کتاب مربع‌های قرمز

  • شهادت آمدنی نیست، رسیدنی است

    فرهنگشهادت آمدنی نیست، رسیدنی است

    حاج‌حسین یکتا می‌گوید: آن شب از دهان شیر سالم برگشته بودم و بیشتر از همیشه پکر بودم. نشستم گوشه سنگر به غر زدن. نمی‌دانستم شهادت آمدنی نیست، رسیدنی است. باید آن‌قدر بدوی تا به آن برسی. اگر بنشینی تا بیاید، همه السابقون می‌شوند، می‌روند و تو جا می‌مانی.

  • پلکیدن در باغ کانکس‌های فرانسوی‌ها!

    فرهنگپلکیدن در باغ کانکس‌های فرانسوی‌ها!

    «بعد از چند روز پلکیدن در باغ کانکس‌ها، سروکله مسئول پرسنلی پیدا شد، چشم دوخته بودم به دهانش، ببینم تکلیفم چیست. دو گردان در خط بودند و نیروی گردان لازم نداشتند. اضطراب داشتم که نکند بَرَم گردانند. نشسته بودم به نذر و نیاز کردن. فکر می‌کردم فقط می‌توانم زیرمجموعه گردان و دسته باشم.»

  • جبهه روی شاخ من می‌چرخید!

    فرهنگجبهه روی شاخ من می‌چرخید!

    حاج‌حسین یکتا می‌گوید: بار اولی که از جبهه به مرخصی آمدم، با آب و تاب از عراقی‌ها می‌گفتم. چهار ماه از ترس گم شدن در جاده‌ها خانه نیامده بودم، حالا طوری همه چیز را رنگی تعریف می‌کردم که انگار جبهه روی شاخ من می‌چرخید. تلفن مدام زنگ می‌زد. فک و فامیل به مامان چشم‌روشنی می‌گفتند.

  • تجربه نگهبانی در سنگر کمین / شهادتی که در چندقدمی‌ات ایستاده بود

    فرهنگتجربه نگهبانی در سنگر کمین / شهادتی که در چندقدمی‌ات ایستاده بود

    «تجربه نگهبانی در سنگر کمین از ناب‌ترین لحظه‌های جنگ بود. سنگر از تنهایی و فکر پر بود. فکر به خودت، به جایی که هستی، به بچه‌هایی که خاک این سنگر از خونشان خیس بود. تو بودی و خدا و شهادت که چندقدمی‌ات ایستاده بود. مثل ماه که از پشت ابر سرک بکشد با نگاهت بازی می‌کرد.»

  • سوزاندن؛ تاوان مقاومت

    فرهنگسوزاندن؛ تاوان مقاومت

    «در مقر اندیمشک اخبار را رصد می‌کردیم تا ببینیم یک ساعت پیش کجا بودند و الان به کجا رسیده‌اند. هدفشان فتح تهران بود. روز اول اسلام‌آباد را گرفتند. هر کس را مقاومت می‌کرد، می‌سوزاندند. در بیمارستان به مجروحان تیر خلاص می‌زدند.»