سینما بی‌ارزش شده است

وقتی کارگردان صاحب‌نامی چون اسکورسیزی به چنین نتیجه‌ای می‌رسد باید سخنش را جدی گرفت.

به گزارش ایمنا، روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: البته او هم مانند اغلب سینماگران حوزه سینمای صنعتی- تجاری خیلی دیر به این نکته رسید. آنچه او را سرانجام به فهم این نکته رساند، نگاه انتقادی بود که او موفق شد آن را در خودش ایجاد کرده و در مورد صنف خودش اجرا کند، کاری که تقریباً هیچ هنرمند و ادیبی قادر به انجامش نیست، زیرا فاصله گرفتن از اثر هنری و ادبی خود برای تقریباً هیچ هنرمند و ادیبی ممکن نیست در حالی که نقد اثر هنری و ادبی مستلزم ایجاد فاصله بین ناظر و اثر است که البته کار بسیار دشواری است و از هرچند میلیون نفر هنرمند و ادیب شاید یک نفر بتواند به چنین دیدگاه و مقامی برسد که بتواند با فاصله به خود و آثارش بنگرد و تن به نقد آنها بدهد. آنچه امروز در نقد شاهدیم بیشتر درباره تاثیرپذیری از اثر است و اینکه آیا مخاطب این تاثیرات را دوست دارد یا ندارد؟ (یعنی همان چیزی که به نقد ادبی معروف شده و در فلسفه قاره‌ای هم به آن تفکر انتقادی می‌گویند). اما «نقد به مثابه کنشی معرفتی» که در خدمت عمق دادن به دانایی و گسترش فضای جهان‌بینی است، مستلزم وجود رابطه فاصله‌گذارانه منتقد با اثر است که هم در پرتو یک منطق انجام می‌شود، هم مرتبط با تاریخچه اثر است و هم نتیجه را در فرم گزاره‌ای مشخص (که آن هم قابل نقد است) مطرح و ارایه می‌کند. مثل گزاره منطقاً انتقادی اسکورسیزی درباره سینمای فعلی جهان که به فرم یک گزاره واضح بیان شده و از همین طریق بیشترین تاثیر را هم در فضای عمومی و هم در ذهن تاریخی می‌گذارد.

اما چرا نقد درست و منطقی اسکورسیزی دیر انجام شد؟

برای اینکه او هم وابسته بود. هم وابسته به آثارش (مثل هر هنرمند و ادیب و سینماگر دیگر)، هم وابسته به گونه سینمایی که در آن شاغل بود، یعنی سینمای تجاری، صنعتی عامه‌پسند قصه‌گو. این دو وابستگی اجازه نداد که اسکورسیزی نقد خودش به سینما را زودتر ببیند و بفهمد. به همین دلیل هم بود که رولان بارت درباره نقد و رابطه‌اش با اثر هنری و هنرمند صاحب اثر چنین گفت: «بحرانی کردن لحظه حال با پیش کشیدن گذشته، وظیفه بنیادین نقد است.»

سه گونه سینمایی

در جهان سینما باید حساب سه گونه متفاوت را از هم جدا کرد:
- سینمای گیشه (غیرهنر)
- سینمای پیشه (شبه‌هنر)
- سینمای اندیشه (هنر)

سینمای گیشه، سینمای وابسته به سلیقه و جیب تماشاگر است. فضای ملی سینما در همه جهان از جنس همین گونه سینمایی است. در ایران به این‌گونه سینمایی می‌گویند: «فیلمفارسی».

ایران به مدت نزدیک به یک قرن، سینمای مسلطش فقط فیلمفارسی بوده است. سینمای گیشه، اجازه تغییر سبک به هیچ بازیگر و کارگردان و سینماگری نداده و نمی‌دهد زیرا با قدرتی که دارد (قدرت گیشه) هرگونه خلاف‌آمد عادت را با خاک یکسان می‌کند (خاطرات ناصر ملک‌مطیعی در این مورد خواندنی و تاسف‌آور است). سینمای گیشه، فاقد ساختار و فاقد زیباشناسی هنری است. سینمای گیشه، غیرهنر است زیرا بیشتر از جنس یک زایده فرهنگی است. عموم انقلاب‌های پوپولیستی از درون همین سینما بیرون آمده و ارزش‌های همین سینما را به قدرت سیاسی، امنیتی و فرهنگی تبدیل می‌کنند.

دومین گونه سینمایی، سینمای پیشه است که تفاوتش با سینمای گیشه، در ساختارمند بودن آن است، زیرا قرار است جایگاهی در صنعت فرهنگ داشته باشد وگرنه از چرخه صنعت حذف می‌شود. در سینما به مثابه یک پیشه صنعتی، حساب و کتاب وارد ساخت فیلم شده و از شلختگی سینمای گیشه فاصله می‌گیرد. زیباشناسی این‌گونه سینمایی، زیباشناسی پاپ و عامه‌پسند است. این‌گونه سینمایی اما هنر محسوب نمی‌شود زیرا ماهیتاً از جنس صنعت است، یک صنعت ظریف‌کاری شده. صنعت ظریف‌کاری شده را به ویژه وقتی از سینمای گیشه هم متمایز شده باشد، اغلب با هنر اشتباه می‌گیرند، به همین دلیل این‌گونه سینمایی، شبه‌هنر است زیرا بسیار شبیه هنر و نزدیک به هنر است. (سینمای اسکورسیزی، اسپیلبرگ، جان فورد، هاروارد هاکس، جان هیوستون، هیچکاک و در ایران سینمای به غلط معروف شده به موج نو، از جنس همین سینمای صنعت فرهنگ یا سینمای پیشه است که نه ابتذال سینمای گیشه دارد، نه زیباشناسی اثر هنری و نه محتوای سینمای اندیشه را). سینمای گیشه، مشتری دارد اما نه تماشاگر دارد و نه مخاطب. سینمای پیشه، مشتری را به تماشاگر ارتقا می‌دهد اما مخاطب ندارد.

گونه سوم سینما که سینمای اندیشه است، هم ساختار دارد، هم زیباشناسی و هم مخاطب. ویژگی‌های سینمای اندیشه را فهرست‌وار می‌توان چنین خلاصه کرد:

- سینمای اندیشه به دلیل هنر بودن و اندیشه بودن، دو مورد «مشتری» و «تماشاگر» را به مورد سوم، یعنی «مخاطب» ارتقا می‌دهد.
- سینمای اندیشه، مشتری گذری سینمای گیشه و تماشاگر مصرف‌کننده سینمای پیشه و صنعت را به مخاطب جست‌وجوگر تغییر می‌دهد یا توانمندی جذب آنها را دارد.
- مثلث ترکیبی «ساختار، مخاطب و زیباشناسی» است که این‌گونه سینمایی را به سینمای اندیشه تبدیل می‌کند.
- سینمای اندیشه سینمایی است بسیار دشوار (هم در ساخت، هم در فهم)، بسیار اندک (به دلیل کثرت دو گونه سینمایی دیگر) و بسیار ماندگار (به دلیل بنیان زیباشناختی و اندیشگانی آن).
- سینمای اندیشه تنها اثر هنری در جهان سینماست که هم در فرم، هم در محتوا، از سینمای گیشه (غیر هنر) و سینمای پیشه (شبه‌هنر) متمایز است.
- نقد، فقط از درون سینمای اندیشه به جهان وارد می‌شود.
- نقد جهان، فقط به درون سینمای اندیشه وارد می‌شود.
- فقط همین گونه سینمایی است که ارزش نقد شدن دارد. دو گونه دیگر سینما، نه نقد می‌کنند، نه نقد می‌شوند، نه ارزش نقد شدن دارند زیرا آنها فقط بازنمای وضعیت خودند و در نهایت هم فقط مصرف می‌شوند و شاید گاهی در پرتو نقد عامه‌پسند که همان نقد در فضای عمومی است (همان که به نقد ادبی، به تفکر انتقادی و به نقدهای شفاهی یا نقدهای احساسی معروفند)، درباره‌شان چون و چراهای احساسی و تکنیکی بکنند، اما هرگز، نه موضوع نقد منطقی قرار می‌گیرند، نه ارزش نقادی منطقی دارند و نه توانمندی درونی‌شان اجازه نقد شدن و نقد کردن می‌دهد.
- پیاده‌رویی را در نظر بگیرید که در آن دستفروشان جنس می‌فروشند، مغازه‌ها جنس می‌فروشند، عابرین هم در حال گذرند. سینمای گیشه، دستفروشان سینما هستند، سینمای پیشه، مغازه‌داران سینما هستند و سینمای اندیشه، در جهان‌بینی و در نگاه برخی عابرین است، عابرینی که ناظر به اجناس دستفروشان و ویترین مغازه‌دارانند. عابرین هم سه گونه‌اند، مشتریان دستفروشان، تماشاگران ویترین مغازه‌ها و مخاطبانی فعال و پرسشگر در پیاده‌رویی که در بساط هیچ دستفروش و در پشت ویترین هیچ مغازه‌ای توقف نمی‌کنند و راه ظاهراً طولانی، بدون مقصد و خاص خود را می‌پیمایند.

ارزش نقد اسکورسیزی

اسکورسیزی به دلیل شجاعت در فاصله گرفتن از گونه سینمایی خود (سینمای ظریف‌کاری شده شبه‌هنری به مثابه پیشه صنعت فرهنگ) موفق شد به نقد تاریخچه سینمای معاصر و موجود برسد و آن گزاره طلایی را بیان کند، گزاره‌ای که هر کسی قادر به شناختش نیست، هر کسی هم جرات بیانش را ندارد. این گشودگی در دیدن و شناخت و آن جرات در بیان و اظهار را فقط نقد منطقی (در نظر) و نقد فعال (در محیط) ایجاد می‌کند و همان است که اسکورسیزی در وجودش (در ذهنش و در اراده‌اش) ایجاد کرده است. ارزش نقدی که او به سینمای فعلی جهان کرده در همین نکته است.

این نقد منطقی و شجاعانه اسکورسیزی البته به معنای این نیست که قرار است سینمای اندیشه جایگزین سینمای صنعتی، تجاری شود، زیرا چنین اتفاقی هرگز در هیچ‌جای جهان نخواهد افتاد، بلکه نقد منطقی و فعال اسکورسیزی به معنای اعلام پایان پارادایم سینمای تجاری مسلط بر جهان است، سینمایی که تبدیل به بازی‌های کامپیوتری شده و تهی از هر ارزش زیباشناختی و زیستی است. بعد از این نقد منطقی و درست اسکورسیزی به پارادایم سینمای مسلط است که سینمای صنعتی، تجاری موجود در جهان، سینمایی دیگر خواهد شد.

اما نکته پنهان و اساسی در سخن منطقی اسکورسیزی در این است که بدانیم شیفت از یک پارادایم معیوب سینمایی به یک پارادایم نوین و تازه سینمایی، بر اندیشه و نقد استوار است و نه فقط بر حرکت کور و احساسی جامعه سینماگران، آنچنان که توماس کوهن در کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» برای اعضای جامعه علمی توصیف می‌کند و آنها را افرادی تابع حرکت‌های کور، احساسی و فاقد شعور انتقادی نشان می‌دهد. برخلاف نظر توماس کوهن، کنشگران (چه در علم و چه در سینما) فقط افراد منفعل نیستند (هرچند منفعل‌ها همیشه در اکثریتند)، افراد فعال هم هستند، همان اقلیت روشن‌بینی که تکلیف شیفت پارادایم‌ها را با انتقادات‌شان پی‌ریزی می‌کنند (چه در علم و چه در سینما)، ولی این اکثریت است که عاقبت آن تغییر را به نام خودش ثبت می‌کند بی‌آنکه بداند این غذای خوشمزه (چه علم و چه سینما) قبلاً در آشپزخانه‌ای پخته شده. آشپزخانه اندیشه و نقد.

بی‌دلیل و اتفاقی نیست که همین اسکورسیزی بود که اخیراً از سینمای ایران، فیلم فراموش شده و نادیده انگاشته شده «شطرنج باد» (۱۳۵۵، محمدرضا اصلانی) را پس از نیم قر
فراموش‌شدگی کشف، مرمت و به جهانیان ارایه کرد.
کد خبر 478033

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.