معطلی نوشت‌های یک شهروند عادی

روی صندلی روبه‌رویی باجه چهارم بانک نشسته بودیم تا شاید صدای بانوی سخنگو، شماره ۲۴۱ را قرائت کند و برای رسیدگی به یکی از کارهای روزمره، به پای باجه برویم.

به گزارش ایمنا، حوصله‌مان سررفته بود، به دنبال یک سرگرمی بودیم تا شاید باجه برای ما خالی شود. صدای کشیده‌شدن چرخ‌های یک چمدان در پشت سر، توجه‌مان را جلب کرد. وقتی آدم در فرودگاه یا ترمینال مسافربری باشد، یک امر طبیعی‌است که از این صداها شنیده شود، اما نه در بانک. با کنجکاوی سر را چرخاندیم، زنی با چمدانی در دست به سمت باجه سه آمد. همان موقع بود که مسئول باجه چهار صندلی‌اش را ترک کرد و به بیرون از بانک رفت. به‌نظر می‌رسید، زن چمدان به‌دست را دیده و می‌خواهد از هم‌کلامی با او فرار کند. تعجب کردیم، زن و مردی که روی صندلی‌های کناری ما نشسته‌بودند هم، ناظر همه اتفاقات بود.

صدای بلندی که انگار چیزی را روی میز کوبیده‌اند، ما را از فکر رفتار مسئول باجه چهار بیرون‌کشید. تپش قلبمان سریع‌تر شده بود، درست مانند مانند گنجشکی که از صدای شلیک شکارچی ترسیده است. به طرف باجه سه نگاه کردیم و متوجه اتفاقی غیرمنتظره شدیم. چند کتاب مختلف، روی پیشخوان باجه بود که زن چمدان به دست هرلحظه بر تعدادشان می افزود ...هنوز هم نفهمیده بودیم برای چه آن کتاب‌ها را روی پیشخون می‌گذارد.

آن زن، شروع کرد به صحبت کردن با مسئول باجه و تک‌تک کتاب‌هایی را که در دست داشت، معرفی می‌کرد و از فواید مطالعه آن‌ها می‌گفت. مسئول باجه، دو کتاب متفاوت را گرفت و با تفکر به جلد، محتوا و تعداد صفحات آن نگاه کرد. درباره هرکدام از کتاب‌ها سوالی پرسید و در پاسخ همه سوالاتش، از زن چمدان‌ به‌دست می‌شنید که "کتاب خوبی‌است. " مسئول باجه هم با تکان دادن سرش، پاسخ تکراری زن کتاب‌فروش را تایید می‌کرد. پس از چند دقیقه تفکر و تعمق در کتاب‌ها سه کتاب را برداشت و رو به زن کتاب‌فروش گفت "چقدر می‌شود؟ " زن هم در پاسخ می‌گفت "قیمت همه کتاب‌ها روی جلدشان هست. "در این میان زنی که کنار ما نشسته بود به همسرش گفت "هدف این زن واقعا چیه؟ یک درصد فکر نمیکنه وقت مردم را با سرگرم کردن مسئول باجه، تلف می‌کنه؟ " همسرش گفت: "بنده خدا قصد انجام کار فرهنگی داره، " زن با عصبانیت گفت "کار فرهنگی، نباید به فرهنگ شهروندی لطمه بزنه. "

کم‌کم بحث اجتماعی دو شهروند، درحال تبدیل شدن به یک مشاجره خانوادگی بود که مسئول باجه چهار وارد بانک شد و پشت میزکارش نشست. زن کتاب‌فروش پس از دریافت هزینه‌ کتاب‌های فروخته‌شده، به‌سرعت کتاب‌ها را روی پیشخون باجه چهار گذاشت و شروع به معرفی آن‌ها کرد. مسئول باجه چهار با خونسردی و در کمال کم‌محلی به او گفت: "کتاب‌هایی که سری قبل خریدم را هنوز نخوانده‌ام و دارند در قفسه خاک می‌خورند. " زن کتاب‌فروش یک کتاب جدید از چمدان درآورد و گفت: "این کتاب برای کودکان و نوجونان بسیار مفید و تایید شده‌است." مسئول باجه چهار کتاب را گرفت و درحین تورق آن، با حسرت گفت: "خیلی به کتاب‌خوان شدن فرزندانم علاقه‌مندم اما هر کتابی برایشان می‌خرم، یک گوشه خانه می‌اندازند و اصلا آن را نمی‌خوانند. "

ناگهان زن و شوهر کناری که ظاهرا ساکت بودند دوباره شروع به صحبت کردند و زن گفت: "هه. وقتی خودت کتاب می‌خری و میزاری تو قفسه تا خاک بخوره، معلومه بچه‌هاتم کتابی که براشون می‌خری نمی‌خونند. " همسرش با آرامش گفت: "خب همه که مثل تو آداب کتاب‌خوانی ندارن عزیزم. تویی که هرشب برای بچه‌ها کتاب می‌خونی تا به‌خواب برن. بقیه آنقدرها هم وقت نمیگذارن. " زن گفت: و"قتی نوبتمون شد، حتما به این خانم میگم که باید بچه‌هاشو به نمایشگاه کتاب یا کتاب‌فروشی ببره تا خودشون تحت تاثیر شرایط، کتابی رو که دوست دارند انتخاب کنند. نه این‌که کتابی به سلیقه شخصی خودش بخره. "

 شماره ۲۴۱ به باجه چهار را زمانی شنیدمی که غرق در یافتن راهی درست برای کتاب‌خوان شدن کودکان و نوجوانان بودیم. به پای باجه رفتیم، در حالی که هنوز زن کتاب‌فروش درحال تعریف از کتاب‌هایش بود.

مسئول باجه چهار گفت: بفرمایید و ما هم کار بانکی‌مان را به او اعلام کردیم. مسئول باجه در حال انجام کار ما با رایانه‌اش بود که زن کتاب‌فروش دوباره شروع کرد: "کتابی که بهتون دادم کتاب خیلی خوبی هست. بچه‌هاتون حتما می‌خوننش. " کتابی که درموردش صحبت می‌شد را چند سال پیش خوانده بودیم و درس‌های زیادی برای زندگی بزرگسالی از آن گرفته بودم. بنابراین بی مقدمه حرف زن کتاب‌فروش را تایید کردم و گفتیم: "کتاب جالبی‌است. نوجوانان را وادار به تفکر درباره زندگی با هدف می‌کند و به زندگی آن‌ها شور و نشاط می‌دهد. " مسئول باجه که ظاهرا با حرف‌های من قصد خرید آن کتاب را پیدا کرده بود پرسید: "هزینه این کتاب چقدر است؟ " به محض پرسیدن این سوال، معاون شعبه به باجه چهار رسید و شروع به تخریب نویسنده کتاب کرد و به هر طریقی بود مسئول باجه را از خرید آن منصرف کرد. آن‌جا بود که با خود فکر کردیم: "ترویج فرهنگ، زمانی ترویج می‌ماند که تفکرات تخریب‌کننده، آن‌ها را سرکوب نکند. "

گزارش از: نجمه بهنام‌نیا، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 347752

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.