راه زهیر را درپیش گرفت که با حسین همنشین شد

زندگی‌اش ساده بود و در تزکیه نفس می‌کوشید؛ راه حسین(ع) را انتخاب کرد و همسری همچون همسر زهیر برگزید؛ عبدالمهدی کاظمی؛کسی که در دوران زندگی امام حسین نبود و در کربلا حضور نداشت اما برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه رفت و سربلند بازگشت؛ با اینکه در میان ماحضور ندارد اما حضورش بیش از همیشه حس می‌شد.

به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا؛ متولد سال 1363 بود و نامش عبدالمهدی؛ در نوجوانی پیشنهاد داده بودند عضو بسیج شود؛ او که این پیشنهاد را بشارت می‌دانست پیشنهاد را قبول کرد و در کتابخانه و نوارخانه بسیج مشغول به کار شد؛ فرمانده پایگاه که اشتیاق و پشتکار او را دیده بود، مسئولیت تمام امور فرهنگی و ورزشی بسیج را به او سپرد؛ دوران دانشجویی خود را که در رشته حقوق گذراند وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ پس از گذراندن دوره‌های مختلف نظامی مسئولیت‌های مختلفی بر گردن گرفت؛ فرمانده گروهان پیاده گردان ۱۵۴ چهارده معصوم لشکر ۸ نجف اشرف، فرمانده گروهان گردان امام حسین(ع) سپاه ناحیه خمینی‌شهر، پزشکیار، مسئول تربیت‌بدنی، مسئول جنگ نوین در گردان‌های سپاه، همگی از فعالیت‌ها و مسئولیت‌هایی بود که پس از ورودش به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1385بر عهده داشت.

طلبه بود و زندگی‌اش ساده تا جایی که هنگامی که در سال 84 تصمیم به ازدواج می‌گیرد، تنها دارایی‌اش کاپشنی بود که بر تن داشت؛ ساده زیستی‌اش آن اندازه که همسرش هم آن را تأیید می‌کند «همسرم آن زمان درس طلبگی می‌خواند و می‌گفت من طلبه هستم و مالی از دنیا ندارم؛ دارایی‌ام همین کاپشنی است که پوشیده‌ام؛ نباید از من توقع زیاد داشته باشید؛ من اینطوری هستم اگر می‌توانید قبول کنید؛ می‌دانم که ارزش شما بیش از این حرف‌ها است؛ ان شاءالله بعدها اگر توانستم جبران می‌کنم؛ الان من درس می‌خوانم و حقوقی ندارم؛ دوست دارم همسرم ساده‌زیست باشد؛ اگر قرار است نان خالی یا غذای خوب هم بخوریم باید با دل خوش باشد؛ زندگی بالا و پایین دارد، تلخی هست، سختی هست؛ راستش برای خودم من هم ایمان و تقوا مهم بود و دوست داشتم مرد زندگی‌ام مؤمن و استاد اخلاق من باشد؛ آنقدر همسرم از لحاظ ایمان و اخلاق در درجه بالا باشد که بتواند من را رشد دهد؛ به راستی عبدالمهدی در زندگی برای من مثل استاد اخلاق بود.» 

با این همه در کنار ساده زیستی‌اش به نماز اول وقت هم اهمیت بسیاری می‌داد «نماز برای او حرف اول را می‌زد؛ هنگامی‌که امام جماعت در مسجد محل حاضر نبود، نگاهی به جمعیت داخل مسجد انداخت می‌گفت به مسجد آن‌طرف محل می‌رویم؛ آنگاه به همراه 20 یا 30 نفر به مسجدی دیگر می‌رفتند تا نماز جماعت و اول وقت را از دست ندهند؛ او شرکت در نماز جماعت را بسیار به دوستان سفارش می‌کرد و خودش هم به این امر اهتمام ویژه‌ای داشت».

با این حال نمازش را به گونه‌ای دلنشین ادا می‌کرد که دوست و همکار عبدالمهدی کاظمی هم نماز خواندنش را دوست داشت «من عاشق قنوت گرفتن عبد المهدی در نمازهایش بودم؛ طوری دست هایش را بالا می‌گرفت که یاد قنوت گرفتن شهدا می‌افتادیم؛ دیدن قنوت عبد المهدی حس معنویت عجیبی را منتقل می‌کرد».

تا اینکه تصمیم می‌گیرد برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه برود و با ظلم و ستم گروهک داعش مبارزه کند که این تصمیم از علاقه‎اش به وولایت فقیه نشئت می‌گرفت «عبدالمهدی وقتی سخنرانی رهبر را درباره شهدای مدافع حرم شنید، شیفته‌تر شد؛ خط ولایت فقیه ایشان را به دفاع از حرم و شهادت رساند؛ عبدالمهدی معتقد بود دوران قبل از ظهور امام‌زمان(عج) را اگر بخواهیم پشت‌ سر بگذاریم اول باید توبه کنیم تا وارد مسیر اصلی شویم؛ مسیر اصلی نور و توسل به امامان و معصومین است؛ او معتقد بود امام‌خامنه‌ای نائب امام‌زمان(عج) هستند و اطاعت از ایشان واجب است».

با این حال گفتن تصمیمی که در سر داشت به همسرش کمی سخت بود؛ گویی می‌خواست همسرش را آرام آرام برای شنیدن تصمیمی مهم آماده کند «یک روز هنگامی که از سر کارش آمدف گفت می‌خواهم با شما صحبت کنم، کارهایت را انجام بده برویم قم؛ گفتم خب همین جا بگو؛ گفت نه برویم بعد می‌گویم؛ رفتیم قم و به قبرستان شیخ‌ها رفتیم؛ خیلی گریه کرد؛ بر مزار آیت‌الله ملکی تبریزی استاد امام خمینی از مقام ایشان و حضرت امام گفت؛ بعد گفت خدا دست یتیم‌ها را می‌گیرد و مقام می‌دهد؛ حضرت محمد(ص)‌ یتیم بود؛ امام خمینی(ره) یتیم بود؛ اینهایی که به جایی رسیدند یتیم بودند که خدا دستشان را گرفت؛ داشت مرا آماده می‌کرد که اگر بچه‌ها یتیم شدند فکر بدی نکنم و غصه نخورم؛ بعد در مورد دنیا و آخرت صحبت کرد که نباید به این دنیا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشی باید بروی؛ آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله؛ گفتم چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ عبدالمهدی در جواب از تکفیری‌ها گفت و از جسارت به حرم بی‌بی حضرت زینب(س)؛ گفت من غیرتم قبول نمی‌کند بمانم و اتفاقی برای خانم بیفتد؛ من بی‌غیرت نیستم؛ می‌گفت احساس می‌کنم کربلا زنده شده است و باید در رکاب مولا بجنگیم؛ من که کوفی نیستم.»

با این حال پذیرفتن تصمیم عبدالمهدی از سوی همسر سخت بود اما بالاخره عبدالمهدی موفق می‌شود و همسرش همانند همسر زهیر او ریاری می‌کند «وقتی فهمیدم که می‌خواهد به دفاع از حرم برود گفتم فکر بچه‌ها را کردی که می‌خواهی بروی؟ من اجازه نمی‌دهم که بروی در پاسخ گفت: روز قیامت می‌توانی در چشمان امام حسین(ع) نگاه بیندازی و بگویی که من نگذاشتم؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم و سرم را پایین انداختم؛ عبدالمهدی گفت می‌خواهم مثل همسر زهیر باشی که همسرش را راهی میدان نبرد کرد؛ آنقدر در گوش زهیر خواند تا نام او هم در ردیف نام شهدای کربلا قرارگرفت؛ آنجا دیگر زبانم بسته شد؛ گفتم باشه و گفت خود حضرت زینب(س) نگهدارتان باشد.»

با این حال فراق عبدالمهدی برای همسرش کمی سخت بود؛ آنگونه که همیشه به یادش بود حتی در خواب؛ «سه روز قبل از آمدنش از سوریه خواب دیدم رفته‌ام به حرم حضرت زینب (س)؛ عکس همه‌ی شهدا به دیوارهای حرم بود؛ همان‌طور که نگاه می‌کردم، دیدم عکس عبدالمهدی هم بین آن‌هاست؛ از شوکی که به من وارد شد، داد زدم وای، عبدالمهدی شهید شد؛ از خواب پریدم؛ دستانم خیلی می‌لرزید؛ اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، زنگ زد؛ خواستم خوابم را تعریف کنم، ولی گفتم نگرانش نکنم؛ تنها گفتم عبدالمهدی، خوابت را دیدم؛ گفت چه خوابی؟ گفتم وقتی آمدی تعریف می‌کنم.»

او که در اواخر آذرماه 94 در جبهه مقاومت اسلامی برای دفاع از حرم به سوریه رفت و در 29 دی ماه با اصابت موشک کورنت به شهادت می‌رسد؛ شهادتی که آرزویش را داشت «هر جا می‌نشست از شهدا می‌گفت؛ پیش مادرش که می‌رفت از شهدا تعریف می‌کرد و می‌گفت کاش همه با حالت شهدا به دیدار خدا برویم؛ می‌گفت مادر دعا کن من شهید شوم وقتی شهید شوم رویتان پیش حضرت زهرا(س)‌ سفید می‌شود؛ مادرش می‌گفت هر شب از شهادت می‌گویی، اما عبدالمهدی می‌گفت یک مادر شهید بعد از سال‌ها انتظار آمدن فرزندش، دلخوشی‌اش تنها به یک تکه استخوان است؛ وقتی استخوان شهیدش را می‌آورند چقدر خوشحال می‌شود و می‌گوید این هدیه من به اسلام است و ناقابل است؛ شما هم باید اینطور باشید» وحالا همسرش مانده و خوابی که هیچگاه نتوانست برایش تعریف کند؛ اما اکنون عبدالمهدی خود تعبیر خواب را درک کرده است.

با این حال اکنون عبدالمهدی در وصیتنامه اش با ما سخن می‌گوید و نفس پاک را مایه رستگاری‌اش می‌داند «قد افلح من تزکی؛ خداوند رستگاری را برای کسانی می داند که نفس خود را پاک کرده باشند و راه حق را به درستی پیموده و خانواده و جامعه را بر محور اخلاق پایه ریزی کنند»

اما حالا که عبدالمهدی نیست همسرش حضور او را بیشتر درک می‌کند؛ « امروز که می‌بینم عبدالمهدی در کنارم نیست گویی از بهشت بیرون آمده باشم؛ من هر چه دارم را مدیون و مرهون شهیدم می‌دانم»؛ همانگونه که خاطره‌ای ‌را به یاد می‌آورد«فرزند کوچکم ریحانه که 2 سال داشت، حدود 15روز بعد از شهادت عبدالمهدی بسیار تب کرد و مریض شد؛ هرچه کردیم خوب نشد؛ دارو، دکتر و... هیچ اثر نمیکرد و تب ریحانه همچنان بالا می‌رفت؛ تـب بچه‌ام اون قـدر زیاد شده بـود که نمی‌دانستم چه کنم و ترسیدم که بلایی بر سر بچه‌ام بیاد؛ کلافه بودم؛ غم شهادت عبدالمهدی از یک سو و بیماری و تب ریحانه نیز از سوی دیگر؛ هردو بردلم سنگینی می‌کرد.

ترسیده بودم؛ با خودم می‌گفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه‌ام بیاد و مردم بگویند که نتونست بعد از عبدالمهدی بچه هاشو نگه داره...این فکر ها و کلافگی و سردگمی حالم رو دائم بدتر می‌کرد؛ شب جمعه بود؛ به ابا عبدالله (ع) توسل کردم و زیارت عاشورا خواندم؛ رو کردم به حرم اباعبدالله (ع) و صحبت کردن با سالار شهیدان...
با گریه گفتم یا امام حسین من می‌دونم امشب شما با همه شهدا تو کربلا دور هم جمع هستید؛ من می‌دونم الان عبدالمهدی پیش شماست؛ خودتون به عبدالمهدی بگید بیاد بچه اش رو شفا بده...

چشمام رو بستم گریه می‌کردم و صلوات می‌فرستادم و همچنان نگران بودم؛ درهمین حالات بود که یک عطر خوش در کل خانه پیچید؛ بیشتر از همه جا بچه‌ام و لباسهاش این عطر رو گرفته بودند؛ همه خانه یک طرف ولی بچه‌ام بسیار این بوی خوش را می‌داد؛ به طوری که او را به آغوش می‌کشیدم و از ته دل می‌بوییدمش؛ چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه پایین میاد؛ هر لحظه بهتر می‌شد تا این که کلا تبش پایین اومد و همون شب خوب شد.

فردای آن روز تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و علت این عطر خوش را پرسیدم؛ پاسخ این بود که چون شهدا در شب جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودند عطر آنجا را با خودشون به همراه آورده اند».

کد خبر 325894

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.