خبرگزاري ايمنا، امروز مصادف با 24 ذيحجه روز مباهله‌ي پيامبر اکرم (ص) است. شکوه و عظمت‏ حادثه‌ي مباهله آن روز تاريخي را به‌عنوان يکي از ماندگارترين روزهاي تاريخ اسلام قرار داد و آن روز به‌عنوان روز جشن و شادي و شکرگزاري به درگاه حق و به‌عنوان يادآور عظمت اصحاب کساء در حافظه‌ي تاريخ ثبت ‏شد.

به گزارش ايمنا، داستان مباهله در طول تاريخ موجب عزت و افتخار شيعه بوده است؛ زيرا فضيلت و درجه‌ي اعتبار همراهان پيامبر (ص) که همان اهل کسا يا اهل بيت هستند، در اين ماجرا به‌خوبي به نمايش گذاشته شده و کمتر کسي آن را انکار کرده است. پيامبر (ص) به همراه خود، دخترش زهرا (س)، داماد و پسر عمويش علي (ع) و نوه‌هاي گران‌‌قدرش حسن (ع) و حسين (ع) را آورده بود و اگر بنا بود که ذره‌اي در حقانيت اين جمع 5 نفره ترديدي باشد، هرگز عزيزان و جگرگوشه‌ هايش را نمي ‌آورد.
اين چهار نفر، در واقع تنها کساني بودند که متصل و همراه و هم‌‌گام او بودند. وقتي پيامبر (ص) از حضرت علي (ع) به‌عنوان جان و نفس خودش تعبير مي‌‌کند، معنايش چه مي‌‌تواند باشد جز اين که برتري او را پس از خودش بر تمام امت بلکه همه‌ي مردم عالم ثابت کند و با اين کار مهر تأييدي بر رهبري او پس از خودش زده باشد؟
حضرت علي (ع) به‌منزله‌ي نَفْس رسول خداست و نفس از وجود انسان جدايي ‌ناپذير است. وقتي مي‌گويي يک چيز، جان و نفس توست، يعني تو و آن چيز، يکي هستيد. نمي‌شود بين‌‌تان جدايي انداخت. پيامبر (ص) و حضرت علي (ع) هم يکي هستند. و تمام ويژگي‌هاي بارز يک انسان کامل که در پيامبر (ص) هست در حضرت علي (ع) هم هست. و تنها اوست که مي‌‌تواند لايق هدايت و رهبري مردم پس از رسول خدا (ص) باشد.
روايتي از عايشه هست که در روز مباهله، رسول خدا (ص) عباي مشکي خود را از روي دوشش برداشت و بر روي دو درخت بياباني که نزديک هم بودند انداخت و همراه با 4 نفري که همراهش بودند زير سايه‌ي عبا قرار گرفت و فرمود: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا» نام حدود 60 نفر از بزرگان اهل سنت، در پاورقي کتاب نفيس احقاق الحق از مرحوم قاضي نورالله شوشتري آمده است که تصريح کرده‌اند که آيه‌ي مباهله درباره‌ي اهل بيت (ع) نازل شده است.
روز بيست ‌و چهارم ذيحجه بنا بر روايت مشهور، روزي است که مباهله‌ي حضرت رسول (ص) با مسيحيان نجران در آن اتفاق افتاده است و نيز در اين روز بود که حضرت اميرالمؤمنين (ع) در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آيه‌ي «انما وليّکم الله» در شأن او نازل شد.
ماجراي مباهله‌ي حضرت پيامبر اکرم (ص) با مسيحيان نجران به شرح زير است:
در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‏مسيحى نشين حجاز بود كه به عللى از بت پرستى دست كشيده، به‏ آئين مسيح گرويده بودند. رسول اكرم (ص) به موازات مكاتبه با سران ‏دولت‌هاي جهان و مراكز مذهبى، به منظور دعوت نجرانيان به اسلام نيز، نامه‌اى به اسقف آن شهر نوشت.
نمايندگان پيامبر وارد نجران شده و نامه پيامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، كه مضمون آن چنين است: «به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب را حمد و ستايش مى‏كنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‏مى‏نمايم. شما را دعوت مى‏كنم كه از ولايت ‏بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آييد و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد، بايد به حكومت اسلامى ماليات و جزيه بپردازيد در غير اين صورت، به‏ شما اعلام خطر خواهم كرد.»
اسقف پس از قرائت نامه براى تصميم ‏گيرى؛ شورايى مركب از شخصيت‌هاى بارز مذهبى و غير مذهبى تشكيل داد. يكى از افراد طرف مشورت ‏«شرجيل‏» بود كه به عقل و درايت و كاردانى معروفيت داشت. وى‏ گفت: ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيده‌‏ايم كه روزى منصب ‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل انتقال خواهد يافت و هيچ بعيد نيست محمد، كه از اولاد اسماعيل است، همان پيغمبر موعود باشد.
بعد از سخنان شرجيل، شورا نظر داد كه گروهى به‏ عنوان هيئت نمايندگى نجران به مدينه برود تا از نزديك با محمد (ص) تماس گرفته و دلايل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد.
بدين ترتيب، هيئتى مركب از شصت نفر بسوى مدينه رهسپار شدند كه در راس آنها «ابوحارثه بن علقمه» حاكم نجران و دو پيشواي مذهبي ديگر به نام‌هاي، عبدالمسيح و ايهم قرار داشت.
به هر صورت آن‏ها هنگام عصر بود كه به شهر مدينه آمدند و با جامه‏هاى فاخر و زربفت كه به تن كرده و انگشترهاى طلا كه در دست داشتند با تجملات و وضعى كه تا به آن روز شهر مدينه به خود نديده بود وارد شهر شدند، اما وقتى پيش پيغمبر اسلام رفتند و سلام كردند ديدند آن حضرت رو از ايشان گرداند و پاسخ سلامشان را نيز نداد و سخنى با آن‏ها نگفت.
هيئت مزبور كه با عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف سابقه آشنايى داشتند به نزد آن دو رفته گفتند: پيغمبر شما براى ما نامه‏اى نوشته بود و چون ما به نزد او آمده‏ايم پاسخ سلام ما را نداده و با ما سخن نمى‏گويد، چاره چيست؟
آن دو نفر براى تحقيق مطلب و راه چاره به نزد على بن ابيطالب (ع) آمده گفتند: اى ابوالحسن به نظر شما چه بايد كرد؟ على (ع) فرمود: به نظر من اگر اين‏ها اين جامه‏ها را از تن بيرون كرده و اين انگشترهاى طلا را از انگشتان خود بيرون آورند، پيغمبر آن‏ها را مى‏پذيرد و همين‏طور هم شد كه چون جامه‏ها و انگشترهاى طلا را بيرون كردند و به نزد آن حضرت رفتند، پيغمبر اسلام پاسخ سلامشان را داد و آن‏ها را پذيرفت، و آنگاه فرمود: سوگند بدانكه مرا به حق مبعوث فرموده اينان بار اول كه پيش من آمدند شيطان همراهشان بود.
سپس براى تحقيق حال، سؤالاتى از آن حضرت كردند كه از آن جمله سيد پرسيد: اى محمد درباره مسيح چه مى‏گويى؟
فرمود: او بنده و رسول خدا بود. ولى سيد سخن آن حضرت را نپذيرفته و بناى رد و ايراد را گذارد تا اينكه آيات سوره آل عمران از نخستين آيه تا حدود 70 آيه در اين باره بر پيغمبر نازل شد كه از آن جمله اين آيه در پاسخ همين گفتارشان بود كه خدا فرموده: «ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب...»
همانا حكايت عيسى در نزد خدا حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد...
و در ضمن همين آيات دستور«مباهله» با آن‏ها را نيز به پيغمبر داد كه فرمود:
«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نسائكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين» و هركس با وجود اين دانش كه براى تو آمده باز هم درباره عيسى با تو مجادله كند به آن‏ها بگو: بياييد تا ما پسران خود را بياوريم و شما هم پسرانتان را و ما زنانمان را و شما نيز زنانتان را و ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را، آن گاه تضرع و لابه كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. (آيه 61 ال عمران)
و بدين ترتيب پيغمبر اسلام به امر خداى تعالى نصاراى نجران را به مباهله دعوت كرد و آن‏ها نيز پذيرفته و گفتند: فردا براى مباهله مى‏آييم.
سپس ابوحارثه به همراهان خود گفت: فردا كه شد بنگريد اگر محمد با فرزندان و خاندان خود به مباهله آمد از مباهله با او خوددارى كنيد و اگر با اصحاب و پيروانش آمد به مباهله‏اش برويد. و چون روز ديگر شد رسول خدا (ص) در حالى كه دست حسن و حسين را در دست داشت و فاطمه (س) نيز دنبالش بود و على (ع) از پيش رويش مى‏رفت براى مباهله حاضر شد.
عاقب و سيد هم نزد ابوحارثه آمدند و چون رسول خدا (ص) را ديدند ابوحارثه پرسيد: اين‏ها كه همراه محمد هستند كيان‏اند؟
بدو گفتند: آن يك برادر زاده و داماد اوست، و آن دو كودك پسران دخترش‏ هستند و آن زن نيز دختر او و عزيزترين و نزديكترين افراد نزد او مى‏باشد.
رسول خدا (ص) همچنان آمد و در جاى مباهله دو زانو روى زمين نشست.
ابوحارثه كه آن منظره را ديد گفت: به خدا سوگند محمد به همان‏گونه كه پيمبران براى مباهله روى زمين مى‏نشينند نشسته است و از اين رو از مباهله با پيغمبر اسلام خوددارى كرده و سرباز زد و گفت: من مردى را مى‏بينم كه با تمام جديت آماده‏ي مباهله است و ترس آن را دارم كه در ادعاى خود راستگو باشد و يك سال بر ما نگذرد كه در دنيا نصرانى مذهبى به جاى نماند و همگى هلاك شوند و به دنبال آن به نزد رسول خدا (ص) آمده گفتند: اى اباالقاسم ما با تو مباهله نمى‏كنيم و حاضر به مصالحه و پرداخت جزيه هستيم و رسول خدا (ص) براى آن‏ها قراردادى نوشت كه هر ساله دو هزار جامه كه قيمت هر جامه 40 درهم خالص باشد بپردازند.
مرحوم طبرسى دنباله‏ي گفتار بالا نقل كرده كه ابوحارثه در آخرين روز توقف در مدينه به دست آن حضرت مسلمان شد.
کد خبر 20905

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.