اپوزیونیسم و هویت پریشی

آیا ما حق داریم کوروش و داریوش را بخشی از هویت ملی خود قلمداد کنیم اما سلمان فارسی و خواجه  نصیر الدین طوسی را نه؟ چقدر حق داریم آریو برزن را سرمایه نمادین و بخشی از هویت ملی بدانیم و سردار سلیمانی را نه؟

به گزارش خبرنگار ایمنا، این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به مفهوم جامعه شناختی "هویت" خصوصا "هویت ملی" فکر می کنم و اینکه شکاف دولت – ملت چقدر در تعریف این مفهوم می تواند موثر باشد؛ به عبارت دیگر مفهوم "هویت ملی" چه مقدار متاثر از شکاف دولت – ملت است؟ چه مقدر ما حق داریم به قول داریوش آشوری، دل آزردگی ها و حب و بغض هایمان را از دولت و حاکمیت در این مفهوم شریک کنیم و آن را به ابتذال بکشانیم؟ تعریف هویت ملی چقدر سلیقه ای است و آیا ما حق داریم کوروش و داریوش را بخشی از هویت ملی خود قلمداد کنیم اما سلمان فارسی و خواجه  نصیر الدین طوسی را نه؟ چقدر حق داریم آریو برزن را سرمایه نمادین و بخشی از هویت ملی بدانیم و سردار سلیمانی را نه؟ 

هرمیداس باوند می گوید "هویت ملی فرآیند پاسخگویی آگاهانه یک ملت به پرسش هایی پیرامون خود، گذشته، کیفیت زمان، تعلق، خواستگاه اصلی و دائمی، حوزه تمدنی، جایگاه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزش های مهم از هویت تاریخی خود است." دکتر یوسفی نیز معتقد است هویت ملی به معنای احساس تعلق و وفاداری به عناصر و نمادهای مشترک در اجتماع ملی (جامعه کل) است.

براساس کدام تعریف و سلیقه عده ای با ژست دانای کل، متاثر از تحلیل های دست پایین برخی از شبکه های خارج از کشور و مشتی افرادی که حالا دیگر اپوزیسونیسم اندیشه و اعتقادشان نیست بلکه شغل شان شده و اگر یک روز حاکمیتی نباشد که نقدش کنند از نان خوردن میفتند، دیگر ایرانیانی که سوگوار حاج قاسم سلیمانی شده اند را  شماتت می کنند؟  

یک دهه پیش محمود سریع القلم در حاشیه نگارش کتاب "اقتدارگرایی در عهد قاجار" به حقیقتی تلخ اعتراف کرد و گفت "واقعیت این است که ایران کشور ملت نشده و مسائل هویتی آن برای تشکیل یک کشور مردمی حل نشده است؛ هنوز در جریان است و حالت تکاملی دارد زیرا مسائل هویتی آن حل نشده و Nation- state نیست. در مباحث فلسفی و نزاع‌های فلسفی متوقف مانده‌ایم زیرا هویت‌های متضاد داریم و از مرحله فلسفی به مرحله کاربردی و عملیاتی حرکت نکرده‌ایم. وضع ما از منظر تاریخی، بین‌المللی و مقایسه‌ای طبیعی است. مالزیایی‌ها، کره‌ای‌ها و برزیلی‌ها به هویتی مشترک رسیده‌اند چرا که ریشه اجماع، حل و فصل موضوع هویت است. 

این روزها مدام همین گزاره های سریع القلم در سرم چرخ می خورد و آن تعبیر اریک اریسکون در نظریه هویت که معتقد است: "فردی که قادر به یافتن ارزش‌های مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست، ایده ‌آل‌هایش به هم می‌ریزد. چنین فردی که از درهم‌ریختگی هویت رنج می‌برد، نه می‌تواند ارزش‌های گذشته خود را ارزیابی کند و نه صاحب ارزش‌هایی می‌شود که به کمک آن‌ها بتواند آزادانه برای آینده طرح‌ریزی نماید." بخش هایی از جامعه ایرانی به درستی دچار درهم ریختگی هویت شده و از نوعی نهیلیسم معرفتی یا ابزوردیسم رنج می برد.

پنج سال پیش نیز در یک نگاشته مدعی شدم جامعه ایرانی دچار هویت اعتراضی و اعتراض هویتی شده است؛ به این معنی که دامنه اعتراض و کنش اعتراضی حتی به هویتش نیز کشیده شده و دارد هویت خود را از سر اعتراض به شکل سلیقه ای سلاخی می کند. هم هویت اعتراضی پیدا کرده و هویتش در اعتراض خلاصه شده است؛ اعتراضش نیز جنبه هویتی دارد و متاسفانه باید بگویم روح حیات جمعی در بخش هایی از جامعه ایرانی دچار اختلال تجزیه هویت یا اختلال هویت تجزیه ای (DID) یا هویت پریشی شده که دارد از سر خودرویرانگری هویت خود را از سر دل آزردگی هایش تکه تکه می کند و فکر می کند با هویت پریشی می تواند مبارزه منفی کند. 

**عضو شورای مرکزی حزب عدالت و آزادی

کد خبر 404760

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.