سلام شهیدِ سربلند

سلام بر لاله‌های پرپر، سلام بر جان‌های بی‌جان، سلام بر پیکرهای بی‌سر، سلام بر رزمنده‌های هشت سال دفاع مقدس، سلام بر مدافعان حرم، سلام بر اهالی بهشت که به محضر ارباب رسیدند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، گاهی بغض‌های سرسخت خفته در گلو را باید تکاند. باید برای حال خوب دل، علاجی پیدا کرد. باید دانه‌دانه اشک‌های بازیگوش را رها کرد تا در سرگردانی بغض‌های لجباز مانده در گلو راه را گم کنند.

مُحرم است و مُحرم، مَحرم‌ترین است، برای یک قیامت گریه. حرف از کربلا است، حرف از حسین (ع) است، حرف از عباس (ع)، از زینب (س)، رقیه (س)، علی‌اکبر (ع)، علی‌اصغر و باز هم حسین (ع)، اگر برای تو گریه نکنیم می‌میریم حسین جان…

در روزهایی که گوشه گوشه این خاک عزادار عزیز دل فاطمه (س) است و بی‌تاب روز نهم و بی‌قرار روز دهم، درست زمانی که مرد و زن، بزرگ و کوچک، عزادار اباعبدالله (ع) هستند، جامه سیاه به تن کرده است و همه بر سر و سینه می‌زنند، میهمان داریم. از جنوب آمده‌اند. از جایی همین حوالی، از کنار مردانی که ترکِ سر، پا و دست کردند. از خوزستانی که خاکش بوی شهادت می‌دهد. از اروندی که فریادش بلند و کارونی که قدش خمیده است. از نخل‌های سوخته بی‌سر که قصه‌ها در سر دارد. از در و دیواری که رد گلوله روی آنجا خوش کرده و شیشه‌های نیمه‌جانی که هنوز بر قامت پنجره‌های رنگ و رو رفته شهر نشسته است و حالا خداحافظ چشم به‌راهی‌های مادر، خداحافظ دل‌شوره‌های پدر، خداحافظ انتظارهای سردرگم، خداحافظ بی‌خبری‌هایی که مچاله می‌کند آدم را…

چند روزی می‌شود که چند نفر عزیزِ تن به وطن بازگشته است. چشم ما روشن، چشم خانواده‌های آنها روشن و چشم ایران ما روشن.

حال غریب را غریب خوب می‌داند، قربان امام غریب ما که آغوشش باز بود برای بهشتی‌های جا مانده در حلب، خان‌طومان و مورک سوریه. سایه لطف عمه جان‌مان بر سرشان بود که چون عباس (ع) ایستادن را از بر بودند. غیرت در قد و قواره رعنای آنها نشسته بود که محافظ حرم شدند، که خادم حرم شدند که کبوتر حرم شدند. نمک خورده این سفره بودند که پاسبان حریم حرم شدند، آن هم دور از خاک مادری. باید شیدا باشی که بی قرارت کنند که راهی شوی که جان دهی و لباس تنت، کفن شود، اما حرم دست نامحرم نیفتد. خوش آمدید علی‌اکبرهای روزگار ما.... و این آمدن‌ها ادامه دارد.

شهرم، امروز میزبان است. سه تن از جگرگوشه‌های اصفهان زیبای ما، تازه از راه رسیده‌اند. فکه زبان باز کرده و دل زخم خورده‌اش از لابه‌لای سیم‌های خاردار سر بلند کرده و امانت را به صاحبانش بازگردانده است. فکه این سال‌ها داغدار بوده و همچنان هم داغدار است. پهلویش زخمی و تنش با پرچمی سه رنگ و خونین پوشیده است.

داغ و غربت، غم فکه را این سال‌ها چند برابر کرده بود، خاکش دلتنگ رد پوتین‌هایی بود که رفتند و بازنگشتند، دلتنگ صداهایی که کنار گوشش به یکباره خاموش شدند. «محمدرضا محمدشفیع‌جلال‌آبادی» و «حیدرعلی فتوحی»، سروهای اصفهانی که غرق خاک فکه بودند و حالا فکه آنها را بدرقه کرد و تحویل سرزمین مادری‌شان داد.

باید از جزیره مجنون هم گفت، مدت‌ها غم سایه‌اش را روی قامت جزیره پهن کرده بود. شرارت‌های خمپاره هم گل کرده و جزیره حسابی مجنون شده بود.

پریشان‌حالی در تار موی هور هویدا بود و تا چشم کار می‌کرد مرداب بود و نیزار و پریشان‌حالی که خبر از بازگشت «سیدعبدالجبار موسوی» رسید و جزیره مجنون یکی از پسرانش را برگرداند، او که روزی، گمنامی انتخابش بود و شاید امروز دلتنگ دیار مادری، که برگشتن را انتخابش کرده است.

این روزها کربلا همین جا است، همین نزدیکی‌ها، دارند شهید می‌آورند. معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا.

سلام شهیدِ سربلند

کد خبر 593657

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.