بدرقه باشکوه اسوه اخلاق تا خانه ابدی / اصفهان به احترام آیت عشق ایستاد

مردم اصفهان امروز پیکر پاک عالِمی از تبار رسولان را با شکوه بی‌همتا تا خانه ابدی بدرقه کردند او که بر قلبش مهر «یا صاحب‌الزمان (عج)» خورده بود و سخنرانی‌هایش بوی فراق و انتظار می‌داد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، امروز از هر گوشه اصفهان برای وداع با پیکر اسوه اخلاق، مرجعی بزرگ، مُقربی عظیم‌الوجه، سرچشمه فیوضات معنوی که دو روز است، رخت از این عالم بربسته و به دیدار رسول‌اکرم (ص) و اهل بیت (ع) او شتافته است، حضور به هم رسانیدند.

امروز شهر اصفهان، مملو از زنان و مردانی بود که بر سر و سینه زنان از میدان احمدآباد تا گلستان شهدا را آن‌چنان پوشانده بودند که هیچ قلم و تصویری گویای عظمت آن نبود. امروز نوای «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، مهدی صاحب‌الزمان صاحب عزاست امروز، ناصری مجاهد پیش خداست امروز»، در جای-جای دیار زاینده رود طنین‌انداز شده است.

امروز بیرقی که سال‌ها آن عالم وارسته بر آن تکیه می‌داد و پای درددل دوست‌دارانش می‌نشست، مزین پیکر پاک و پشتوانه آخرتش شده است، امروز مردمان اصفهان او را با سلام بر «یابن‌الحسن‌جان» بدرقه می‌کنند.

امروز به هر گوشه شهر نگاه می‌کنی، بیرق‌های عزا است که برافراشته شده و بنرهایی که مزین به تمثال آیت‌الله ناصری (ره) شده است.

دو روز است، خواب اهالی دیار گنبدهای فیروزه‌ای آشفته شده و پریشانی سایه سنگینش را بین حرف‌ها پهن کرده است.

دو روز است، واژه‌ها یکی-یکی واژگون شده‌اند، قافیه‌ها قید ردیف را زده‌اند.

دو روز است، دلتنگی باران شده و بر سیمای این شهر باریدن گرفته است.

دو روز است، دانه‌های اشک از هم سبقت گرفته، به هم خورده و در آوارگی محض متلاشی شده‌اند.

کلامی برای پر کردن جای خالی عالِمی که با تک-تک نفس‌هایش عشق به حضرت صاحب‌الزمان (عج) را فریاد می‌زد، نیست. انگار واژه‌ها لال شده‌اند، انگار کِسادی بین حروف رواج گرفته است، انگار گونه کلمات از شرم سرخ شده و در طوفانی که خبر به پا کرد، جمله‌ها سرگردان شده است.

کسی نمی‌داند چطور باید به این بی سامانی جمله‌ها سامان دهد، پرچم سیاه کنج قلب مردمان این شهر کوبیده شده و دل‌ها عزاخانه از دست دادن مردی شده که کلامش آرامش شیدایی هدیه می‌کرد.

خزانی که زودتر از موعد به اصفهان رسید

خزان زودتر از موعد خودش را به اصفهان رسانید و ماه آخر تابستان دست گردن مهر انداخت. امروز سیمای دلتنگی را می‌شد در چهره مردمانی به نظاره نشست که خودشان را برای مراسم تشییع بزرگ مردی به جاده عاشقی از میدان احمدآباد تا گلزار شهدا رسانیده بودند.

امروز مردمان عزادار اصفهان خودشان را به یک قرار دسته جمعی به قراری رأس ساعت ۹ صبح رسانیده بودند؛ به دیداری که دیدار آخر بود، به خداحافظی و دیدار به قیامت.

امروز حرف‌های خودمانی بود که آرام زیر لب زمزمه می‌شد؛ به حرف‌هایی از جنس دست ما را هم بگیرهای جانانه، به اشک‌های ذوب شده روی گونه‌ها، به بی قراری‌هایی که گوشه دل جوانه زد، به نبودنی که آن را یاد نمی‌گیریم و یاد هم نخواهیم گرفت، به شانه‌های لرزان زیر تابوت، به نماز آخر، به اَلا ای یار برو خداحافظ، به آه‌های سرگردان، به آب شدن سنگ‌فرش‌های خیابان از خجالت، به گلوهای خشک شده از بهت رفتن و به رفتن مردی که یک شهر برای بدرقه رفتنش، آمد و تمام قد ایستاد. در این شهر همه تو را دوست داشتند، بزرگ و کوچک ندارد، زن و مرد.

امروز اهالی اصفهان برای بدرقه عالمی آمده بودند که علم را با عمل همراه کرده بود. حضور باشکوه مردمان دیار نصف جهان در مراسم تشییع به خوبی گواه این است که دل آنها خیلی زود دلتنگ شده است، برای حرف‌های مردی از تبار رسولان که آرام و شمرده یک گوشه از دلشان می‌نشست، برای تکیه‌کلام‌هایی که به آنها تکیه می‌کردند، برای کوچه پس‌کوچه‌هایی که آنها را به نماز ظهری که پیش نمازش او بود، می‌رساند؛ برای مسجد کمر زرین، برای ماه رمضانش و برای حرف‌هایی که قرار بود، شنیده شود و روی چشم و دل گذاشته شود، برای آن صندلی سیاهی که روی آن می‌نشست و درس اخلاقی که در واژه‌هایش جان می‌گرفت و حال خوشی که در احوال دل خیمه می‌زد، برای من کان لله کان الله له گفتن‌هایش و چه خوب دست به دست هم می‌داد، این واژه‌ها تا یادمان نرود کسی که برای خدا باشد، خدا هم برای او است، برای رفاقتش با امام عصر (عج) و برای برق اشک‌های نشسته در گودی کنار چشم‌هایش وقتی از مولا می‌گفت.

آقای آبروی شهر، نبودنت را یاد نخواهیم گرفت

امان از این رفتن‌های جبران ناپذیری که برابرش را حالا حالاها نخواهیم یافت، امان از این آه‌های پشت سر هم و بی‌نوبت، آقا جان بند دنیا از پایت باز شد و رفتن شد، مقصدت و کندن از خراب‌آباد دنیا و رسیدن به محبوب شد، غایتت. تو خوب بلد بودی راه رستگاری را که قید من و منیت را زدی.

راستش بعد از رفتنت، قلب این شهر کمی کندتر خواهد زد. جای خالی‌ات فریاد خواهد شد و دل یک شهر را خواهد لرزاند و چه سخت بین خرابه‌های به گل نشسته دل از میان طوفان نداشتنت، برای یک بار دیدنت، باید تا روز آخر صبر کنیم. ایمان دارم ما نبودنت را یاد نخواهیم گرفت، آقای آبروی شهر.

با او حسین حسین گفتن را یاد گرفتیم

از پا منبری‌های ثابت چراغ این شهر دیار بوده است، از همان کودکی که در دست مردم روانه مسجد کمر زرین می شده تا زمانی که خطبه عقدش را آیت عشق خوانده و بعدها اذان در گوش بچه‌اش. اشک بر گونه‌هایش جاری است، با حسرت فراوان می‌گوید چه طور با رفتنش کنار بیاییم، چه طور آقا جان گفتن‌هایش را فراموش کنیم، ما با او حسین حسین گفتن را یاد گرفتیم، ای کاش ما را در روزی که مال و فرزند به کار نیاید، شفاعت کند تا ما هم میهمان حضرت مادر شویم، حضرت مادری که با آه و ناله از او برای ما می‌گفت.

چه قاب نابی شده است، قاب استقبال شهدا از میهمان امروز

بهشت اصفهان امروز مهمان دارد، ابرمردانی که از خاک به افلاک رسیدن را از بر هستند به پیشوازت آمدند، چه قاب نابی شده بود، این قاب انتظار و این قاب استقبال. شهید حاج‌حسین خرازی به همراه یارانش به استقبال آمده‌اند، نوحه با صفای یا زهرای شهید تورجی‌زاده است که در گوش افلاکیان می‌پیچید. سفرت به سلامت و خاک بهشت گلستان شهدا بر تو خوش باد، بزرگ مَرد.

کد خبر 600214

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.