حسین منزوی برای من که خیلی دیر با او و شعر و اندیشهاش آشنا شدم شاعریست بزرگ؛ شاید اگر اقبال بیشتر و بهتری میداشتم و زودتر با او آشنا میشدم جایگاهی بزرگتر و سهمی بیشتر در ذهن و زبانم داشت. از تأسف بسیار در دوران کارشناسی و نیز کارشناسی ارشد تقریباً هیچ خبری از او و ادبیات معاصر نبود و آنچنان که باید و شاید جایگاهی در آن دوران و در کلاسها و کتابهای ما نداشت.
دوران سربازی یعنی سالهای ۷۸ و ۷۹ بود که در تهران با شعر منزوی آشنا شدم و از آن پس بود که مدام در پی کتابهای وی بودم و بعدها که او را در اصفهان دیدم و چند سالی بعد که خبر درگذشت وی را شنیدم و در کلاس درس از او، شعر و زندگی اش حرف زدم، تا امروز که پس از مدتها و به مناسبت سالگرد آسمانی شدنش مطلبی مینویسم، برای من همواره آدمی بوده است عاشق، دلداده شعر و غزل، عاشق زیستن، عاشق زیبایی وزن و عشق و دلدادگی.
عشقی که او از آن سخن میگوید برای من تجربه واقعی یک انسان و یک آدم واقعی از زندگی شخصی است. تجربه زیستن و عاشقی کردن یا زیست عاشقانه یا نمیدانم هر تعبیر و تفسیری که دارد، مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد بیان این تجربهها و زیستها است که اولاً هر کسی توان نوشتن آن را ندارد و ثانیاً به شعر کشاندن و شاعرانه گفتن آن کار هر کسی نیست. باید خودت باشی؛ بی هیچ پیرایه، نقاب، تکلف و تصنعی؛ که شعر و زندگیات یکی باشد و به تعبیری بهتر و دقیقتر زیستی شاعرانه را تجربه کنی.
از شاعران بزرگ کلاسیک در ذهن من تنها سعدی است که چنین است و هر غزل وی گویی عشقی تازه به آدمی تازه است و بیان تجربهای دلنشین از حسی تازه به معشوق، محبوب، منظور، معبود و حتی ممدوحی از راه رسیده که گویی هر کدام حسی تازه و عشقی نو در دل شاعر نظرباز به وجود میآورند و حاصل آن غزلهایی است که هرگاه میخوانی تازه است و حسی تازه را در وجود تو بیدار میکند.
حسین منزوی را از این جهت که در عاشقانه گفتن و عاشقانه زیستن به سعدی شبیهتر میدانم، در واقع پلی است که غزل عاشقانه فاخر امروز را به غزل عاشقانه گذشتگان پیوند میزند. به گمان من و به طور کلی راه ورود به ادبیات گذشته و رمز و راز دریافت اندیشه یا سبک شاعران بزرگ کلاسیک فهم درست و دقیق شاعران موفق امروزی است. دستکم برای من که عشق، زیبایی و بیان عاشقانه سعدی را به واسطه غزل عاشقانه معاصر دریافتم، این سخن یا این ادعا یک تجربه کاملاً شخصی و عینی است.
این پیوند و این راه و پلی که از آن حرف میزنم از زاویهای دیگر نیز قابل توجه و اهمیت است و آن یکی از مهمترین ویژگیهای شعر و شاعران موفق یعنی «پشتوانه فرهنگی» است که دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «ادوار شعر فارسی» به تفصیل از آن سخن گفته است. پشتوانه فرهنگی یک شعر در واقع همان اطلاعاتی است که شاعر در ضمن عاشقانههای خود به مخاطب ارائه میکند. یعنی چنین شاعری ارتباط خود را با گذشته حفظ کرده است و از مفاهیم و مضامین و داستانها و امثال گذشتگان به شکلی شاعرانه و البته طبیعی استفاده میکند و با این روش پلی به گذشته میزند که خواننده را به فردوسی، نظامی، سعدی، مولانا، حافظ و دیگران پیوند میزند و فهم شعر را مستلزم آگاهی از گذشته میکند و درست که تأمل کنید و دقیقتر که شوید در مییابید که بیشتر آنچه شاعری مثل منزوی گفته است کم و بیش همان است که سعدی، حافظ و دیگران نیز گفتهاند و تنها زبان، بیان و زاویه دید است که تازه است بهگونهای که مضمون یا مفهوم هم چیزی کاملاً تازه و نو به نظر میرسد؛ البته هرگز عیب یک شعر یا شاعر نیست چرا که بخش بزرگی از هنر شاعری در همین نگاه تازه به دنیای اطراف و بازسازی مضامین و مفاهیم گذشتگان است.
این سه نمونه را ببینید (بیتهای اول هر نمونه از حافظ است و بعدی از حسین منزوی):
* «ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را»
* «دلی به وسعت آفاق بایدش همه عشق
نه هر که خال و خطش دل بَرد نگار من است»
* «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است»
«قصهای بیش نبود آنچه سرودید از عشق
لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود»
* «گریۀ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی»
«چون تو موجی بیقرار ای عشق در عالم نبود
هفت دریا پیش توفان تو جز شبنم نبود»
نیز این بیت از منزوی که یادآور یک رباعی از انوری است:
«بختم به سودای تنت ره میزند سوی منت
تا آورد در گردنت دستی که بر سر میزند»
«بر من شب هجر تو سرآید آخر
این صبح وصال تو برآید آخر
دستی که ز هجران تو بر سر دارم
از وصل به گردنت درآید آخر»
حسین منزوی در بین شاعران غزل سرای معاصر از کسانی است که در عین روزآمد بودن و مدرن بودن و انواع نوآوری در غزل، هرگز از خواندن، بازسازی و بازآفرینی مضامین شعر قدیم غافل نبوده و اتفاقاً در این راه بسیار هم موفق بوده است. کافی است سایتها، مقالات، کتابها و رسالههایی را که درباره شعر و اندیشه حسین منزوی نوشتهاند، ببینید که تا چه حد به این موضوع پرداختهاند و این موضوع از چه اهمیتی برخوردار است.
این را از این جهت میگویم که امروزه میبینیم و میشنویم که بسیاری از شاعران جوان و برخی مدعیان نوآوری و مدرنیسم و امثالهم به طور کلی شعر گذشته را نفی میکنند و شنیدهام که در کارگاهها و کارخانههای شاعر سازی خود، شاگردان خود را از خواندن شعر بزرگان ادب فارسی منع میکنند تا مبادا مقلد شوند و پیشرفت نکنند. همین میشود که بخش گستردهای از شعر امروز کاملاً تهی از اندیشه میشود و هیچ نشانی از آن پشتوانه علمی و ادبی و فرهنگی ندارد.
**استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد نجف آباد
نظر شما