از «پاسدار قاسم سلیمانی» رزمنده‌ها تا «سردار دل‌های ملت ایران»

بسیاری از ما نام «حاج قاسم سلیمانی» را با سوریه و محور مقاومت شنیدیم و شناختیم اما او همان جوان لاغراندامی بود که در میان جبهه خود را اینگونه معرفی می‌کرد: «من پاسدار قاسم سلیمانی عضو کادر سپاه پاسداران کرمان…» و در قامت فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله لحظات منحصربه‌فردی را رقم زد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، بسیاری از ما نام «حاج قاسم سلیمانی» را با سوریه و محور مقاومت شنیدیم و شناختیم اما او همان جوان لاغر اندامی بود که در میان جبهه خود را اینگونه معرفی می‌کرد:

«من پاسدار قاسم سلیمانی عضو کادر سپاه پاسداران کرمان…»

او نه تنها فرمانده سپاه قدس بلکه رزمنده‌ای عاشق و عارف در دل بیابان‌ها از روزهای انقلاب اسلامی تا سیزدهم دی ماه ۱۳۹۸ بود و دقیق‌ترین توصیف آن است که خودش می‌گوید: «من از بی‌قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته‌ام، تو خود می‌دانی دوستت دارم. خوب می‌دانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن.» اما عده‌ای او را تنها به‌عنوان محور دفاع از حرم می‌شناسند و باید گفت ناحقی است که حاج قاسم به سوریه محدود شود، هرچند تنها همین مورد نیز دنیایی دارد.

بسیاری از ما بسیاری از سخنان او را شنیده و حتی حفظیم و این‌سو و آن‌سو هم نوشته‌ایم اما حاج قاسمی که ما می‌شناسیم، فراتر از این جملات است:

نمی‌توانیم صدای مظلوم را بشنویم و بی‌تفاوت باشیم

حاج قاسمی که در دهه ۹۰ برای مظلومیت مسلمانان عراق و سوریه به دل میدان زد، همان قاسم سلیمانی بود که در سی‌ام شهریورماه سال ۱۳۶۴ در جمع رزمندگان این‌طور صحبت کرد:

«امروز والله قسم صدای ناله مظلومین آن‌چنان در دنیا بلند است که اصلاً صدای سیلی خوردنش به گوش هر انسانی می‌رسد. ما نمی‌توانیم بنشینیم توی صبرا توی شتیلا توی این دهات اطراف لبنان کشتار بکنند بعد این صهیونیست‌ها بگویند این کشتار در عوض جنگ خیبر، در عوض جریان بنی غریزه. شما می‌دانید چهار هزار نفر زن و کودک و بچه را در جریان صبرا و شتیلا کشتند، چاقو توی شکم خنجر دشنه توی شکم‌های زن‌های حامله کردند این پسرها را بیرون آوردند جریان فرعون تکرار شد، بچه‌های پسر را سر می‌بریدند، توی این چند سال توی این انقلاب خودمان گفته بودند می‌خواهیم سر ببریم دیگر خمینی به وجود نیاید، همان ترسی که فرعون داشت می‌خواست موسی به وجود نیاید. موقعی که صبرا و شتیلا را کشتار کردند توی همین جریان حمله صهیونیست‌ها به لبنان گفته بود وزیر دفاع صهیونیست‌ها گفته بود این در عوض جریان بنی غریزه، این در عوض جریان خیبر، یعنی دارد انتقام سخت لبنان را می‌گیرد. ما چطور می‌توانیم بنشینیم اینجا توی شهرستان‌ها بگوییم من نمی‌روم، دل ببندید به بعضی مسائلی که باید بعداً باشد ولی الان زمانش نیست.»

والفجر ۸؛ امید ملت ایران

او همان قاسم سلیمانی است که در نوزدهم بهمن سال ۶۴ در قرارگاه تاکتیکی نهر علی‌شیر هم به فکر ملت ایران بود و می‌گفت:

«همه امیدها الان به این عملیات است. این عملیات موفقیتش را می‌توانیم در تداوم جنگ، در تداوم عملیات‌های ما بسیار نقش داشته باشد. هر مقدار موفقیتی یعنی ما اگر از این رودخانه عبور بکنیم فقط این سرپل را بگیریم، برویم به آن هدف اصلی‌مان هم برسیم فقط سرپل را می‌گیریم این ارزش بالایی دارد یعنی اینجا عبور از دجله و اینجا همه این‌ها عبور از شط‌العرب است یعنی یک عبور بسیار بسیار مهم تاریخی و عبوری است که حداقل تاکنون هیچ نظامی جرئت عبور از این رودخانه را نکرده یعنی برای اولین بار در یک حرکت نظامی برای عبور از این رودخانه صورت می‌گیرد؛ این خیلی مهم و باارزش است. ما موفقیتمان را در اینجا می‌توانیم، ما نمی‌گوییم بر روی دنیا چه تأثیری می‌گذارد، روی مسلمان‌ها و مستضعف‌ها چه تأثیری می‌گذارد، ولی بر روی ملت خودمان می‌گوییم. اگر این عملیات به حول و قوه الهی موفق شود روی ملت ایران به‌طور قطع با توجه به اینکه این عملیات الان تلفیق شده با ۲۲ بهمن، هم روی شادی ملت ما که این خیلی مهم است و ما از خدا می‌خواهیم که خداوند اجر ما را شادی دل مؤمنان قرار دهد ان‌شاءالله که آن‌ها خوشحال شوند، یعنی اینجا همه ما شهید شویم، همه ما کشته شویم ولی پیروزی کسب شود، امام خوشحال شود، ملت ما خوشحال شوند.

آن خوشحالی ۲۲ بهمن رفتن شاه، آن خوشحالی، چه کسی می‌داند؟ خدا بهتر می‌داند، شاید ما در این ۲۲ بهمن همان‌طور که شاه سقوط کرد شاید ۲۲ بهمنی باشد که جنگ هم تمام شود.»

وظیفه همه ما است که از اسلام دفاع کنیم

او همان فرمانده جوان لشکر ۴۱ ثارالله بود که در سی‌ام دی سال ۱۳۶۴ با همان لهجه شیرین کرمانی‌اش عاشقانه هم‌رزمانش را به دفاع از این خاک دعوت می‌کرد و می‌گفت:

«ما وظیفه داریم امروز در جنگ حضور داشته باشیم این تکلیف مال افراد خاص نیست تکلیف مال همه هست همه برای خدا، همه باید برای خدا خدمت کنند همه آنکه لباس سبز به تنش است چه آنکه لباس زرد به تنش است. روی هیچ‌کدام این‌ها اجبار نبوده، وظیفه، وظیفه خاصی نیست افراد خاصی نیست که در جبهه‌ها هستند، وظیفه همه ما است که از اسلام دفاع بکنیم وظیفه همه ما است که در این جنگ بایستیم این دشمن را شکست بدهیم ان‌شاءالله.»

باید وجودمان را در اختیار معنویتمان قرار دهیم

او همان قاسم سلیمانی بود که نهم تیر سال ۱۳۶۵، در میان عملیات کربلای یک از معنویت می‌گفت:

«ما باید عقلمان را، وجودمان را در اختیار معنویتمان و ایمانمان قرار دهیم. اگر عقل ما، وجود ما، دست ما، پای ما، همه اینها با قدرت در اختیار معنویت و ایمان ما قرار بگیرد، مسلماً بدانید طرح پیروزی ان‌شاءالله کامل‌تر خواهد شد.»

چه ۵۰۰ هزار نفر باشیم، چه یک نفر، باید تکلیفمان را انجام دهیم

همان حاج قاسمی که پشت تریبون عاشقانه فریاد زد ما ملت امام حسینیم، در روزهای نبرد در میان جبهه‌ها اینچنین عاشقانه از امام حسین (ع) می‌گفت:

«در این جنگ ما برادران عزیز دو چیز را باید مد نظر داشته باشیم؛ یکی اینکه در این جنگ، معیار و اصالت همه چیز عشق است، عقل نیست؛ یعنی از نظر عقلی و مادی و دو دو تا چهار تا جنگ ما نباید بجنگیم، ولی ما جنگمان معیارش معیار جنگ امام حسین (ع) است؛ همانطور که امام حسین (ع) با عشق می‌جنگید، به این توجه نمی‌کرد که ۷۲ نفرند و چند هزار نفر سپاه مقابلش هست. با همین ۷۲ نفر می‌خواست جانبازی کند. می‌خواست آن تکلیف خودش را ادا کند.

اگر این عشقی که در ما وجود دارد و این عشق و تکلیفی که به گردن ماست، این را می‌رساند که ما چه ۱۰ هزار نفر باشیم، چه ۱۰۰ هزار نفر باشیم، چه ۵۰۰ هزار نفر باشیم، چه یک نفر، باید تکلیفمان را انجام بدهیم و این بایدی که امروز در مورد ما صدق می‌کند، این بایدی است که در زمان امام حسین (ع) وجود داشته. یعنی همین بایدی که امام حسین (ع) را وادار می‌کرد که بیاید به صحرای کربلا، با زن و بچه و اطفال و با ۷۲ نفر بیاید در مقابل سپاه یزید در آن وضعیت صحرای کربلا این طور حماسه ایجاد بکند، همان اعتقاد، همان وضعیت در مورد ما امروز صدق می‌کند که ما با همه وضعیت‌ها، با تحریم اقتصادی‌ها، با تحریم نظامی‌ها، با کمبود فرض کنید مثلاً می‌گویم گلوله و خمپاره، کمبود چی و چی، با هر چه که داریم امروز ما مثل امام حسین (ع) آن تکلیف را انجام بدهیم.»

سال‌ها گذشت و قاسم سلیمانی جوان جبهه‌ها، فرمانده سپاه کرمان شد و عاشقانه به خدمت ایستاد و همه شیفته او شده بودند و این را از اشک‌هایی می‌توان فهمید که در مراسم تودیعش قطره قطره جاری می‌شد، قرار بود او از فرماندهی سپاه کرمان به فرماندهی سپاه قدس منصوب شود:

گذشت و او به‌جای اینکه عزیز دل پاسداران کرمانی باشد، سردار دل‌های مردم ایران و جهان شد؛ او که عاشقانه به میدان می‌زد و در کنار سربازانش کمربسته و شمشیر به‌دست می‌ایستاد و از خاطرات عمری می‌گفت که به عشق امام خود گذرانده است…

باید سال‌های سال خواند و نوشت تا آنچه که حق سردارمان است را به‌جا بیاوریم؛ او فراتر از یک سردار نظامی، یک عارف به‌تمام معنا بود و این وصف را می‌توان در خط به خط نوشته‌ها و صوت‌هایی که از او به‌جا مانده فهمید؛ حاج قاسم در اوج گمنامی و بی‌نامی لحظاتی را در ذهن و خاطر ملت ایران به ثبت رساند که حالاحالا باید آن را روایت کرد… اویی که نمی‌شناختیم را…

کد خبر 716352

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.