شهید حسین اجاقی و دعایی که اجابت شد

حسین هنگام رفتن مادرش به کربلا به او گفت: سلام من را به ارباب برسان، دعا کن که من عاقبت به‌خیر شوم؛ زمان زیادی از بازگشت مادر نگذشته بود که دعایش مستجاب شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت. به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند.

این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید حسین اوجاقی خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

با خواب بابا اسمش انتخاب شد

نامش را از خوابی که بابا دیده بود، انتخاب کردند و شد حسین، هفتم مردادماه سال ۱۳۷۱ بود که به دنیا آمد، هنوز ۱۳ سالش تمام نشده بود که عضو بسیج شد، چهار سال فعالیت کرد و خودش هیئت جمع و جوری را راه انداخت و نامش را هم هیئت جوانان علی اکبر (ع) گذاشت.

درس و دانشگاه را ادامه داد تا اینکه در رشته حسابداری مدرک فوق لیسانس گرفت، درس خواندن بهانه نشد تا فعالیت‌هایش را کم کند، تازه فرمانده پایگاه بسیج علامه طباطبایی مسجد فاطمی تبریز هم شده بود.

در محل کار مادرش، برایش کار پیدا شد، اداره غلات استان آذربایجان‌شرقی، چرا که از کودکی آنجا رفت‌وآمد داشت حسابی با همه بخش‌ها آشنا بود، حسین به صورت شرکتی و البته بدون در نظر گرفتن مدرک تحصیلی‌اش برای کار پذیرفته شد، کار حسین کمی سخت بود، روزی که مادر بر حسب تصادف دید که حسین در حیاط اداره مشغول جمع کردن فضولات حیوانات است، گریه‌اش گرفت، دست خودش نبود. نتوانست بماند و رفت. حسین هم دستی به سر و رویش کشید و چند دقیقه بعد پیش مادر بود، در اتاق محل کارش.

به مادر گفت: مامان چرا ناراحتی؟! دورت بگردم. مگر هدف کسب روزی حلال نیست. کار که عار نیست. مامان من من با دولت قرارداد بستم و وظیفه دارم تو ساعت کاری هر کاری بهم دستور دادند انجام بدهم.

هشت سال گذشت و حسین همچنان نیروی شرکتی اداره غلات استان بود اما کنارش در خیریه هم مشغول بود و پایگاه بسیج را هم اداره می‌کرد، مهندس خوش‌تیپ خانواده اهل ورزش هم بود.

شهید حسین اجاقی و دعایی که اجابت شد

الحمدالله! پسرم عاقبت به‌خیر شد

روزها گذشت و گذشت و محرم سال ۱۴۰۱ از راه رسید. نزدیک‌های اربعین که شد مادر که که دیگر بازنشسته شده بود، وسایلش را جمع و جور کرد تا راهی کربلا شود اما حسین مرخصی‌اش جور نشد، هنگام رفتن به مادر گفت: سلام من را هم به ارباب برسان، دعا کن من عاقبت به خیر بشوم.

برگشت مادر از سفر هم‌زمان شد با آغاز اغتشاشات، حسین هم مثل خیلی از رفقایش برای آرام کردن شهر از دست آشوبگران می‌رفت، آن روز سر و صدای زیادی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد، این سر و صداها نگرانی پدر و مادر را زیاد کرد که یک مرتبه صدای تلفن خانه بلند شد و شد آنچه نباید می‌شد، خبر دادند که حسین تصادف کرده و در بیمارستان است.

بله، گفتن از تصادف مقدمه‌ای بود برای بیان آنچه بر سر حسین آمده بود.

قبل از اذان مغرب رفته بودند برای آرام کردن اوضاع، در مصلای تبریز اغتشاشگران بنرهای عزاداری امام حسین (ع) را می‌سوزاندند و به مردم آسیب می‌رساندند، حسین هم که در پیاده‌رو ایستاده بود توسط یکی از آشوبگرها با ضربه چاقویی که به قلبش وارد شد به شهادت رسید، این‌ها حرف‌های رفقایش بود که به مادر گفتند و مادر همه این حرف‌ها را شنید و شنید و در جوابشان گفت: الحمدلله پسرم عاقبت به خیر شد و بعد از مکث کوتاهی دوباره گفت: خدا امانتی به من داد خودش هم صلاح دید و از ما گرفت...

اما مادر است دیگر، اشک‌ها با سرعت و بی‌نوبت از صورتش لغزیدند و افتادند. سی‌ام شهریور ماه بود که حسین، آسمانی شد.

کد خبر 695467

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.