نگاهی به عرفان در مثنوی مولانا

ادبیات ایران زمین با عرفان اسلامی، پیوندی ناگسستنی دارد به‌طوری‌که ادبیات عرفانی، نقطه مرکزی و جان مایه ادبیات فارسی به حساب می‌آید. عرفان، با نوعی رازگونگی و رمزپردازی عجین شده که ابن امر حاصل پیوندی تنگاتنگ و ناگسستنی میان زبان عرفانی و شعر است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، توانایی شعر در آفرینش جهانی دلخواه، شاعران را برمی‌انگیزد تا از قابلیتِ زبان عرفانی، برای بیان اسرار ناگفته و مگوی خود، بهره بجویند. این امر بر اثرگذاری هر چه بیشتر کلام در مخاطب، کمک می‌کند. آثار بسیاری از نویسندگان و شاعران فارسی‌زبان، سرشار از مفاهیم اخلاقی و عرفانی است. زبان برای همه اندیشمندان و صاحبان قلم، حکم ابزاری را دارد که از طریق آن، مفاهیم عمیق معنوی و اخلاقی را بیان می‌کنند و با پوشاندن این مفاهیم عمیق، با لایه‌ای از شیرینی و مطلوبیت ادبی، قبول آن را برای مخاطب، ممکن و آسان می‌سازند. در ابتدای امر، این لایه دلنشین است؛ چراکه خواننده را جذب متون می‌کند، اما با باز کردن لایه زیبای ظاهری، مخاطب به مفاهیم زیبا و عمیقی دست می‌یابد و آن را در روح جستجوگر خود جاری می‌سازد.

مثنوی معنوی؛ منبع جامع عرفان

از آغاز قرن چهارم، عرفان اسلامی رسماً وارد ادبیات فارسی شد. در قرن ششم، «سنایی» با شعر زاهدانه و تعلیمی، برای نخستین بار مباحث عرفانی را به طور جدی در مثنوی و قصیده‌هایش آشکار کرد. پس از وی «عطار» با شعرهای عرفانی خود، این سیر را تکمیل کرد و مولوی با تکیه بر اندیشه این دو شاعر، عرفان را در شعر خود به اوج رساند. با وجود دیگر آثار مولانا، مثنوی معنوی در فضای عرفان ادبی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است زیرا دربردارنده تجربه‌های عرفانی مطرح شده در دنیای اسلام در عالم شعر به شمار می‌رود. این اثر منظوم به نوعی دایره‌المعارف افکار و عقاید مولانا نیز به حساب می‌آید. مثنوی یک منبع جامع و بزرگ عرفان و حکمت، برای همه مردم جهان و شاهکاری یگانه در عرصه ادبیات بوده که در برگیرنده والاترین معارف الهی، لطایف عرفانی و آموزه‌های تربیتی و اخلاقی است. در اعماق ابیات این اثر بزرگ، معارف و آموزه‌های عرفانی و دینی بسیار غنی و ژرف، نهفته است که با بررسی دقیق این کتاب ارزشمند، می‌توان به دریای معرفت راه یافت.

عرفان در مثنوی با زبان نمادین و استعاری

با بررسی‌های زبان‌شناختی بر اساس تجزیه و تحلیل کلام، می‌توان دریافت که مولانا با استفاده از واژگان، صنایع ادبی و با بهره‌گیری از تلمیحاتی مانند استفاده از حکایات و روایات و استفاده از معرفت زمینه‌ای، از معنای لایه اول که درون داستان‌های مثنوی بیان داشته، به سوی معنای لایه دوم که همان معارف و پندهای اخلاقی و دینی است رهنمون شده است.

در عصر حاضر، مثنوی به مثابه مرجعی است که می‌تواند پاسخِ پرسش‌های عرفانی و اخلاقی موجود در ذهن متحیر انسان را به خوبی بیان کند و از طریق معارف و پندهای حکمت‌آموزی که در لابه‌لای حکایات مثنوی بیان می‌دارد راه را از بیراهه و خوب را از بد باز می‌کند.

بررسی عرفانی حکایت «کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار»

این حکایت مثنوی، درباره شخص تشنه‌ای صحبت می‌کند که میان او و آب، دیواری وجود دارد. وی نمی‌تواند به دیوار برسد، اما بر لبه دیوار خم شده است و کلوخ‌های دیوار را می‌کند و به سمت آب پرتاب می‌کند. آب، دلیل این کار را از این فرد می‌پرسد و او در پاسخ می‌گوید: دلیل اول این است که با این کار من، صدای آب به گوشم می‌رسد و با این صدا، جانی تازه می‌گیرم. دلیل دیگر این است که هر چه از کلوخ‌ها می‌کنم، دیوار کوتاه‌تر و رسیدم من به آب، آسان‌تر می‌شود.

مولانا در این حکایت کوتاه، سالکی را تصور می‌کند که با فرو ریختن دیوار علایق جسمانی که همچون حجابی او را از شهود حق بازداشته است به وجد می‌آید. این حکایت مثنوی گفتمانی دو لایه دارد. لایه معنایی نخست از شخص تشنه‌ای سخن می‌گوید که برای دست یافتن به آب، دیوار را خراب می‌کند. لایه معنایی دوم ما را برمی‌انگیزد تا در لایه نخست کند و کاو کنیم و به کمک نشانه‌های صوری، آیات و روایات و نشانه‌هایی که برگرفته از معرفت زمینه‌ای است همچنین با استفاده از صناعات ادبی موجود در حکایت به معنای ضمنی و عرفانی دست یابیم.

معانی عرفانی این حکایت

اگرچه ممکن است در زندگی با سختی‌هایی روبه‌رو شویم و این مشکلات، در ابتدا موجب رنجش ما شود اما نباید دست از تلاش برداشت و باید بدانیم که تحمل سختی‌ها، نردبان حقیقت است.

برای رهایی از نفس اماره و رسیدن به آب حیات، صفات نیک و قرب الهی، باید به درگاه احدیت سجده کرد و خصوصیات نادرست و زشتی که حائل میان خدا و بنده است را برطرف کرد.

برای دستیابی به آب حیات و رهایی از صفات زشت و رسیدن به قرب الهی، سنین جوانی بهترین موقعیت است زیرا جوان از نظر روحی و جسمی، توانایی بیشتری برای اصلاح اعمال خود دارد همچنین اعمال زشتی او کمتر از سنین میان‌سالی و پیری است؛ زیرا در جوانی، اعمال زشت، زیاد ریشه‌دار نشده و برکندن آن، راحت‌تر است از طرف دیگر، نیرو و توان فرد جوان برای نابود کردن رفتارهای نادرست، بیشتر است اما در سن پیری چنین نیست و کار بر فرد سخت‌تر می‌شود و شاید نتواند به نتیجه مطلوب، دست پیدا کند.

تمام موارد گفته شده، با مقابل هم قرار دادن دوران جوانی و پیری توسط مولانا، استفاده از عباراتی کاملاً متضاد است. برای مثال "وان جوانی همچو باغی سبز و تر / می‌رساند بی‌دریغی بار و بر" یا " خاک شوره گردد و ریزان و سست / ‏ هرگز از شوره، نبات خوش نرست"

ابیاتی از حکایت کلوخ‌انداز

بر لب جو بوده دیواری بلند

بر سر دیوار تشنه دردمند

مانعش از آب، آن دیوار بود

از پی آب او چو ماهی زار بود

ناگهان انداخت او خشتی در آب

بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب

چون خطاب یار شیرین لذیذ

مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ

از صفای بانگ آب آن ممتحن

گشت خشت‌انداز از آنجا خشت‌کن

آب می‌زد بانگ یعنی هی ترا

فایده چه زین زدن خشتی مرا

تشنه گفت: آبا! مرا دو فایده‌ست

من ازین صنعت ندارم هیچ دست

فایده اول سماع بانگ آب

کو بود مر تشنگان را چون رباب

بانگ او چون بانگ اسرافیل شد

مرده را زین زندگی تحویل شد

یا چو بانگ رعد ایام بهار

باغ می‌یابد ازو چندین نگار

یا چو بر درویش ایام زکات

یا چو بر محبوس پیغام نجات

چون دم رحمان بود کان از یمن

می‌رسد سوی محمد بی دهن

یا چو بوی احمد مرسل بود

کان به عاصی در شفاعت می‌رسد

یا چو بوی یوسف خوب لطیف

می‌زند بر جان یعقوب نحیف

فایده دیگر که هر خشتی کزین

بر کنم آیم سوی ماء معین

کز کمی خشت دیوار بلند

پست‌تر گردد بهر دفعه که کند

پستی دیوار قربی می‌شود

فصل او درمان وصلی می‌بود

سجده آمد کندن خشت لزب

موجب قربی که واسجد واقترب

تا که این دیوار عالی گردنست

مانع این سر فرود آوردنست

سجده نتوان کرد بر آب حیات

تا نیابم زین تن خاکی نجات

بر سر دیوار هر کو تشنه‌تر

زودتر بر می‌کند خشت و مدر

کد خبر 509426

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.