به گزارش خبرنگار ایمنا از شهرستان شهرضا، آنان که در سودای خام خود غوطهور بودند و حتی تابلوی «محمره» را نیز با رنگ و لعاب شیطانی، آذین بسته بودند، آنان که میخواستند دینار را واحد رسمی پول خرمشهر کنند، آنان که برج و باروی خلافت خودخوانده خویش را در آبادان میساختند و در رؤیای دور و دراز ، چاههای نفت را بین خود تقسیم میکردند، شاید هرگز به این فکر نمیکردند که این رؤیای شیرین، بخش نانوشتهای هم دارد.
آن زمان که از آسمان گلوله میبارید و از زمین خون میجوشید، تو هم آغوش آتش و خون و پولاد سرد شدی، تا قسمت نانوشته داستان را تمام کنی. تو پیشگام یک لشگر شدی از جنس آب روان، تا بر آتش شیطانی فرود آیی و چون ابابیل، وعده عذاب را بر ظالمان، جاری کنی. عشق را باید در قاموس تو و امثال تو معنی کرد، که در باران گلوله و دشتی از مین و ترکش، باز هم برای رسیدن به سرمنزل دوست، سر از پا نشناختی.
اما روایت تو، داستان دیگری است؛ تو جنگی که نامش را از قاموس علی(ع) وام گرفت، لاجرم سرداری خواهد داشت چون تو که شیوه شهادت را نیز، از حسین(ع) بیاموزی.
آری، نام جاودانه حاج محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) تا ابد زینت بخش محفل عاشقان نامآوری خواهد بود، که اسم و رسمشان با جنگ پیوند خورده است.
ولی میخواهم امروز او را صدا کنم، میخواهم تا بار دیگر در رستاخیزی پیشهنگام برخیزد و به پیرامون خود نظری اندازد، تا ببیند سالها تلاش او و همرزمانش، چگونه به بار نشسته است؛ ایرانی آزاد و سربلند، که در آن اثری از خصم متجاوز، نیست.
میخواهم دستان پرمهر او را بگیرم و یک بار دیگر در شهر زادگاهش، «شهرضا» بگردانم. دوست داشتم ببیند که همشهریانش، حتی آنان که سالها پس از او پای در عرصه گیتی نهادند و از او جز نامی نشنیدهاند، چگونه عاشقانه به یادش محفل به پا میکنند و هربار با شنیدن نامش، از ته دل افتخار میکنند.
۱۷ اسفند هرسال، در تقویم شهرضا، روز دیگری است از جنس حماسه و ایثار، که با نام حاج همت، پیوند خورده است. به یادش یادوارهای به پا شد و حسینیه سیدالشهداء میزبان این محفل.
همه آمده بودند، از مرد و زن و پیر و جوان، تا کودک و جوان. نام شهید همت بر آستان مجلس خودنمایی میکرد؛ وقتی «سردار ولی الله همت»، برادر حاج همت لب به سخن گشود، همه ساکت بودند. او از شهرضا میگفت و حماسهای که مردانش در هشت سال خون و آتش خلق کردند تا به امروز.
کنارم پدر شهید «محمد مرادی»، نخستین شهید مدافع حرم شهرضا نشسته بود، او شاید بیش از دیگران معنی این سخنان را میفهمید، چون هربار نام کربلا و جنگ میآمد، با شانههایی لرزان اشک میریخت.
قاب عکسهایم ناتوان است، نمیتواند احساسات این جمع را ثبت کند. در سویی از محفل مرد میانسالی ایستاده بود، که میگفت:«من در همه سالهای عمر شهید همت، همراهش بودم؛ مردی مانند او در بزرگی و رشادت ندیدم».
در گوشه دیگر مادری نشسته بود که میگفتند، مادر دو شهید است؛ چهرهای داشت پرصلابت و باشکوه همچون فرزندانش، میگفت: «داغ فرزند سخت است، اما اگر ۱۰ پسر داشتم، همه را به این راه میفرستادم.» اشکهایش را با گوشه چادر پاک میکرد: «من دو فرزندم را تقدیم اسلام کردم، اما امام حسین(ع) فرزندان و برادران و اقوام و یارانش، همگی در پیش چشمانش شهید شدند، پس همه ما بدهکار خون امام حسین(ع) هستیم.»
به راستی در کجا مردمانی اینچنین را میتوان دید که در زمانی که شهرستانی داشتند با کمتر از ۴۰ هزار نفر جمعیت، ۶۲۰۰ نفر را روانه جبههها کنند که در میان آنان ۷۵۰ شهید، هزار و ۸۰۰ جانباز و مجروح و ۱۴۰ آزاده را تقدیم کرده باشد.
گزارش از: عباس صادقی خبرنگار سرویس شهرستان ایمنا
نظر شما