به گزارش ایمنا، مریم راستی اردکانی، کارشناس ارشد سینما و مدرس دانشگاه یادداشتی در خصوص نقد فیلم سینمایی "آنها" اولین ساخته احسان سلطانیان که روز دوشنبه در سیتی سنتر جلسه نقد و بررسی این فیلم برگزار میشود نگاشته و در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده است که میتوانید در ذیل بخوانید:
در همان ابتدا، فیلم با نمای نزدیکی از مهرنوش با بازی شبنم مقدمی آغاز میشود. موقعیت قرارگرفتن مهرنوش در ماشین، روی صندلی عقب و نزدیک به در و بعد صدای مردی که لحظهای بعد چهرهاش را که نه، اما چشمهایش را در آینه جلوی ماشین میبینیم، از همان ابتدا تعلیق را برای مخاطب ایجاد میکند و دیالوگی از زبان مرد با بازی جلال فاطمی که ذهن را کمی منحرف میکند: "امشب میخوام سنگ تموم بذارین!..." این مرد چه میخواهد؟ و این زن با نگاهی توام با شرم و حیا چه خواهد کرد؟
احسان سلطانیان از همان ابتدا مخاطب را با نوعی چالش مواجه میکند. چالشی که شاید در عمق ذهن مخاطب، مسئلهای غیراخلاقی ایجاد میکند اما بعدها داستان به سمتی میرود که مخاطب رودست میخورد و حقیقت شخصیت مهرنوش برای مخاطب آشکار میشود. این نوع نگاه متأثر از سینمای اروپای شرقی و آثار برخی از کارگردانان متاخرتر سینمای اروپاست. آغاز داستان با شخصیتی که معمولاً زن است و از همان ابتدا تنش درونی شخصیت در چهرهی به ظاهر سرد و یخی شخصیت نمایان است و درآثار کارگردانانی چون کریستین مونجیو و شاید نوری بیگلی جیلان و حتی فاتح آکین از سینمای ترکیه دیده میشود.
سلطانیان در اپیزود اول دست روی موضوعی میگذارد که کمی ریسک پذیر و راه رفتن روی لبهی تیغ است. تقسیم ارث بر اساس آنچه عرف و شرع و قانون میگوید و مخالفت مهرنوش با این مساله شرعی! مخالفت نه به معنای اینکه او بخواهد همانند خیلی از زنان دیگر، داعیهی تساوی حقوق زن و مرد را با زیر پا گذاشتن برخی مسائل شرعی و قانونی فریاد بزند. مخالفت با این مسئله به خاطر تلاش برای از دست ندادن آپارتمان کوچکش و اینجاست که وقتی مهرنوش نمیتواند برادرش را برای تقسیم ارث مساوی، قانع کند، برخلاف میلش بازیچهی دست مردی میشود که در ظاهر موقر و محترم است اما در عمق وجودش، همانند برخی از مردهای دیگر، قصدش چیز دیگری است و در پایان اپیزود برای اولین بار مهرنوش روی صندلی جلو و بغل دست همان مردی مینشیند که حالا میخواهد به او اعتماد کند اما مرد در زاویهای نیمرخ و در نمایی متوسط که به درستی از سوی کارگردان انتخاب شده است و با استفاده از پس زمینهای فولو با چراغهای رنگی در تاریکی که حسی متضاد با حال و هوای صحنه ایجاد میکند، زن را پس می زند. دیالوگی که در ظاهر ساده اما بسیار دردناک است: "یه ساعت پیش دخترم زنگ زد!...اون میخواد با من زندگی کنه!...اون قضیه منتفیه!"
انتخاب نماها و زوایای دوربین در اپیزود اول کاملاً درست و به جاست. ما خیلی به شخصیتها نزدیک نمیشنویم. کارگردان محو کلوزاپ های بی دلیل نشده است و اندازه نماهای مدیوم و متوسط رابطهی سرد و بی اعتماد مهرنوش و مرد را به شکل درستی به مخاطب عرضه میکند. نمای به یادماندنی پایان این اپیزود، یعنی حرکت مهرنوش بر خلاف جهت حرکت ماشینها در اتوبان، نوعی استعاره و ایماژ سینمایی است و محو شدن او در نمایی فولو که عمق شهر را نشان میدهد تکلیف مهرنوش و زنانی شبیه به او را در جامعهی امروز ایران به خوبی نمایش میدهد.
داستان دوم داستان شهلا - زنی عاشق پیشه- است که بیشتر پرستار عاشق معرفی شده است. زنی جوان و زیبا که پرستار شوهر از کارافتاده و علیلش است در خانهای که به قصری کوچک شباهت دارد. وضعیت شهلا نسبت به دو زن دیگر در فیلم" آنها" بسیار وخیمتر است. او همه چیز دارد اما مهمترین عنصر زندگی زناشوییاش دچار اشکال شده است. نماهای لانگ تیک یا همان برداشتهای بلند، استفاده از لنزهای تله و پس زمینههایی فولو، نشان از نمایش عمق شخصیت شهلاست. این اپیزود نسبت به دو اپیزود دیگر بیشتر از ایماژ و استعاره بهره برده است. دویدنهای گاه و بیگاه شهلا برای تمرین تحمل صبرو استقامت، دستی که بوی عطر لیمو میدهد، کوتاه کردن موی سر شوهر، سیگارکشیدنی که ما در فیلم نمی بنیم اما در میان خرت و پرتهایی که مادر شوهر برای او میآورد، لحظهای کوتاه جعبهای سیگار را میبینیم و سکانس به شدت تاثیرگذار شهلای آرایش کرده با نوشیدنی سرخ رنگ، استعارههایی است که باز هم متأثر از سینمای اروپای شرقی است.
داستان سوم مؤلفههای سینمایی کمتری دارد. دختری در خانوادهای سنتی وپایین شهر که در دوران عقد باردار میشود و همانند توپی بین پدر و شوهر جوان و قلدرش در حال چرخش است. فرزانه با بازی هدی زین العابدین، داخل آرایشگاهی مجلل کار میکند. باز هم سلطانیان در اینجا از کنتراست و تضاد استفاده کرده است. آرایشگاه مجلل در تقابل با خانهای قدیمی و کلنگی که محل زندگی فرزانه است. استفاده از عنصر تضاد در این داستان به کرات دیده میشود. فرزانه آرایشگر است و امیر-شوهرش- صافکار ماشین است. پدر فرزانه هم قصاب است و در کشتارگاه کار میکند. این تضادها خوب است و همین مساله فرزانه را تنها و بی کس در داستان رها میکند. کسی مدافع او نیست و کسی او را نمیبیند. صحنهی زیبای خوردن ماکارانی در صافکاری امیر عاشقانهای کاملاً دخترانه و از جنس دخترانههای امروزی و حتی دهه هفتادی است که سلطانیان آن را با زیرکی انتخاب کرده است. این نگاه کاملاً زنانه است و حتی ما را به شک میاندازد که نویسندهی این فیلم یک مرد است و یا یک زن؟
داستانهای بیان شده در فیلم سینمایی آنها و شخصیت پردازیهای آن ناشی از آگاهی دقیق نویسنده و کارگردان به ابعاد روانشناختی شخصیت زن ایرانی است. گویی که یک زن این داستانها و شخصیتهای آن را پرداخت کرده باشد.
کارگردانی فیلم آنها به عنوان اولین فیلم سینمایی احسان سلطانیان به گونهای است که ما رد پای یک کارگردان فیلم اولی را در آن نمیبینیم. به نظر میآید این فیلم چندم کارگردان باشد. چرا که میزانسن و دکوپاز آن در عین سادگی نشان از تجربه و پختگی فیلمساز است. برداشتهای بلند و عدم استفاده از نماهای متعدد و تکراری ما را به یاد آثار ناصر تقوایی و برخی از فیلمسازان سبک میزانسن نظیر ژان رنآر میاندازد.
بازی بازیگران بسیار متقاوت از کارهای دیگر آنهاست و این یکی از نقاط قوت فیلم است و نشان میدهد که سلطانیان بازیها را خوب از آب درآورده اما اشکال اصلی فیلم در ریتم کند و طولانی آن است. فیلم کمی کش دار است و شاید مخاطبی که به تماشای این نوع فیلمها عادت ندارد، کمی خسته شود اما از طرفی این کش دار بودن لازمهی داستان پردازیهای این دسته از فیلمها هم هست. اینجاست که ردپای کارگردان ترکیهای یعنی نوری بیگلی جیلان به خوبی دیده میشود.
سلطانیان با اولین فیلم سینماییاش ثابت کرده است که میتواند با بیانی ساده فارغ از گزافه گویی در فرم و ساختار، محتوای قابلی تاملی را به تماشاگر عرضه کند. محتوایی که به دور از نگاه فمینیستی برگرفته از حقایقی است که پیرامون زنان جامعهی ایرانی است و مهمتر اینکه او فیلمسازی است که در اولین اثرش حقیقت بدون حب و بغض انسانها و به ویژه زنان را به تصویر کشیده است و تلاشش در جهت نمایش سیاه نمایی آن گونه که این روزها در برخی از آثار سینمایی دیده میشود، نبوده است. احسان سلطانیان نوید ظهور سینماگرانی است که دغدغه مند هستند و در پس زمینهی آثارشان تفکری نهفته است که تماشاگر را به چالشی درست دعوت میکنند.
نظر شما