پدرم داد وقتی برای رفتن به مدرسه با پدرم به مشاجره پرداختم او حتی تا یک هفته مرا به خانه راه نداد، در این مدت به منزل خواهرم رفتم و پس از آن با کمک شوهر خواهرم شاگرد سنگ کاری شدم تا این حرفه را بیاموزم.

هنگامی که در پایان هفته کارفرما دستمزدم را می‌پرداخت بلافاصله پدرم درآمدم را می‌گرفت و به حساب خودش واریز می‌کرد به طوری که حتی مبلغی هم برای تفریح آخر هفته یا خرید لباس به من نمی‌داد. هنوز چند ماه بیشتر از رفتن به سرکار نمی‌گذشت که روزی عاشق چهره زیبای یک دختر نوجوان شدم.

همان شب با شادمانی نزد پدرم رفتم و از او خواستم دختری را که به او دل بسته‌ام برایم نشان کند اما او نه تنها مرا تحویل نگرفت بلکه ناگهان با چهره‌ای خشمگین کمربندش را کشید و مرا آنقدر کتک زد که همه بدنم سیاه شد به او گفتم الان که سر کار می‌روم و درآمد دارم می‌توانم مخارج زندگی‌ام را تأمین کنم اما او فریاد می‌زد تا وقتی به سن دامادی برسی دردهای این کمربند هوای عشق و عاشقی را از سرت بیرون می‌کند.

با این حرف‌ها آنقدر ناامید شدم که با چاقو خودزنی کردم اما خانواده‌ام حتی مرا به درمانگاه هم نبردند چراکه هیچ ارزشی برایم قائل نمی‌شدند. در همین روزها بود که لجبازی در وجودم ریشه دواند و به سوی دوستان خلافکار کشیده شدم آن شب به توصیه یکی از دوستانم و برای اولین بار سیگاری را کنج لبم گذاشتم تا به قول معروف آن دختر را فراموش کنم اما از شانس بد من پدرم به طور اتفاقی از سر چهارراه عبور کرد و مرا در حال مصرف سیگار دید وقتی باز هم کتکم زد.

بیشتر لجبازی کردم تا به او ثابت کنم هر کاری بخواهم انجام می‌دهم این بود که با خلافکارترین جوان محله دوست شدم، «فرزاد» سابقه‌دار بود و همه از او دوری می‌کردند وقتی ترک موتورسیکلت او می‌نشستم و با هم به تفریح می‌رفتیم مرا هم به چشم یک تبهکار می‌نگریستند نه تنها مادر و خواهرم بلکه دوستانم نیز هشدار می‌دادند از او جدا شوم اما فرزاد هوای مرا داشت، برایم سیگار می خرید و پول ساندویچ یا تنقلات را حساب می‌کرد او حتی مرا نزد یکی از دوستانش برد تا تصویر یک قلب بزرگ با دو بال کوچک را روی سینه‌ام تتو کند چراکه تمام اعضای بدن خودش نیز پر از تصاویر مختلف تتو بود، با وجود این می‌ترسیدم که پدرم این تتوها را روی بدنم ببیند.

مرید فرزاد شده بودم و مدام با هم بیرون می‌رفتیم و او هم برایم خرج می‌کرد تا این که یک روز از من خواست برای گوشی‌قاپی به او کمک کنم از این جمله خیلی ترسیدم و هراسان به چشم‌هایش می‌نگریستم اما قدرت «نه» گفتن را نداشتم چراکه او در این مدت خیلی برایم هزینه کرده بود از طرف دیگر نیز من هم پولی برای تفریح و گشت و گذار نداشتم وقتی فرزاد تردید مرا دید با خونسردی گفت: قرار نیست به کسی آسیب بزنیم یا با چاقو ترس و وحشت ایجاد کنیم تو فقط روی موتورسیکلت بنشین و هدایت آن را به عهده بگیر من خودم بر ترک موتورسیکلت می‌نشینم و گوشی‌قاپی می‌کنم.

سپس با فروش هر گوشی می‌توانیم هر چیزی را که لازم داریم، بخریم به ناچار پیشنهادش را پذیرفتم و به طرف میدان راهنمایی به راه افتادیم دختری در پیاده‌رو مشغول گفت‌وگوی تلفنی بود با اشاره فرزاد به سمت پیاده رو رفتم. هنوز پاهایم می‌لرزید اما زانوهایم را به باک موتورسیکلت فشار می‌دادم تا فرزاد متوجه ترس من نشود به محض این که از کنار آن دختر جوان عبور کردم ناگهان فرزاد گوشی را از دست او قاپید و فریاد زد برو اما من که استرس زیادی داشتم و وحشت زده بودم به جای آنکه گاز موتورسیکلت را بفشارم دسته ترمز جلو را فشار دادم که در همین هنگام تعادل موتورسیکلت از دستم خارج شد و هر دو نفر نقش بر زمین شدیم.

فرزاد بلافاصله از روی زمین بلند شد و پا به فرار گذاشت اما من هنوز با تردید دست به گریبان بودم که فرار کنم یا موتورسیکلت را بردارم طولی نکشید که رهگذران و شهروندان با دیدن این صحنه دورم حلقه زدند و مشت و لگد نثارم کردند. در این لحظه بود که پلیس از راه رسید و مرا از چنگ آنها نجات داد با آنکه یک ماه در کانون اصلاح و تربیت زندانی بودم اما هیچ‌کدام از اعضای خانواده ام تلفنی هم با من گفت‌وگو نکردند، می دانم اشتباه کرده‌ام اما دوست دارم پدر و مادرم خطاهایم را ببخشند و فرصت جبران به من بدهند.

با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر رئیس کلانتری سناباد، تحقیقات پلیس برای دستگیری متهم فراری و بررسی‌های روان‌شناختی در این پرونده ادامه دارد.

قتل مرموز استاد دانشگاه آزاد در دفتر کارش

ساعت یک بامداد پنجشنبه گزارش قتل مردی ۴۵ ساله به بازپرس جنایی تهران اعلام شد. دقایقی از اعلام این گزارش می‌گذشت که بازپرس جنایی تهران به همراه تیم تجسس پلیس آگاهی راهی محل حادثه که آپارتمانی در طبقه اول ساختمانی در یکی از مناطق پایتخت بود، شدند.

تیم جنایی به محض ورود با جسد مردی حدوداً ۴۵ ساله مواجه شدند که بر اثر ضربه چاقویی که به قلبش وارد شده، به قتل رسیده بود. مقتول دکتری ادبیات داشت و استاد دانشگاه یکی از واحدهای دانشگاه آزاد در پایتخت بود. او علاوه بر تدریس در دانشگاه، چندین جلد کتاب تألیف کرده و بیش از ٢٠مقاله علمی و تخصصی وی در رشته ادبیات در مجلات ایرانی و خارجی به چاپ رسانده بود.

تیم پزشکی پس از معاینه جسد اعلام کرد که حدود دو ساعت از مرگ مقتول می‌گذرد؛ این درحالی بود که آپارتمان به‌هم ریختگی داشت اما آنطور که خانواده مقتول می‌گفتند وسیله‌ای از آنجا سرقت نشده بود. نخستین کسی که با جسد مواجه شده و پلیس را خبر کرده بود همسر مقتول بود.

وی در تحقیقات گفت: شوهرم استاد دانشگاه بود و ادبیات فارسی تدریس می‌کرد. ما دو آپارتمان داریم که یکی از آپارتمان‌ها محل زندگی ما بود و آپارتمان دیگر تبدیل شده بود به دفتر کار همسرم که کارهای پژوهشی‌اش را در آنجا انجام می‌داد. آپارتمانی که همسرم در آن به قتل رسیده درواقع دفتر کارش بود و روز حادثه تا حوالی ساعت ۱۱ شب من هم آنجا بودم و بعد با او خداحافظی کردم تا به خانه نزد بچه‌هایم بروم.

فاصله دو آپارتمان زیاد نبود و معمولاً شب‌هایی که همسرم تصمیم می‌گرفت برای انجام کارهایش در دفتر بماند برایش غذا می‌بردم. آن شب هم قرار شد تا دیر وقت در دفتر بماند تا یکی از پروژه‌های کاریش را به اتمام برساند و پس از اینکه برایش غذا بردم پیش بچه‌ها برگشتم اما خبر نداشتم پس از رفتن من حادثه‌ای مرگبار در انتظارش است.

وقتی به خانه رسیدم به او زنگ زدم تا اطلاع بدهم که رسیده‌ام اما جواب نداد. احتمال دادم متوجه زنگ گوشی نشده اما وقتی یک ساعت گذشت و دیدم خبری از او نیست نگران شدم. به تلفن دفتر هم زنگ زدم اما جوابی نشنیدم و به همین دلیل به همراه دخترمان راهی آنجا شدیم اما هرچه زنگ زدیم جوابی نگرفتیم. با کلید وارد آپارتمان شدیم و ناباورانه چشم‌مان به جسد خونین شوهرم افتاد و وحشت‌زده همسایه‌ها و پلیس را خبر کردیم. حالا هم نمی‌دانم چه‌کسی همسرم را به قتل رسانده و انگیزه‌اش چه بوده است. چراکه او با هیچ‌کس خصومت و دشمنی نداشت و چیزی از دفترش به سرقت نرفته است.

مأموران به تحقیق از همسایه‌ها پرداختند و آنها متوجه رفت‌وآمد فرد غریبه‌ای به داخل ساختمان نشده بودند. از سوی دیگر سالم بودن قفل در ورودی حکایت از این داشت که جنایت از سوی یک آشنا صورت گرفته است. در این شرایط جسد مقتول با دستور بازپرس جنایی تهران به پزشکی قانونی انتقال یافت و یک مظنون آشنا که احتمال می‌رود در جنایت دست داشته بازداشت شده است و تحقیقات از او ادامه دارد تا اسرار قتل آقای دکتر رازگشایی شود.

سرقت انگشتر ۵۰۰ میلیونی

چند روز قبل زن میانسالی به پلیس رفت و از خدمتکار خانه‌اش به اتهام سرقت شکایت کرد. مدتی بود که بیمار شده بودم و نمی‌توانستم بخوبی کارهای خانه را انجام دهم. به همین دلیل از طریق یک سایت ارائه خدمات با زن جوانی آشنا شدم. او خدمتکار منزل بود و دو بار در هفته به خانه‌ام می‌آمد اما حدود دو هفته قبل ساعت مچی ۳۴ میلیون تومانی‌ام ناپدید شد. ابتدا فکر کردم که ساعت را گم کرده یا فراموش کرده‌ام که کجا گذاشته‌ام.

هرچه فکر کردم به خاطر آوردم که آخرین بار ساعت را در خانه گذاشته‌ام و به همین دلیل به خدمتکارم مشکوک شدم. همین شک باعث شد که در خانه دوربین کار بگذارم. چند روز قبل دوباره فتانه به خانه‌ام آمد و من هم برای انجام کاری مجبور به ترک خانه شدم.

دو ساعت بعد هم فتانه تماس گرفت و مدعی شد کارش تمام شده و از من خواست تا حقوقش را واریز کنم. من هم پول را پرداخت کردم و زمانی که به خانه آمدم متوجه شدم انگشتر برلیان ۵۰۰ میلیون تومانی‌ام به سرقت رفته است. وقتی دوربین‌ها را بازبینی کردم دیدم زن خدمتکار انگشترم را سرقت کرده است. بعد از آن هرچه با تلفن همراهش تماس گرفتم خاموش بود. با شکایت زن میانسال پرونده‌ای در دادسرای ویژه سرقت تشکیل شد و تحقیقات برای رازگشایی از این سرقت ادامه دارد.

شلیک مرگبار با اسلحه جنگی

سرهنگ روح‌الله یاری‌زاده فرمانده انتظامی شهرستان شوش، اظهار کرد: پنجم شهریورماه سال جاری درپی وقوع یک فقره تیراندازی منجر به قتل با سلاح جنگی در یکی از مناطق شهرستان شوش، موضوع شناسایی و دستگیری قاتل متواری به صورت ویژه در دستور کار مأموران پلیس این فرماندهی قرار گرفت.

وی افزود: مأموران پلیس با اقدامات اطلاعاتی و تلاش مستمر موفق شدند چهار نفر عامل دخیل در تیراندازی را دستگیر و با انجام تحقیقات پلیسی هویت فرد قاتل را شناسایی و پس از هماهنگی با مقام قضائی طی یک عملیات ضربتی و غافلگیرانه در مخفیگاهش دستگیر کنند.

فرمانده انتظامی شهرستان شوش با اشاره به کشف یک قبضه سلاح کلاشینکف به کار رفته در قتل از مخفیگاه قاتل تصریح کرد: متهم در تحقیقات پلیس به بزه انتسابی معترف و انگیزه خود را اختلافات طایفه‌ای عنوان کرد. متهم پس از تشکیل پرونده مقدماتی برای سیر مراحل قانونی به مرجع قضائی معرفی و تحویل داده شد.

کد خبر 602067

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.