به گزارش ایمنا، پایگاه اطلاع رسانی این مرجع عالیقدر سخنرانی ایشان را در آستانه شب میلاد مبارک حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بازنشر کرده که مشروح آن را در ادامه می خوانید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
به تناسب ولادت حضرت رضا«سلاماللهعلیه» امشب مقداری دربارۀ ایشان صحبت کنم. قبل از اینکه صحبت کنم نظر مبارک را به جلسه جلب کنید و اظهار ارادت کنید خدمت حضرت رضا با سه صلوات.
در زمان مأمون اواخر عمر حضرت رضا«سلاماللهعلیه» آشوب و بحران عجیبی در ممالک اسلامی پیدا شده بود. غالباً این بحرانها از طرف شیعه بود. مخصوصاً در خراسان که صحنۀ پهناوری بود. بسیاری از افغانستان فعلی جزء طوس و مرو و خراسان بود. مأمون آدم سیاست بازی بود. در میان بنیالعباس از همه فهمیدهتر و سیاستبازتر بود و حس کرد که اگر بتواند حضرت رضا«سلاماللهعلیه» را به طوس بیاورد، خراسان را آرام میکند و خواه ناخواه توانسته ممالک اسلامی را آرام کند. در آن زمان ممالک اسلامی زیاد بود و دو ثلث جهان مربوط به اسلام عزیز بود. یک ثلثش زیر سلطۀ اسلام نبود، لذا حس کردن مأمون به جا بود و حضرت رضا«سلاماللهعلیه» را با احترام خاصی، اما به زور به طوس آورد و جداً میان مردم گفت خلافت از تو و من کنار میروم. معلوم بود که سیاستبازی بود و کار نشدنی بود. حضرت رضا هم فرمودند نه، و بالاخره به زور ولایتعهدی را به آقا دادند.
حضرت رضا«سلاماللهعلیه» برای اینکه آشوبها را بخواباند و بحرانها را بخواباند، قبول کردند. اما شرط کردند که در صحنه نیایند و نخواهند از وجود مبارک ایشان استفاده کنند و خلیفۀ غاصب زیر نظر حضرت رضا«سلاماللهعلیه» سلطنت کند. لذا حضرت رضا فرمودند تدریس میکنم.
مأمون چندین هزار نفر از نخبگان را جمع کرده بود. این نخبگان جمع بودند برای اینکه چه کنیم بحرانها را از بین ببریم؟ فرید وجدی یک نصرانی است و در کتابی که مربوط به اسلام نوشته، آورده که این نخبگان گفتند بحران وقتی خاموش میشود که حضرت رضا را بیاوری و ریاست این نخبگان و مستشارها را هم به او بدهی. لذا حضرت رضا«سلاماللهعلیه» بدون اینکه ریاست مستشارها را بپذیرد و بدون اینکه خلافت را بپذیرد، تدریس را پذیرفتند و این تدریس دو سه ساله برای تشیع خیلی عالی بود. روی این تشیع در زمان پیغمبر اکرم تبلیغ شده بود تا اینکه در آخر کار هم امیرالمؤمنین را منصوب به خلافت کردند و قرآن هم آمد که تشیع حق است و نه غیر تشیع. اینکه اسلام منهای ولایت چیزی نیست: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»[۱]؛ اسلام منهای ولایت ناقص است: «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً»[۲]
در این بیست و سه ساله و مخصوصاً در آن ده سال حکومت اسلامی، پیغمبر روی تشیع خیلی کار کردند. قرآن میگوید شجره طیبه: «مَثَلاً کَلِمَةً طَیبَةً کَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ»[۳]
اما بعد از پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم»، سقیفۀ بنیساعده جلو آمد و حرفهای پیغمبر اکرم زیر پوشش سقیفه بنیساعده رفت. اما نخبهها و همین فرید وجدی و دیگران و از جمله مرحوم کاشفالغطاء در اصل الشیعه مینویسد: صد و چهارده نفر از عقلای قوم جمع شدند و تشیع را اظهار کردند. یعنی صد و چهارده نفر از نخبهها، مردهایشان مثل سلمان و ابیذر و مقداد و زنها مثل زهرا و فضه و اسماء بنت عمیس بودند و تشیع پیدا شد. اما نگذاشتند و نشد و کمرنگ شد. کمکم رسید به اینجا که در زمان امام حسین«سلاماللهعلیه» بیرنگ شد، لذا امام حسین«سلاماللهعلیه» بر خودشان واجب دانستند که شهید شوند، به خاطر تشیع و این شجرۀ طیبه قرآن. تصمیم گرفتند که عیال را هم به اسارت ببرند و شهادت را سرتاسری کنند و بالاخره بفهمانند که تشیع هست و این شجرۀ طیبه قرآن هست. لذا اصل این شجرۀ طیبه در زمان پیغمبر بوده است و کمکم کمرنگ و بیرنگ شد و امام حسین«سلاماللهعلیه» این تشیع را کاشت و این شجرۀ طیبه قرآن را که در معرض نابودی بود یا در نابودی بود، در عمق جانها کاشتند، اما بیفرهنگ بود و عمده، فرهنگ تشیع است؛ لذا امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» فرصتی پیدا کردند که این شجرۀ طیبه قرآن را فرهنگ دار کردند: مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ ، تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[۴]
مکتب امام صادق«سلاماللهعلیه» و طلبههای امام صادق«سلاماللهعلیه» که چندین هزار نفر بودند، توانستند این شجرۀ طیبه قرآن را فرهنگدار کنند و به عبارت دیگر باردار و میوهدار کنند. اما نشد که پایهریزی برای این تشیع شود، ولو اینکه در روایاتی که امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» هست، نود درصدش مربوط به بار شجرۀ طیبه است. اعتقادات در آن هست، اما کم است و آن ریشۀ تشیع را کسی باید اظهار کند و باید ریشۀ این شجرۀ طیبه را مستحکم کند. امام رضا«سلاماللهعلیه» این کار را کردند. در آن سه سال توانستند تشیع را ریشهدار کنند.
طلبههای امام صادق«سلاماللهعلیه» معمولاً از عراق و مدینه و حجاز بودند، اما شاگردهای حضرت رضا«سلاماللهعلیه» از سرتاسر سرزمینها بودند و از نخبهها بودند. مأمون به عنوان مستشار، این نخبهها را جمع کرده بود و چندین هزار نفر بودند. فرید وجدی میگوید سی و سه هزار بودند، اما بعید است که اینقدر باشند. بالاخره نخبههای سرتاسر ممالک اسلامی را جمع کرده بود. اینها بیش از طلبههای امام صادق«سلاماللهعلیه» بودند. طلبههای امام صادق«سلاماللهعلیه» معمولاً هزار نفر به بالا بودند و راوی میگوید دیدم در مسجد در وقتی که میتوانستند، زمزمۀ قال الباقر و قال الصادق بالا بود و معمولاً مربوط به فقه شیعه و اخلاق شیعه بود. در اعتقادات شیعه هم ولو اینکه مفروضٌعنه گرفته بودند، اما روایاتی در اعتقادات شیعه از همان شاگردان امام صادق و امام باقر«سلاماللهعلیهما» در کتابها هست و من جمله در کتب اربعه و مخصوصاً کافی و در بحار علامه مجلسی این روایات آمده است. اما علی کل حال انسان از نظر علمی میتواند بگوید که بار تشیع و شاخههای پربار تشیع از شاگردان امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» است؛ و اما ریشۀ این تشیع و به قول قرآن اصل آن مرهون زحمات حضرت رضا«سلاماللهعلیه» است.
حضرت رضا برای نخبهها تدریس میکردند. طلبهها در آنجا کم بودند، اما نخبهها و آدمهای فهمیده و عاقل بودند. مأمون این کار را کرده بود برای اینکه اینها مستشار باشند و از فکر آنها استفاده کند، اما امام رضا«سلاماللهعلیه» از فکر آنها استفاده کرد. میتوان گفت اعتقادات شیعه و ریشهدار کردن اصل تشیع مربوط به آن سه سال امام رضا«سلاماللهعلیه» است. لذا تشیع اول مرهون پیغمبر اکرم و بعد که نزدیک بود نابود شود، مرهون امام حسین«سلاماللهعلیه» است. فرع این تشیع مربوط به امام باقر«سلاماللهعلیه» و مخصوصاً امام صادق«سلاماللهعلیه» و شاگردان ایشان و اصل آن مربوط به امام رضا«سلاماللهعلیه» است.
عیون اخبارالرضا که از شیخ صدوق«رضواناللهتعالیعلیه» است، روایات فوقالعاده پرمحتوا و پرمغز راجع به تشیع دارد. حضرت رضا«سلاماللهعلیه» در حالی که مصونیت داشتند، اما تشیع را درست تدریس کردند و به قول آقای بروجردی بقچه را پهن کردند و خصوصیات تشیع را گفتند. حتی قضیۀ نیشابور که قضیۀ عجیبی است و معلوم میشود در زمان مأمون شیعه در ایران زیاد بوده است، مخصوصاً در حطه خراسان. وقتی حضرت رضا«سلاماللهعلیه» به نیشابور تشریف آوردند، چندین هزار نفر به استقبال آمده بودند. نخبهها در آن استقبال بودند و حضرت رضا«سلاماللهعلیه» اول آنها را مهیا کرد و بعد تشیع را به آنها نشان داد. اول فرمود که من از طرف پدرم تا رسید به پیغمبر اکرم و پیغمبر اکرم از طرف جبرئیل و جبرئیل از طرف خدا گفته است: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»
کلمۀ لا اله الاّ الله یعنی اسلام عزیز و یعنی قرآن حصن و حصار من است. بعد دوباره مردم را مهیا کرد. سر مبارک را به هودج بردند و دوباره ولوله و غوغا شد و آقا را صدا زدند و دوباره آقا سر از هودج بیرون آوردند و فرمودند: این لا اله الاّ الله یک بال است و بال دیگری هم دارد و بال دیگر ولایت است:
«بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»[۵]
که معنایش اینطور میشود همان که پیغمبر اکرم بیش از هزار جا در فرصتها میفرمودند: قرآن، ولایت و ولایت، قرآن: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَمْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّوا»[۶]
حتی هنگام رحلت از دنیا فرمودند: قلم و دوات بیاورید تا بنویسم،[۷] اما نگذاشتند. پیغمبر اکرم بیش از هزار جا این را فرمودند. حال حضرت رضا«سلاماللهعلیه» به این صورت فرمودند:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»
لذا همین که قرآن میفرماید اسلام منهای ولایت هیچ است و اسلام منهای ولایت ناقص است، حضرت رضا نیز همین را فرمودند. اسلام، ولایت و ولایت، اسلام. بعد که آمدند تدریس کنند، تدریس این دو سه سالۀ امام رضا«سلاماللهعلیه» همین بود. حضرت رضا«سلاماللهعلیه» دو سه چیز در سوال و جوابها میفرمودند. این نخبهها در پای منبر خیلی سوال میکردند و برای رفع شبهاتشان به راستی سوالهای عالی میکردند. اینطور هم نبود که بخواهند با حضرت رضا«سلاماللهعلیه» مباحثه و جدل کنند. بلکه سوالهای حسابی میکردند و آقا هم جواب میدادند و در آن چندین هزار روایت در این دو سه سال، حضرت رضا روی دو سه چیز خیلی پافشاری داشتند. یکی اصل تشیع و بعد فرع تشیع یعنی احکام و اخلاق، و اما وابستگی همۀ اینها به یکدیگر. وقتی در روایات امام رضا«سلاماللهعلیه» مطالعه کنیم، میبینیم حضرت رضا این وابستگی این دو سه مورد را خیلی به نخبگان گوشزد میکردند. ولو اینکه پیغمبر اکرم این کار را میکردند و جایی نبود که قرآن یا ولایت را به تنهایی ترویج کنند، بلکه همه جا میفرمودند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَمْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»
قرآن، ولایت و ولایت، قرآن؛ یعنی شیعه و تشیع. اما حضرت رضا در مباحثهها و در سوال و جوابها خیلی باز میکردند و انسان به راستی مقداری در تاریخ آن دو سه سال مطالعه کند، میبیند حضرت رضا خیلی حق به تشیع دارند. البته همۀ ائمۀ طاهرین حق به تشیع دارند و پیغمبر اکرم و قرآن و خدا حق به تشیع دارند و ما باید این امانتها را حفظ کنیم و ما وفای به آن را حفظ کنیم. اما از کسانی که خیلی باز و بدون تقیه صحبت کردند، حضرت رضا بود. امام صادق«سلاماللهعلیه» معمولاً تقیه داشتند. لذا یکی از دردسرهای مراجع تقلید و مجتهدین جامعالشرایط در فقه همین قضیۀ تقیه است. امام صادق«سلاماللهعلیه» مجبور بودند برای اینکه این تشیع حفظ شود و برای اینکه این طلبهها به کشتن داده نشوند، روایاتی را تقیتاً بفرمایند: «نحن نلقی الخلاف بینکم حفظا لدمائکم»[۸]
و یکی از گرفتاریهای ما در فقه همین روایاتی است که مربوط به تقیه است. اما حضرت رضا«سلاماللهعلیه» این تقیه را نداشتند و هنوز به طوس نیامده، در نیشابور صحبت کردند و شاید زنگ خطری به مأمون بود اینکه مرا آوردی اما بدان که من میآیم برای اینکه تشیع را مبرز کنم. لذا در همان قضیۀ نیشابور همین را فرمود که اسلام، ولایت و ولایت،اسلام. بعد در این دو سه سال همین را تدریس کردند. ولو روایات اخلاقی زیاد دارد و روایات فقهی زیاد است، اما آنچه همّ و غم حضرت رضا بوده، پایهدار کردن تشیع است. اینکه اصل تشیع را پایهدار کند. لذا ما ایرانیها نه تنها برای اینکه چون در ظلّعنایت ایشان هستیم، باید خیلی راجع به حضرت رضا صحبت کنیم و مشهد رویم و اظهار ارادت کنیم، و یکی از افتخارات ما اینست که زیر نظر حضرت رضا«سلاماللهعلیه» هستیم، اما حضرت رضا«سلاماللهعلیه» در این دو سه سال برای تشیع خیلی کار کردند و همّ و غمّ حضرت رضا برای اصول تشیع بوده است و اینکه تشیع را ریشهدار کنند و حضرت رضا از دنیا رفتند و این شجرۀ طیبۀ قرآن ریشهدار شد. ثابت بود و این ثبوت به اثبات رسید، ظاهر بود و حضرت رضا در میان نخبهها اظهارش کردند و اگر بگوییم تشیع را سرتاسری کردند، اما با دلیل و برهان، یعنی تشیع با ریشه، اشتباه نکردهایم.
امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» خیلی برای تشیع کار کردند و اگر امام حسین«سلاماللهعلیه» نبود الان تشیع نبود. اگر اسارت عیال نبود، الان تشیع نبود، اما همه مربوط به اصل تشیع بود. یعنی امام حسین«سلاماللهعلیه» با شهادتشان تشیع را زنده کردند و بعد هم اسارت، آن را سراسری کرد و توانست درخت تشیع را سراسری کند. امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» و شاگردانشان شاخهها و میوههایش را درست کردند و ریشۀ این تشیع را امام رضا«سلاماللهعلیه» درست کردند و مخصوصاً اینکه سرتاسری کردند چون تدریس امام رضا«سلاماللهعلیه» در میان نخبهها بود، باید بگوییم این شجرۀ طیبه قرآن مرهون امام حسین و امام باقر و مخصوصاً امام صادق و مرهون حضرت رضا«سلاماللهعلیهم»است و همینطور که راجع به امام حسین«سلاماللهعلیه» وظیفه داریم خیلی اظهار ارادت کنیم، راجع به امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» وظیفه داریم خیلی کار کنیم. الحمدلله ما طلبهها همیشه اظهار ارادتمان به امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» زیاد است برای اینکه شبانهروز قال الباقر و قال الصادق میگوییم تا اینکه مراجع ما بتوانند رساله بنویسند و اما باید بدانیم کار حضرت رضا از امام حسین و امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهم» کمتر نبوده است مخصوصاً اینکه توانستند برای چندین هزار نفر نخبهها که در طوس جمع کرده بودند، تدریس کنند. روایتی داریم که این دین مقدس اسلام و این تشیع همیشه به توسط یک منافق و یکی از دشمنان خدا، پیروز و ظاهر میشود و تقویت پیدا میکند.[۹]
امام حسین«سلاماللهعلیه» را کشتند، امّا همان سبب شد که تشیع زنده شود. امام باقر و امام صادق«سلاماللهعلیهما» را خیلی زجر دادند و مخصوصاً شاگردان آنها را، اما بالاخره موجب شد که تشیع باردار شود. حضرت رضا را به زور به طوس آوردند و خیلی اذیت به حضرت رضا کردند و به اندازهای اذیت کردند که بارها طلب مرگ میکرد، البته احترام ظاهری خیلی بالا بود، اما زجر هم خیلی بالا بود.
قضیۀ دعبل انصافاً قضیۀ عجیبی است. دعبل شاعر اهلبیت«سلاماللهعلیهم» است، آمد نزد حضرت رضا«سلاماللهعلیه» و اشعاری گفت و اشعار خیلی آبدار بود و راجع به اهلبیت«سلاماللهعلیهم» گفت تا رسید به موسی به جعفر که قبری در بغداد است از کسی که مزکّی است. حضرت رضا فرمودند یک شعر هم من میگویم و در این اشعارت درج کن و فرمودند:
«وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یَا لَهَا مِنْ مُصِیبَةٍ
تَوَقَّدُ فِی الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَات»[۱۰]
قبری هم در طوس است با مصیبت از مصائبی که به سرش میآید، و بالاخره از غم و غصه دل او پاره پاره میشود. سؤال کرد یابن رسول الله این قبر کیست و من نمیدانم. فرمودند قبر من است و من به زودی همین جا به شهادت میرسم و همین جا دفن میشوم. به راستی خیلی برای حضرت رضا مشکل بود و از شعر فهمیده میشود که همیشه زجر میکشید به اندازهای که طلب مرگ میکردند. درحالی که خیلی برای اسلام عزیز کار میکردند اما مصیبت خیلی کمرشکن بود، ولی توانستند خیلی کار کنند.
دعبل این شعر حضرت رضا را در اشعار خودش درج کرد و شعر آخرش هم این بود که:
«خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ
یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَکَات»
یک نفر از شما ظاهر میشود و پرچم اسلام را روی کرۀ زمین افراشته میکند و برکات پروردگار عالم سرتاسری میشود. آقا امام رضا«سلاماللهعلیه» به دعبل گفتند میدانی این کیست؟ گفت همین مقدار میدانم که از فرزندان شما کسی میآید و پرچم اسلام را روی کرۀ زمین افراشته میکند. امام رضا«سلاماللهعلیه» وقتی شعر را خواند بلند شدند و دست روی سر مبارک گذاشتند و تعظیم کردند و نشستند و بعد فرمودند دعبل! این فرزند چهارم من است. بعد از من امام جواد«سلاماللهعلیه» است و بعد از امام جواد، امام دهم امام هادی«سلاماللهعلیه» است و بعد امام حسن عسکری«سلاماللهعلیه»است و بعد این آقاست که غائب میشود و غیبتش طولانی میشود و بالاخره ظاهر میشود و به دست مبارکش پرچم اسلام روی کرۀ زمین افراشته میشود.[۱۱]
پس خیلی زجر کشیدند، اما امام رضا«سلاماللهعلیه» خیلی کار کردند. ما باید خدا را شکر کنیم از جهت اینکه در پناه امام رضا«سلاماللهعلیه» هستیم و از جهت اینکه امام رضا«سلاماللهعلیه» برایمان خیلی کار کرده به طوری که اگر امام رضا«سلاماللهعلیه» نبود، تشیع نبود، درحالی که تشیع ظاهری در زمان مأمون سرتاسری شده بود و درحالی که تشیع مخصوصاً در ایران و مخصوصاً در قم و نیشابور زیاد بود. همۀ شهرها شیعه زیاد داشت و لذا مأمون از بحران این شیعهها ترسید و چندین هزار نفر را به عنوان مستشار آورد و گفت چه کنم و همه گفتند حضرت رضا را بیاور و ما هم هستیم و رئیس ما او باشد و همه با هم بحران را خاموش میکنیم. حضرت رضا هم آمدند و بحران خاموش شد و حضرت رضا برای نخبهها درس میگفتند و معمولاً درس اعتقادی میگفتند و بعد از دو سه سال هم حضرت رضا«سلاماللهعلیه» را شهید کردند.
این قطرهای از دریای حالات امام رضا«سلاماللهعلیه» بود.
[۱]. المائده، ۶۷: «ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنی پیامش را نرساندهای.»
[۲]. المائده، ۳: «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را برای شما [به عنوان] آیینی برگزیدم.»
[۳]. ابراهیم، ۲۴: «سخنی پاک که مانند درختی پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟»
[۴]. ابراهیم، ۲۴و۲۵: «سخنی پاک که مانند درختی پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش میدهد.»
[۵]. عیون اخبارالرضا، ج ۲، ص ۱۳۵.
[۶]. الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۵۰؛ جهت اطّلاع از مصادر روایت ر. ک: بحار الأنوار، ج ۲۳، ص ۱۰۶تا ۱۵۲؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقّات آن، ج ۹، ص ۳۰۹ تا ۳۷۵ و ج ۱۸، ص ۲۶۱ تا ۲۸۹ و ج ۲۴، ص ۱۶۱تا ۲۳۶ و ج ۳۳، ص ۳۹ تا ۵۰. همچنین مرحوم میر حامد حسین هندی تمامی مجلدات «۱۸ تا ۲۱» ام کتاب عبقات را به بحث پیرامون سند و دلالت این حدیث اختصاص داده است.
[۷] . الإرشاد إلی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۱۸۴؛ صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۱۲؛ صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹
[۸]. ر.ک: الحدائق الناظره، ج ۱، ص ۶ تا ۸.
[۹]. منیة المرید، ص ۳۳۵.
[۱۰]. عیون اخبارالرضا، ج ۲، ص ۲۶۴.
[۱۱]. اعلام الوری، ص ۳۳۱.
نظر شما