شايد اگر امروز، از كسي بپرسيد كه خشونت در خانوادههاي عصر حاضر بيشتر است يا خانوادههاي سنتي قديم؟ سريعترين و اولين پاسخي كه ميشنويد اين است كه " در خانوادههاي قديم، خشونت بيشتر به چشم ميخورد اما امروزه خيلي به ندرت پيش ميآيد كه بشنويم زن و شوهري در خانواده بر ضد هم خشونت نشان بدهند؛ چراكه در زمانهاي گذشته، بسيار ميديديم كه زن از شوهر، و بچه از مادر و به خصوص پدر كتك ميخورد" اما نكته جالب توجه اين است كه بر اساس اعلام كارشناسان، خشونت خانوادگي در خانوادههاي جديد و در ميان همسران جوان بيش از گذشته شده است! در اينجا اولين نكتهاي كه به ذهن ميرسد اين است كه به طور قطع، آنچه اتفاق ناميمون خشونتهاي امروزي را در پسِ پردههاي آبروداري پنهان كرده است، حُجب و حيا و خجالتِ جواناني است كه به هزار اميد پا به خانهي بخت گذاشتند تا خوشبختي را تجربه كنند اما خشونتهاي جسمي و روحي بر احساس خوشبختي آنها سايه افكنده است و اين، موضوعي است كه فاميل و دوست و همسايه نبايد از آن مطلع شوند و همين ميشود كه هركس گمان ميكند، فقط خودش است كه در دام افتاده و راهي جز طلاق پيش رويش نيست، حتي اگر مشكلات اقتصادي، مانعي در راه پيشرفت زندگيشان نباشد؛
همان مشكلات اقتصادي كه هر متقاضي طلاقي، تقصيرها را بر گردن آن مياندازد تا خود را از حرف و حديثهاي اعصاب خوردكن مردم در امان نگه دارد؛ غافل از اينكه اگر مشكلات اقتصادي، عاملي توجيه كننده براي طلاق بود، به طور قطع، بسياري از زندگيهاي سخت گذشته بايد به طلاق و جدايي ميانجاميد ....
اگرچه مسئله خشونتهاي خانوادگي، موضوعي بسيار پيچيده و دستخوش عوامل متنوعي است اما براي پرداختن به بخشي از جوانب اين معضل، به سراغ دكتر رضاعلي نوروزي، دکترای تخصصی فلسفه تعلیم و تربیت و عضو هيات علمي دانشگاه اصفهان رفتيم تا در اينباره به گفتگو بپردازيم.
كارشناسان حوزه جوانان و مشاوره معتقدند كه خشونت خانوادگي در خانوادههاي امروزي بيشتر است؛ عوامل تاثيرگذار بر اين اتفاق نامبارك چه چيزهايي هستند؟
بخشي از آن به مسائل رواني و تربيتي در خانوادهها برميگردد چراكه ما يادگرفتهايم كه فرزندانمان را بيدست و پا و تنبل بار بياوريم؛ بيش از اندازه از آنها حمايت كرده و لوسشان كنيم. چنين پسر و دختري وقتي در سن جواني ازدواج كنند نتيجهاي جز طلاق براي آنها به همراه ندارد؛ بخش ديگري از آن به فضاي جامعه برميگردد؛ در جامعهي ما يك سري اتفاقات ناميمون رخ داده است كه به صورت زنجير به يكديگر متصل شده و حاشيه، درست كردهاند؛ متاسفانه در جامعه ما، فرهنگ كار و تلاش از بين رفته است و آموزش و پرورش، دانشگاه، مجموعههاي فرهنگي و صدا و سيماي ما، فراموش كردهاند كه بايد فرهنگ كار و تلاش را در مردم و جوانان نهادينه كنند. بلكه در مقابل، صدا و سيما به ترويج بسيار عاليِ تجملگرايي پرداخته و زيادهخواهي را در مردم نهادينه كرده است؛ لذا هرچه خواستههاي انسان افزايش يابد، ظرفيتها پايين آمده و احساس يأس و شكست و نارضايتي دائمي در افراد، ايجاد ميشود. اين درحاليست كه جوان بايد ياد بگيرد، تلاش خود را افزايش داده و خواستههايش را كاهش دهد و به دنبال حداقلهاي خوشبختي در زندگي باشد تا رضايت نسبي در او پديد آيد. اما امروز به جوانان ياد دادهايم كه " كمتر تلاش كن و بيشتر، انتظار داشته باش" ! حتي آموزههاي ديني ما بر اين اصل تاكيد دارد كه هميشه خود را با افراد سطح بالا مقايسه كنيد اما خودتان را پايينتر بياوريد؛ متاسفانه در خانوادههاي امروزي ما، مقايسه رو به بالا زياد اتفاق ميافتد لذا اين كار، اعتماد به نفس، عزت نفس و خودكارآمدگي آدم را پايين آورده و به تبع، ظرفيت انسان كاهش مييابد. مثلا هميشه ميگوييم "ببين پسرخالهات چه كرده است" و ...
بخشي از آن هم به فضاي تربيتي ما برميگردد؛ خانوادهها و مدرسههاي ما در اين راستا چه كردهاند؟ آيا بهتر نيست كه درب آنها را تخته كنيم؟ ما براي اينكه فرزندمان سالم رشد كند و ظرفيت او افزايش يابد، چه برنامهاي داريم؟ آيا همانطور كه حاضريم براي ترميم دندانهاي خراب او و كلاس كنكورش خرج كنيم، براي سالم رشد كردنش هم هزينه ميكنيم؟ در همين كلانشهر اصفهان، چند خانواده سراغ داريم كه براي تربيت صحيح رواني فرزندشان هزينه كنند؟ من ميتوانم به طور قطع بگويم "هيچ كس" !
چند بار شده است كه خانوادههاي ما به سراغ يك متخصص روانشناسي و تربيتي بروند و از او بخواهند تا فرزندشان را چك كرده و يك برنامه ۶ ماهه به او ارائه دهند. متاسفانه همه چيز در سبد مصرفي خانوادههاي ما گنجانده شده بجز اصلِ كاري.
مگر در زمانهاي قديم، خبري از مشاوره و متخصص روانشناسي و تربيتي بود؟ پدر و مادرهاي قديم چگونه فرزندانشان را پرورش ميدادند كه ظرفيت آنها در برخورد با مسائل زندگي بالا بود؟
درست است كه در قديم، پدر و مادرها بي سواد بودند اما ظرفيت در فرزندان به طور طبيعي به وجود ميآمد؛ در قديم، خانواده ها گسترده بود و خاله و عمو و دايي و عمه نزديك به هم زندگي مي كردند؛ هر كدام بيش از ۷ فرزند داشتند؛ اگرچه پدر و مادرها از امروز، كم شناختتر و كمحوصلهتر بودند، اما بچهها در كوچه و حياط با خواهر و برادر كلنجار ميرفتند و در جريان دعوا و درگيري و شوخي و جدي، ظرفيت لازم ايجاد ميشد. اما امروزه خانوادهها تك فرزندي شدهاند و يا دو بچه با تفاوت سني زياد دارند و اين فرزندان، هميشه در كانون توجهات قرار ميگيرند؛ در بيشتر مواقع هم، پدر و مادر در كنار او نيستند؛ پس اين بچه در كجا بايد ياد بگيرد كه با بقيه متفاوت است؟ همين مسائل، ظرفيت او را پايين ميآورد.
بچه هاي قديم آزاد بودند؛ آب بازي و خاك بازي مي كردند و الان هم همينگونه رشد كرده و بزرگ شدهاند، اما اسباببازي بچههاي امروز، عروسك و آدم آهني و تفنگ شده است؛ مدام بايد به او بگويي يواش راه برو و ندو و صحبت نكن كه همسايه پاييني ناراحت نشود. بچه همهاش در كنترل است؛ مانند اناري است كه مدام او را فشار دهي تا يكدفعه در صورتت بپاشد چراكه آماده پرخاش است.
به عنوان مثال، اگر توجه كنيد، در جنگلهاي شمال، نه شهري هست و نه هزينههاي هنگفت؛ اما درختان صاف و مستقيم، قد كشيده و به آسمان رفتهاند؛ اما در پاركهاي اصفهان كه هم شهردار هست و هم هزينههاي ميلياردي، بيشتر درختان كج و معوج هستند؛ با اينكه هر ساله هم هرس ميشوند؛ در جنگلهاي شمال، درختان در كنار هم هستند، پس اگر نور خورشيد و آب بخواهند، بايد صاف قد بكشند و بالا بروند؛ فضاي طبيعي آنها را اينگونه بار ميآورد؛ نه باغبان ميخواهند و نه كود. خودشان هستند و خودشان... اما در پاركها هر ۱۰ متر، يك درخت ميكارند، كج مي شود، آن را مي بريم و دوباره كج و راست مي شود.
در قديم با اينكه درد و رنج هاي مردم بيشتر بود، اما راضيتر و صبورتر بودند ولي امروز، با اينكه شرايط زندگي در مقايسه با گذشته، خيلي بهتر شده است اما نارضايتيها بيشتر شده و همه آماده پرخاش هستند؛ حال اين موضوع در خانواده به خشونت خانگي و كتك زدن همسر و فرزند تبديل مي شود.
تربيت در دوران كودكي و نوجواني، چگونه بر روابط دوران پس از ازدواج تاثير ميگذارد؟
تربيت هم مانند همين مثال است؛ تصور كنيد فرزندي كه تك بوده و هميشه در كانون توجهات قرار داشته است، وقتي ازدواج كرد و به خانواده اي ديگر وارد شد كه فرزند آنها نيز ازدواج كرده است؛ روابط ميان اين دو، به طور قطع دچار يك سري پيچيدگيهايي ميشود و با انساني مواجه ميشوند كه با آنها فرق دارد؛ لذا ناراحت و عصباني ميشوند و نميتوانند درك كنند كه اين مسئله، كاملا طبيعي است. درست مانند يك خيار درختيِ شيك و تميز است كه هيچ طعم و خاصيتي ندارد چراكه ظرفيت وجودي او پايين آمده است.
چگونه ميتوان با اين اتفاق و رويداد ناگوار كه بسياري از خانوادهها را در همان ابتداي تشكيل، با مشكلات جدي مواجه ميكند و گاه به جدايي زوجين و از هم پاشيدگي زندگي مشتركشان ميانجامد، مقابله كرد؟
در مرحله اول، بايد به خانوادهها آموزش دهيم كه فرزند خود را از ۲ سالگي نزد يك متخصص ببرند تا براي او يك برنامهريزي تربيتي و رواني پيشنهاد دهد.
از سوي ديگر بايد سبك زندگي خانوادهها تغيير كند؛ و در اين زمينه دستگاههاي فرهنگي بايد دست به كار شوند؛ متاسفانه امروزه، متوليان فرهنگي ما فقط ياد گرفتهاند كه به جاي فرهنگ كار و تلاش، تجملگرايي و مصرف گرايي را ترويج كنند. وقتي ارزشهاي پدر خانواده، رنگ ميبازد، فرزندش نيز به قهقرا ميرود.
علامه طباطبايي مي گويد: " من خس بي سر و پايم كه به سيل افتاده ام/ او كه مي رفت، مرا هم به دل دريا برد" و اين يعني " اگر من به جايي رسيدم، سيل مرا به جلو برد؛
متاسفانه امروزه به جايي رسيدهايم كه جز مصرف گرايي و مدل ماشين و اسباب زندگي و اندازه خانهمان به هيچ چيز ديگري فكر نميكنيم؛ حتي اگر زن و شوهر نيز به اين مسائل اهميتي ندهند، ديگران مدام ميگويند كه فلاني بي دست و پا بوده و نتوانسته براي خانوادهاش فلان چيز را تهيه كند.
مگر ژاپني ها، توليد كننده اول بسياري از وسايل نيستند؟ پس چرا در سريالهاي آنها از تجمل و مصرف گرايي خبري نيست؛ بلكه در سريالهاي ژاپني، يك چهار ديواري ساده و يك بقچه و يك دمپايي و دنيايي از درد و رنج را نشان ميدهند؛ چراكه آنها ميخواهند فرهنگ كار و تلاش را نهادينه كنند؛ سريالهاي معلم جزيره، اوشين و هانيكو، مجموعهاي از درد و رنج را نشان مي داد.
حال، كداميك از سريالهاي ايراني، فرهنگ كار و تلاش و سادهزيستي را ياد ميدهند؛ بلكه مدام نشان ميدهند كه آدمهاي حسابي، خانههاي ۴ هزار متري و ماشينهاي مدل بالا دارند و افراد مشكلدار، چادري و مذهبي هستند! در حقيقت با اين كار، ميخواهند بگويند اگر ميخواهي آدم حسابي باشي، بايد تجملي زندگي كني.
صدا و سيماي ما بايد واقعيتهاي جامعه را نشان دهد. واقعيت جامعه ما، اين است كه بيشتر مردم، خانه ندارند كه در آن زندگي كنند.
ترويج تجمل گرايي، به مرور زمان، فشار زيادي را به مرد خانواده وارد ميكند و او نيز اين فشار را به خانوادهاش منتقل ميكند؛ ديگر براي فرزندانش وقت ندارد و آنگونه كه شايسته است به همسر و زندگياش نميرسد و همين امر، كم ظرفيتي ايجاد ميكند.
بانك ميزنيم كه مشكلات اقتصادي را حل كنيم، آنوقت يك ساختمان بسيار شيك براي آن مي سازيم! من نميگويم كه در طويله زندگي كنيم ولي اين شرايطي كه الان در جامعه محقق شده، زياد جالب نيست. من معتقدم كه بايد از پايين شروع كنيم.
حال، يك جوان با اين خصوصيات اخلاقي بزرگ و وارد زندگي مشترك شده است؛ الان خودش چطور مي تواند آستانه تحملش را بالا ببرد؟
تغيير رفتار در بزرگسالي، كار بسيار سختي است؛ و به اين راحتيها نميتوان او را تغيير داد چراكه شاكلهي اصلي او شكل گرفته است؛ امروز بايد به جاي اينكه انرژي خود را روي تغيير خصوصيات اخلاقي جوانان بگذاريم، تلاش كنيم كه در و دكان مصرفگرايي و تجملگرايي را كه در جامعه باز كردهايم، جمع كنيم.
متاسفانه همانهايي كه ميتوانستند فرهنگسازي مثبت داشته باشند، فرهنگسازي منفي كردند و به خورد ملت دادند؛ البته نميگويم كه اصلا امكان تغيير نيست بلكه عدهاي هم هستند كه ميتوانند تغيير رفتار دهند اما مگر چند نفر، اين توانايي را دارند؟ براي تغيير كردن بايد تمرين كرد و خود را وارد تجربههاي مختلف نمود و در سختيها قرار گرفت تا ياد بگيريم در موقعيتهاي سخت، چطور رفتار كنيم و عصباني نشويم. حتي در قرآن هم به اين موضوع اشاره شده است كه ظرفيت و ساختار وجودي آدمها، وقتي شكل گرفت، كسي قادر نيست او را تغيير دهد و فقط خودش مي تواند با برنامه و شناخت نقاط ضعف خود، اين تغيير را ايجاد كند.
به هرحال باز هم تاكيد ميكنم كه اين ظرفيتها بايد از بچگي در فرد ايجاد شود تا در بزرگسالي بتواند قبول مسووليت كند.
متاسفانه امروز حتي در آموزش و پرورش و آموزش عالي ما نيز، كاستيهايي به چشم ميخورد؛ هر كسي مدركي ميگيرد و بدون اينكه دو ريال سواد داشته باشد، منتظر يك ميز خوب است تا امضا كند و حقوق بالا بگيرد؛ همواره هم از همه دنيا و جامعه طلبكار است؛ مقصر اصلي و متولي فرهنگسازي كار و تلاش چه كسي بوده است؟
در قديم، پدر، چوپان و بقال بود و فرزندش هم از همان كودكي در كنار دست پدر، كار را ياد ميگرفت، تجربه كسب ميكرد و ظرفيتاش بالا ميرفت؛ دغدغهها هم بسيار كمتر از امروز بود لذا با اين اوصاف، خشونت هم بسيار كمتر از امروز بود. اما در جامعه كنوني، فرد، مدرك دانشگاهي هم ميگيرد اما باز هم بيكار است؛ در اين شرايط كاملا طبيعي است كه ظرفيت شخص، پايين ميآيد چراكه با كار و سختي درگير نشده تا بتواند خودسازي كند. اين شخص، هميشه، همه چيز برايش آماده بوده و درس خوانده و بدون اينكه سختي كشيده باشد، منتظر جايگاهي در حد بالا است و اگر به خواستههايش نرسد، پايش را كج ميگذارد و براي خودش و سايرين گرفتاري درست ميكند.
و توصيه آخر؟
من توصيه ميكنم كه وقتي دختر و پسري با هم ازدواج كردند، در سبك زندگي خود فضايي ايجاد كنند كه بچههاي بيشتري بياورند و اين بچهها را درگير سختيها كنند. همه امكانات را براي فرزندانشان مهيا نكنند؛ امكانات و توقعات خود و خانوادهشان را پايين بياورند و تلاش و كوشش خود را بالا ببرند؛ آنوقت ظرفيت وجودي شان بالا مي رود.
از طرفي، دستگاههاي مختلف و ذي ربط هم شرايطي را براي جوانان بيكار فراهم كنند تا درگير شوند و ظرفيت در آنها ايجاد شود. يعني جوانان را با تنشهايي روبرو كنند كه ياد بگيرند همه با هم فرق دارند و متفاوت فكر ميكنند و شرايط، هميشه آنگونه كه ما ميخواهيم نيست. لذا وقتي جوان اين شرايط را در مقام عمل تجربه ميكند، ناخودآگاه ظرفيتاش بالا ميرود و در مقابل تفاوتها و سختيها، گاردِ خشونت آميز نميگيرد و همين امر باعث ميشود كه از انتقال خشونت در خانواده هم جلوگيري شود.
/گفت و گو از سپيده سادات مدنيون
یک کارشناس علوم تربیتی و خانواده در گفتگو با ایمنا:
خشونتهاي خانگي؛ نتيجه زيادهخواهي، تجملگرايي و گرفتار نشدن در دام سختيها
من خس بي سر و پايم كه به سيل افتاده ام/ او كه مي رفت، مرا هم به دل دريا برد
خبرگزاري ايمنا: ميگفت " جوانان امروز خيلي خوشبخت هستند و آرامش در زندگي آنها موج ميزند؛ اما در گذشته چه؟ دختران بيچاره به هزار اميد، در سن پايين، ازدواج ميكردند و بعد از آن، خشونت و كتك و بد و بيراه بود كه انگار به عنوان سهميهي روزانه و هفتگي برايشان تعيين شده بود" ؛ اما وقتي شنيد كه نتايج تحقيقات كارشناسان نشان ميدهد كه خشونتهاي خانگي در ميان خانوادههاي جوان و امروزي بيشتر از گذشته شده است، انگشت به دهان ماند و گفت " مگر ميشود؟ " ...
کد خبر 152358
نظر شما