کتاب «زنی با موهای قرمز» اثر اورهان پاموک

کتاب «زنی با موهای قرمز» تصویری از ترکیه‌ی امروزی است، ترکیه‌ای که در تقلا برای تقلید از غرب و مدرن شدن در حال از دست دادن بسیاری از سنت‌ها و گذشته‌ی خود است. هیولای سرمایه‌داری چهره‌ی همه‌چیز را به‌سرعت تغییر می‌دهد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، پدری که به‌اشتباه پسرش را می‌کشد، پسری که به‌اشتباه پدرش را می‌کشد، دو داستان یک‌خطی ساده اما بسیار قدیمی، به درازای عمر انسان روی زمین، آن‌قدر که نمی‌دانیم چه فردی آن را اولین‌بار گفته، اصلاً آیا فردی آن را ساخته‌وپرداخته یا بخشی از خاطره‌ی ماست، خاطره‌ی جمعی همگی ما که در طی قرن‌ها اسمش را گذاشته‌ایم افسانه تا از زیر بار فشار و گناهش رها شویم.

خاطره‌ای که در آن دو مرد، با نسبت خونی، به خیال گریز از سرنوشت، هم‌خون خود را می‌کشند. آیا افسانه‌ای آشناتر و دهشت‌انگیزتر از این دو داستان، داستان رستم و سهراب و ادیب شهریار وجود دارد؟

داستان کتاب «زنی با موهای قرمز» یک داستان امروزی است، حکایت پسری در ترکیه‌ی سال‌های ۱۹۸۰ که رؤیای نویسنده شدن دارد اما در سال‌های پایانی دوران نوجوانی مدتی به‌ناچار شاگرد اوس محمود چاه‌کن می‌شود. در همان ایامی که درجایی دور از خانه و خانواده مشغول کار است، در قصبه‌ی نزدیک محل کارشان، زنی با موهای قرمز را می‌بیند، زنی دو برابر سن خودش و البته با جذابیت فراوان برای پسری در هیجانات دوران بلوغ. اینکه چنین داستانی چه ربطی به رستم و سهراب یا ادیب شهریار دارد شاید ابتدا به چشم نیاید. یا شاید حتی با خواندن داستان ربطش را مربوط به شغل زنی با موهای قرمز بدانیم.

کتاب «زنی با موهای قرمز» اثر اورهان پاموک

زنی با موهای قرمز بازیگر تئاتر است، یک گروه سیار تئاتر که هر بار درجایی ساکن می‌شوند و حکایت‌های عبرت‌آموز همراه با میان‌پرده‌های خنده‌دار اجرا می‌کنند و داستان رستم و سهراب و ادیب شهریار هم یکی از همان حکایت‌های عبرت‌آموزی است که به نمایش می‌گذارند. اما جایی، در اصل داستان هم این حکایت در حال تکرار است، همان‌جا که جم (پسر نوجوان و راوی داستان) که پدرش را ازدست‌داده اوس محمود را به‌نوعی جانشین پدرش می‌کند، همان‌جا که جم به زنی با موهای قرمز دل می‌بازد اما در طی زندگی‌اش می‌فهمد که تنها او نیست که به زنی با موهای قرمز دل‌باخته. این شیفتگی، کاری که در همان نوجوانی در حق اوس محمود می‌کند.

ناپدید شدن پدرش، همه تکه‌هایی از پازلی هستند که ناخودآگاه هرچه زمان بیشتری می‌گذرد، شیفتگی جم به داستان رستم و سهراب را بیشتر می‌کنند. آن‌قدر که سال‌ها بعد وقتی‌که آدمی موفق و ثروتمند می‌شود، نام شرکت ساختمانی‌اش را سهراب می‌گذارد، شاید چون یقین پیداکرده که هیچ‌وقت صاحب فرزند نخواهد شد.

پاموک با فرازوفرود و کشش‌های داستانی ما را به‌پیش می‌راند، گرچه در لایه‌های زیرین متن قصد دارد به ما جهانی پیچیده را نشان دهد. بخشی از این جهان نشان از عقده‌های پیچیده‌ی درون ما دارد، عقده‌ی حسادت، عقده‌ی ناتمام بودن، عقده‌ی مورد تائید قرار گرفتن؛ عقده‌هایی که هریک برای رودررو شدن مردان با یکدیگر کافی هستند، و اگر این مردان به‌راستی پدر و پسر باشند، انگار که آدمی با خودش رودررو می‌شود.

سوی دیگر جهانی که پاموک به آن اشاره می‌کند، جهان زنانگی و مردانگی است، جهان مردانگی که در آرزوی تملک و تصاحب است و بخش بزرگی از رفتارهایش از همین میل به قدرت سرچشمه می‌گیرد، حالا چه مثل اوس محمود به‌قصد حفر یک چاه باشد، چه مثل پدر جم ویارانش به‌ظاهر برای اهداف سیاسی اما در همان میان در جستجوی عشق و مالکیت. در مقابل جهان زنانگی است که سرشار از رمز و راز است، اغوا و وسوسه، وحشی و کنجکاو و سرسخت برای ماندن، درست مثل زن موقرمز.

کتاب «زنی با موهای قرمز» اثر اورهان پاموک

فارغ از این ماجراها اما کتاب تصویری از ترکیه‌ی امروزی هم به‌دست می‌دهد، ترکیه‌ای که در تقلا برای تقلید از غرب و مدرن شدن در حال از دست دادن بسیاری از سنت‌ها و گذشته‌ی خود است. هیولای سرمایه‌داری چهره‌ی همه‌چیز را به‌سرعت تغییر می‌دهد، و آن‌قدر قدرتمند است که حتی جم را نیز به میانه‌ی این مسابقه می‌کشاند. در وسوسه‌ی کار و پیدا کردن بازارهای جدید جم حتی به‌پیشنهاد دوستش سفری نیز به ایران می‌کند. توصیف زندگی در ایران و طرز فکر ایرانی‌ها و تفاوتش با ترکیه یکی از بخش‌های جذاب اما متأسفانه کوتاه کتاب است.

جم در همین مسیر و در حال گسترش کسب‌وکارش است، گرچه داستان رستم و سهراب جزو جدانشدنی زندگی‌اش شده، هر جا که می‌رود به دنبال نسخه‌ای از شاهنامه است و تصاویری از صحنه‌ی مرگ سهراب به‌دست رستم. حالا سال‌هاست که نه از زنی با موهای قرمز خبری دارد و نه دلش می‌خواهد پا به آن قصبه‌ای بگذارد که روزگاری در آنجا شاگردی کرده. اما مگر وظیفه‌ی سرنوشت این نیست که درست مثل ادیپ ما را به همان‌جایی بکشاند که از آن می‌گریزیم؟

یک‌سوم پایانی کتاب درست به همین ماجرا اختصاص دارد، قرار گرفتن جم در سرنوشتی که از آن می‌گریخت. حوادث بعدی شاید با شتاب و منطق کمتری پیش می‌روند، یا حداقل با منطقی که داستان را بسیار زیاد شبیه سریال‌های ماهواره‌ای ترکیه‌ای می‌کنند که برایمان آشنا هستند. بخش پایانی آن‌قدر قابل پیش‌بینی و به نظر کلیشه‌ای می‌آید که شاید بعد از پایان کتاب با خودمان بگوییم ای‌بابا، انگار یک سریال ترکی را خواندم! اما یک نکته را نباید فراموش کنیم، اینکه یک نویسنده‌ی ترک یک داستان روان و خوش‌خوان نوشته که محور اصلی‌اش داستان رستم و سهراب است. و متأسفانه این کاری است که خود ما تاکنون چندان به آن توجهی نکرده‌ایم. پس جا دارد که به پاموک بگوییم: ساغول!

گفتنی است کتاب «زنی با موهای قرمز» اثر اورهان پاموک توسط مژده الفت ترجمه و نشر نون آن را به منتشر کرده است که هم‌اکنون این کتاب به چاپ نهم رسیده است.

یادداشت از: گیتی سفر زاده

کد خبر 597754

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.