بعد از «گل آقا» نشریه‌ای نیامد که فضای طنز را سیراب کند

من با یک سیلی فهمیدم که باید به دنبال طراحی بروم. کلاس چهارم دبستان بودم، آن زمان کتاب مدل نقاشی‌ به نام «ارژنگ» داشتیم.

به گزارش ایمنا، «یک روز سرکلاس نقاشی، معلم، کله اسبی را در یک صفحه این کتاب نشان داد و گفت بکشید. بعد هم دفترهایمان را جمع کرد و بعد با یک لحن خشن گفت: «عربانی»، گفتم: «بله آقا»، گفت: «پاشو بیا اینجا، اینو خودت کشیدی؟!»، گفتم: «بله آقا». یک نمره ای داد که از بس حرص داشت ورق پاره شد و دفترم را انداخت جلوم و گفت: «یعنی تو از حالا داری دروغگویی رو شروع می کنی!» و یک سیلی هم گذاشت زیر گوش من. من هم هاج و واج که این چی داره میگه. 10 دقیقه بعد این بار با لحن ملایم‌تر منو صدا زد و گفت: «عربانی، با دفترت بیا». رفتم جلو درحالی که ناراحت بودم و دنیایی از سوال در ذهنم بود. دفترم را به طرف پنجره و رو به نور گرفت و کتاب نقاشی ارژنگ را هم زیر آن قرار داد و دیدم که کله اسب نقاشی من بزرگ تر از نقاشی کتاب ارژنگ بود. دیگه تموم خطوط ارتباطیش مهربان شده بود و نمره منو 18 کرد و گفت: «دردت اومد»؟ اینجا دیگه من فهمیده بودم چه کتک مُفتی خوردم، گریه ام گرفت و رفتم نشستم. از اونموقع این راه سختو سینه خیز طی کردم و خوشحالم که زیاد وقت خوانندگان نشریات و بینندگان مجله و فیلم را تلف نکردم.»
این ها را احمد عربانی می گوید، کاریکاتوریست بزرگ مجله توفیق، گل آقا، کاریکاتور، فکاهیون و بسیاری مجلات دیگر... ، انیماتور بزرگی که «تَبَر» را ساخت و اکنون در آستانه هفتاد سالگی همچنان می سازد و می پردازد... فرصتی فراهم شد و احمد عربانی به دیار نصف جهان آمد و آثارش زینت بخش موزه ای شد که علی رغم نامش سنخیتی با معاصریت ندارد. احمد عربانی به موزه هنرهای معاصر اصفهان آمد و چه حضور مسرت بخشی، چه نفس گرمی، چقدر دوست داشتنی سخن می گوید این مرد بزرگ که قطعاً اینگونه سخن راندن را از استاد بزرگی چون توفیق آموخته است و عجب سخاوتی که داشته های خود را حتی در شیوه سخن گفتن، منتقل می کند، عجب حکایتی دارند این بزرگان و بزرگ پروران... . با احمد عربانی به گفتگو می نشینیم.

مجله توفیق چگونه تشکیل شد و چه مدیریتی داشت که از شما به عنوان کاریکاتوریست و یا از طنزپرداز خواست که در این مجله کار کند؟
مجله توفیق در سال 1300 شمسی توسط حسین توفیق بزرگ تأسیس شد. تا حدود 20 یا 30 سال بعد این مجله یک مجله نسبتاً جدی بود و مجمع الشعرای آن زمان بود و از تصویر هم کمتر استفاده می کرد، یعنی تقریباً 90 درصد شعرای آنزمان، چه تصنیف سراها چه شعرایی حتی شهریار در ان قلم زدندو شعر گفتند و این روال تا کودتای 28 مرداد ادامه داشت. آن زمان کاریکاتوریستی که بتواند با قدرت کار کاریکاتور انجام دهد خیلی کم بود تنها آقای داوودی بود و یک نفر هم رئیس پیشاهنگی آن موقع بود یک نفر هم آقای حسن توفیق بود که کاریکاتور انجام می دادند. بعد از مرگ حسین توفیق بزرگ، پسرش محمدعلی طبق روال آن موقع صاحب امتیاز شد و حدود 4 یا 5 سال مجله را اداره می کند ولی فطرتاً مطبوعاتی نبود و به دلایل مختلف در رابطه با سوژه، زندانی نسبتاً زیادی هم کشید و بعد اعلام کناره گیری کرد. محمدعلی توفیق سه خواهرزاده داشت به نام های حسن و حسین و عباس. این سه نفر فامیلشونو به توفیق تغییر دادند و مجله را دست گرفتند. حسن آقا که بزرگتر بود شد صاحب امتیاز و کاریکاتوریست، حسین شد سردبیر و عباس هم رئیس هیئت تحریریه شد. البته بعد از 28 مرداد تقریباً مجله حدود 5 سال توقیف شد و سال 1337 مجدداً منتشر شد که تا سال 50 ادامه یافت و من از سال 46 طی یک ماجرا در این مجله استخدام شدم. ماجرا از این قرار بود که من توی خونه نقاشی می کردم و پدرم درحالی که خودش مخالف کار نقاشی بود ولی خودش باعث شد من برم دنبال این کار، چون خود مجله توفیق می خرید و من از همون بچگی کاریکاتورها رو دیدم و روشون فیکس شدم، من از همون اول اصلاً کادرپذیر نبودم و جذب کاریکاتور شدم. آن زمان جنگ امریکا و ویتنام خیلی داغ بود و من تصویری کشیدم که همینجور داره از آسمون موشک و بمب مثل برف میریزه و پایینشم  تصویر یک «ویت کونگ»(جنگجوی ویتنامی) را با کلاه خاصش کشیدم که یک بیل داشت و می گفت: آی بمب پارو می کنیم. من اینو کشیدم و فرستادم مجله توفیق. سه چهار روز بعد یک نامه اومد برای من که فلان روز بیا به دفتر مجله. واقعاً دنیای من با این نامه درخشان شد، هنوز این نامه را دارم. روز موعود که عصر یک روز سرد پاییزی بود رفتم دفتر مجله توفیق، چهار راه استانبول تهران که یک بنایی بود که یک حال نسبتاً بزرگی وسط بود و چندتا در بهش وصل بود و یک خانم لاغراندامی بنام مستعار خانم داوودی به عنوان منشی نشسته بود که بعدها فهمیدم عذرا ابرقویی است که اکنون با نام عذرا وکیلی سرپرست برنامه های کودک است، و یک آقایی که پالتوی طوسی پوشیده بود و کلاه بر سر داشت می خواست بره که این خانم منو به این آقا معرفی کرد. من فهمیدم حسن توفیق است و خیلی خودمونی حرف میزد و من با وجودی که خیلی خجالت می کشیدم ولی با لحنی که او داشت خیلی احساس قرابت کردم. حسن توفیق از خانم داوودی خواست کاغذ و قلم بیاره و به من گفت: «یه پیرمرد بکش که عصازنان بره، بعد گفت: یک پسربچه بکش که از پله داره میره بالا». من هم با قدرت آن زمانِ دستم کشیدم. خلاصه حسن توفیق گفت از شنبه بیا، و من از شنبه در مجله توفیق شروع به کار کردم.

شما کاریکاتور را از نقاشی جدا می دانید؟
نه پایه کاریکاتور، نقاشی است، یعنی باید مبانی نقاشی را بدانند. هیچ دلیلی هم نیست که هر نقاشی، کاریکاتوریست شود کمااینکه هیچ شاعر جدی سرایی نمی تواند شعر طنز بگوید. مثلاً در جایی آیدین اغداشلو عنوان کرده که آرزو دارم بتونم کاریکاتور کسی را بکشم. ولی باید مبنایش در وجود فرد باشد و خودش متوجه می شود که آیا می تواند کاریکاتوریست بشود یا نه.

ارزش یک کاریکاتور به مفهوم است یا به طراحی؟
 به هر دو. متأسفانه یک مقدار جوان های ما از نظر تفکر و سوژه اهمال کردند. آنزمان ما کلاسهای سوژه داشتیم مثلاً یک ساعت وقت داشتیم که درباره قطره سوژه پیداکنیم. این، قدرت تخیل ما را ورز میداد و تفکر ما قوی میشد. این است که هم سوژه مهم است و هم طراحی و باید پابه پای هم باشند.

مهمترین چهره سیاسی که کاریکاتور آن را تصویر کردید چه کسی بود؟
ازنظر سیاسی مرحوم حسن حبیبی معاون رئیس جمهور در زمان ریاست جمهوری آقای رفسنجانی بود ما بخاطر تقدس لباس آقای رفسنجانی نمی توانستیم ایشان را ترسیم کنیم و طفلک حبیبی را سوژه می کردیم.

تصویر کردن کاریکاتور چهره های سیاسی تأثیر منفی بر زندگی تان نداشت؟ مورد انتقاد قرار نگرفتید و آیا پیش آمده که اجازه انتشار کاریکاتورهای شما را نداده باشند؟
نه خوشبختانه. من این شانس را داشتم که استادی بنام حسن توفیق داشتم و بعدش هم مرحوم محسن دَوَلو در زمینه رنگ گذاری در مورد کاریکاتور و بعد هم آقای صابری در مجله گل آقا که با اینکه کاریکاتوریست نبود ولی خیلی به ما رهنمودهای خاصی میداد، خودش به من میگفت که تو کاریکاتور را که به من میدی من با ذره بین نگاه می کنم. اما جوان های بعد از گل آقا متأسفانه زیرنظر استاد خاصی نرفتند. استاد چیز دیگریست. الان در هر زمینه ای کتاب و سی و دی و نرم افزار است اما آیا با کتاب خالی با نرم افزار خالی میشه کاریکاتوریست شد؟ شاید بشه ولی یک چیز اَلکَن است ولی استاد نکاتی را در مقاطعی می گوید که واقعاً در هیچ کتابی نوشته نشده و اصلاً نمیشه به صورت مکتوب به آن مشکل رسید و حلش کرد و حتماً باید از استاد بپرسیم. این جوانان ما به دلیل نداشتن مرشد، گاف هایی دادند که دامنگیر خودشان و نشریه شان شده و چندین نشریه در 20 سال اخیر به دلیل طنز نوشتاری و کاریکاتور بسته شدند یعنی دکان آن نشریه را به باد دادند بخاطر بی تجربگی، زیرا سوژه و طنز با اهانت با تهمت با افترا با دروغ و با فحش فرق می کند. نباید هرچه به قلم آمد را کشید یا نسبت داد ولی می توانیم با زبان طنز، بُرنده ترین و قوی ترین و تیزترین حرف ها را بزنیم ولی راه دَررو هم داشته باشم.
اما درباره اینکه برخی آثار من منتشر نشد فقط سه مورد اتفاق افتاد. سال 54 یک نمایشگاه بدون شرح در تالار نقش گذاشتم، یکی از کارها یک دستی بود که اومده داره خرخره یک نفر را را خفه می کند و اون فردا داره این دست را ماچ میکنه، یک خانم نقاش از کیهان اومد برای مصاحبه و همین کار را در آن مصاحبه چاپ کرد و زیرش نوشت: بوسه بر دست های خونین. چاپ اول منتشر شد ولی چاپ دوم، ساواک آنرا در آورده بود و کاملاً جاش سفید بود. یک اتفاق دیگه هم این بود که اغلب مطبوعاتی‌های آن زمان قبل از انقلاب اهل مواد و تریاک بودند، من یک طرح نویسنده ای را کشیدم که ته قلمش به بافور تبدیل شد و که چاپ دوم سانسور شد. این کل سانسورهای من قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب و بعد از گل آقا یه مدتی رفتم روی سوژه های ورزشی کارکردم. آقای علی آبادی آن زمان رئیس سازمان ورزش بود و حکایت ها داشت. ایشون چون آدم خاصی و باوجودی که رئیس سازمان تربیت بدنی بود می خواست رئیس فدراسیون فوتبال هم بشه. من در روزنامه جهان فوتبال ایشونو کشیده بودم که یک هندوانه روی سرش، یکی رو زانوهاش، یکی روی سرش و همینطور چندتا هندونه کشیدم حتی چندتا هندونه افتاده شکسته و روی هندونه ها ورزش های مختلفی را نوشتم. فردا صبح آقای علی آبادی دستور داده بودند که اینو درآوردند از روزنامه.

معضلات کاریکاتور ایران در شرایط کنونی چیست؟
کامپیوتر علیه الرحمه که وارد ایران شد، به هنرهای تجسمی هم خدمت کرد هم خیانت. هنرمندانی که واقعاً هنرمند هستند از دیجیتال به عنوان شاگرد و به عنوان نیرو استفاده می کنند و بهش دستور می دهند. الان معضل کاریکاتور ما درباره هنرمندانِ کمرنگ، این ها را به اشتباه انداخته، چون قبل از دوران کامپیوتر یعنی دوران پیشاکامپیوتر کسی جرأت نداشت اگر چیزی نمی دونست به توفیق یا به مجله کاریکاتور نزدیک بشه چون از او کار می خواستند. اینه که باید مداد و کاغذ در دست باشه و کار کنه و ریاضت بکشه. بخدا ما پوست انداختیم و هیچ ادعایی هم نداریم، کسی نیستیم، یک استعدادی خدا به ما داده و اگر خدمتی شده خوشحالیم ولی زحمت کشیدیم، بخدا ناز و نوازش نشدیم. بابای من منو میزد و تو ذوق ما می‌خورد اما ما اینکاره بودیم و زجرشم برای ما شیرین بود، بخدا آدم، عاشقِ چیزی باشه زجرشم حس نمیشه، برای همین پیشرفت می کنیم. آدم نباید خودشو  سرکار بزاره، با خودش بازی نکنه، ببینید واقعاً استعداد در کاریکاتور دارید یا نه. فقط هم که طراحی نیست، باید مطالعه کنید باید بشنوید، باید درباره کارتون حرف بزنید، هنرمندان آن زمینه را بشناسید، جامعه شناسی بدونید و ... .

شخصیت های موجود در در ادبیات کلاسیک ایران و جهان مانند زئوس یا رستم را می شود در کاریکاتور استفاده کرد؟
بله چرا که نه، به مناسبت های مختلف. اصلاً یکی از چیزهایی که ما خیلی باید روی ان تأکید کنیم سمبل سازی است. تام و جری یا شخصیت‌های کارتونی که اون سر دنیا درست کردند، ما هم درست کنیم داشته باشیم چه اشکالی داره.

درحال حاضر از کدام نشریه به لحاظ کاربرد کاریکاتور رضایت دارید؟
معمولی هستند. یک زمانی کیهان کاریکاتور منتشر میشد که کارهای شاخص داخلی و خارجی می گذاشت، نگاهش دانشجویی بود و خوب بود. مجله گل آقا بود. قبل از انقلاب هم مجله توفیق و مجله کاریکاتور بود که کاریکاتوریست های ماهری در آنها فعالیت داستند. اوایل انقلاب هم یکی دوتا نشریه منتشر شد که یک مقدار فضای آزادی بود و مجله آهنگر با حضور آقای لطیفی، آقای درم‌بخش، آقای زارع و تعدادی دیگر که همه قوی بودند و مجله خوبی بود.

مهمترین ویژگی یک کاریکاتور و یک کاریکاتوریست چیست؟
سواد خوب، سواد اجتماعی خوب. ببینید مدرک خوبه ولی همه چیز نیست. خیلی ها مدرک می گیرند ولی هنرمند نمیشن، خیلی از هنرمندان مدرک آنچنانی ندارن ولی استادند، مثلاً نقاشی قهوه خانه ای مُدبر و قولرآغاسی و برخی دیگر شاهکار می‌آفریدند ولی لزوماً مدرک نداشتند. مدرک خوبه، درس عالیه ولی کسی که فوق لیسانس داره ولی چهارتا بیت شغر نمی تونه بگه باعث تأسفه، یا یک صفحه داستان نمیتونه بنویسه و نمیتونه حسی را منتقل کنه باعث تأسفه. کاریکاتوریست باید جامع الشرایط باشه، منبع اطلاعات باشه. بعد جامعه خودشو بشناسه که من چی بکشم، مثلاً یک فاکتور مهم مجله گل آقا این بود که عفیف بود. باید عفت قلمو داشته باشی، ارزش قلمو داشته باشی.

طرح اصلی شاغلام و روند خلقش در مجله گل آقا چگونه بود؟
آقای صابری قبل از اینکه گل آقا منتشر بشه، در صفحه 3 روزنامه اطلاعات دو کلمه حرف حساب می نوشت، درواقع سه سال قبل از سال 69 که مجله منتشر بشه. یعنی دوکلمه حرف حساب و شخصیت سازی ای که ایشون کرد شامل شاغلام، غضنفر و یکی دو نفر دیگه، تا اینکه مجله منتشر شد و بحث تصویر پیش اومد. دقیقاً نمیدونم شماره چند، اما یک سوژه روجلدی پیش اومد که براساس خبری که زلزله یا سیل اومده بود و طبق معمول کمک هایی از آنطرف آب شامل پتو فرستاده میشد. در فرودگاه آقای ولایتی که وزیرامورخارجه بود و در سوژه هم شاغلام هم بود از شاغلام میپرسه که پس پتوها، و شاغلام میگه «پتوها رَپتو». اینجا باید شاغلام کشیده میشد و آقای صابری به من گفت این شماره روجلد، توهستی و شاغلامو تصویر کن و خیلی راحت کشیدم و پذیرفته شد. و سمبلی هم داشتیم به نام قشر آسیب پذیر که اونو هم من مصورش کردم.

تفاوت عمده نشریاتی که الان منتشر می شوند با مجله توفیق و گل آقا به لحاظ کاریکاتور در چیست؟
من جوان ها را دوست دارم، جوانی عالمی داره و باید طی بشه و باید رهنمون بشه و درست استفاده بشه. نشریات الان ما بیشتر دست جوانهاست. نشریه خط خطی که متأسفانه منم در اون کارمی کنم(میگم متأسفانه چون دلم میخواد خیلی قوی تر از این حرفها بشه ولی به دلایلی نمیشه) و منو با اصرار در جلساتشون میبرن و منم گاهی یک چیزهایی میگم که ناراحت میشن. درواقع نرمشی که جوان ها بخواهند حرف آدمهای باتجربه را گوش بدهند نیست. الان مجلات ما ضعیف تر از آن زمان است. بعد از گل آقا نشریه ای نیامد که فضای طنز را سیراب کند.

جسارت کاریکاتوریست های امروز کمتر از کاریکاتوریست های دیروز است. به چه دلیل؟
بخاطر کم سوادی و نداشتن تخیل قوی. وقتی شما سواد و تخیلت بالا باشه با ایهام راه در رو خواهید داشت، باید بتونی جوابگو باشی. متأسفانه برخی از جوان ها بینش اجتماعی وسیع را کمتر دارند برای همین اگر الان کاریکاتورهای امروز را نگاه کنید به تصویرسازی نزدیکتره تا یک سوژه قوی که آدم رویش مکث کند. درحالی که کاریکاتور باید بلزونه، بلغزونه، مسئولان را بفکر ببرد و درواقع، اثر باشه. ما باید صاحب اثر باشیم، باید ایجاد تفکر کنیم. خواننده ببیند و در ذهن بسپارد و بگوید کاریکاتوریستش کیه و چیزی را به خواننده اضافه کنه که متأسفانه الان کمتره.

آیا کاریکاتور درحل حاضر می تواند به عنوان یک شغل و حرفه قلمداد شود؟
الان درحال حاضر نه اصلاً. نه سردبیرها آنطور که باید بها می دهند یعنی کاریکاتوریستی نیست که به سردبیر حالی کنه که بابا این هنره، این مجله را غنی میکنه. ولی اینطور نیست و مبلغ مختصری می دهند و اصلاً و ابداً یک چیز تفننی است درحالی که می‌توانست شغل باشه ولی نیست.

چطور شد که مجله گل آقا دیگر منتشر نشد؟
زمانی مجله گل آقا منتشر شد که به تعبیری فضا یک مقدار خاکستری بود. معمولاً وقتی تضاد باشه طنز بیشتر جواب می دهد یعنی شما شخصی مثل هیتلر را بهتر می تونی کُمیکش کنی تا مثلاً پادشاه سوئد را که در صف نانوایی هم میاد، این پادشاهو میخوای چیکارش کنی ولی هیتلر یا فرانکو پادشاه اسپانیا نطق که میکنند میکرفون ها میترسند ولی یک شاعر که شعر بگوید میکرفون که نمیترسه خیلی هم لذت میبره. در آن زمان مجله گل اقا منتشر شد و جا باز کرد و اتفاقاتی افتاد. اون موقع به عنوان مثال اولاً کسی وزیرها را نمی شناخت و بعد که عکسشونو در مجله گل اقا می‌دیدند تعجب می کردند که وزیرها رو هم ترسیم کردند! خدمتی که مجله گل آقا کرد این بود که این افراد را شناساند، بعد رفته رفته فضای اصلاحات آمد و روزنامه ها تاخت و تازی می کردند و این موج که اومد یا گل آقا باید قوی تر و تندتر از اینها حرف میزد که آقای صابری اهلش نبود و بخاطر این بسته شد، یعنی خود آقای صابری گل اقا رو بست. بعد از فوتشون هم متأسفانه پسرشون که در جوانی از دنیا رفته بود، دخترشون هم چندشماره مجله را درآورد ولی ادامه نیافت و متأسفانه اکثر افراد هیئت تحریریه هم فوت شدند.

شما برای خلق کاریکاتورهایتان از مکتب خاصی پیروی می کنید؟
من تحت تأثیر توفیق بودم و هم‌چنین بخش ترسیمی ترکیه. جالبه بهتون بگم که مانند برزیل که با توپ به دنیا میان، در ترکیه اکثراً کاریکاتوریستند البته الانو نمیدونم ولی این موضوع مال حدود سه یا چهل سال پیشه و نشریات کاریکاتوری خیلی قوی منتشر میشد و به نوعی الهام بخش ما بودند. ما خودمان در ایران کاریکاتوریست قوی که الگوی ما باشه نداشتیم و اولین الگوی کاریکاتور در ایران دو نفر آلمانی بودند که در زمان مشروطه در مجله ملانصرالدین که به زبان ترکی چاپ میشد، طرح می‌کشیدند. این دو کاریکاتوریست به قدری ایرانی کارمی کردند که شما شک می کردید آلمانی بودند. اصلاً الگوی مجله توفیق، مجله آق بابای ترکیه بود و به همون قطع و اندازه و فرم صفحه بندی هم چاپ میشد. از طرفی هم، من از رد قلم کامبیز درم بخش خیلی تأثیر پذیرفتم و حداقل کارهای اولیه من خیلی متأثر از ایشون بود. من با خطهای شکسته خیلی میونه ندارم با خطهای دایره ای و کروی بیشتر اُختم و از آقای درم بخش تأثیرگرفتم و چهره کشی من هم بیش‌تر تحت تأثیر آقای محسن دَوَلو بود که هنوز هم معنقدم ایشون در خاورمیانه نظیر ندارد  و جالبه که از گردن به پایینو ضعف داشت و در چهره بی نظیر بود.

دلیل موفقیت احمد عربانی را در چه می دانید؟
من خودمو موفق نمی دانم، چون سابقه من طولانی شده یک مقدار منو می‌شناسند وگرنه ما چه تخم مرغ دو زرده ای کردیم! من هنوز خودمو موفق نمیدونم، یعنی هنوز عطش دارم مثل یک طلبه مثل یک دانشجو مثل یک هنرآموز. باورتون نمیشه البته من اینها را در توفیق یادگرفتم، من  مثلاً در گل آقا که چهره ها را می کشیدم وقتی اِتود میزدم، اِتودها را نشون بچه های اونجا می‌دادم ازجمله یک آقا مهدی داشتیم که کار خدماتو انجام میداد، من اِتودهامو نشون آقا مهدی هم می‌دادم و بچه ها میگفتند که به آقا مهدی دیگه نمی خواد نشون بدی و من میگفتم آقامهدی هم مجله رو میخونه، ما مخاطب داریم مثل آقا مهدیو من به آقا مهدی نشون می‌دادم و بخدا اگر آقا مهدی تأیید می‌کرد ادامه می‌دادم وگرنه اگه نمی شناخت پاک می کردم. سلاح هنر هر فضایی را ذوب می کند.
 
«پدر من اصلاً با کارم موافق نبود، یعنی یک نقاشی منو پیدا می کرد به زبان آن زمان انگارکه کتب ضاله بود! و مخفی می کرد و منو دعوا می کرد. من هم می رفتم خونه مادربزرگم اینا و نقاشی می کشیدم. پدرم معمم بود، نمی دونم چرا پدرم اینقدر مخالف بود ولی به هرحال هرموقع منو در حال نقاشی کشیدن می‌دید می‌گفت: «این رقاص‌بازی‌ها را کنار بگذار، درس بخون آدم شی»! حتی زمانی که فیلم انیمیشن «تبر» را ساختم و تلویزیون آن را نشان داد و همه حتی دفتر ریاست جمهوری در صفحه اول اطلاعات مرا و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را تشویق کرد ولی پدرم سری تکان داده این دفعه با لبخند گفت: این ها درست، ولی اگر درس خوانده بودی...». خاطره بزرگ مرد کاریکاتور ایران از پدرش، تشویق نیست اما عجب زمانه ای است که آشنایی استاد عربانی با مجله توفیق توسط پدر صورت گرفت و مانا شد... استاد دست مریزاد... کاش چون تویی دوباره یافت شود و همچون توفیق و گل آقا از نو زاده شود. آنروز خواهد آمدم، می دانم... .
12168/135/20

   گفتگو از شیرین مستغاثی
کد خبر 255241

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.