سردار شهید ، برگ برنده‌اش را از خدا گرفت

بیست سال بیشتر نداشت اما عقیده داشت مأموریت بزرگی بر دوش دارد؛ از فعالیت از رژیم شاه تا فعالیت در جبهه حق علیه باطل؛ «خدا یک برگ مأموریت به ما داده است که تا نفس داریم باید به دنبال مأموریتمان باشیم، وقتی هم برگ مرخصی را داد، خب می رویم» و همین عقیده سبب شد که همنشین فرشتگان الهی شود.

به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا؛ در سال 1331 در سمنان به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران دبستان به همراه خانواده به روستای درجزین از توابع سمنان مهاجرت کرد؛ او با سن کم خود به مجالس مذهبی و تحصیل علوم دینی علاقمند بود و در آن شرکت می‌کرد.
پس از پیروزی انقلاب از سوی دفتر عمران حضرت امام خمینی (ره) به کردستان رفت و در آنجا به فعالیت‌های عمرانی و سازندگی مشغول شد؛ پس از آن مدتی با واحد فرهنگی حزب جمهوری اسلامی همکاری کرده و به افشای جنایات گروهک منافقین در کردستان پرداخت؛ در جریان رفت و آمدش به محافل و مجالس مذهبی با شخصیت آسمانی و ملکوتی امام راحل آشنا شد و این آشنایی روح تشنه او را در مسیر مبارزه علیه حکومت ستم شاهی قرارداد؛ در سال 1353 در یکی از مدارس منطقه نظام آباد تهران به همراه افراد دیگر از مبارزان مسلمان به فعالیتهای فرهنگی علیه رژیم شاه به بیداری و روشنگری مردم خصوصا قشر دانش آموزان کشور پرداخت.

حسن شوکت پور با آغاز جنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در بیشتر عملیات ها شرکت کرد؛ اومسئولیت لجستیک قرارگاه حمزه و لشکر 14 امام حسین در اصفهان را تا عملیات والفجر 8 در مناطق مختلف جنگی به عهده داشت و به دلیل توانایی‌های بسیاری که داشت به عنوان مسئول تدارکات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) منصوب شد تا اینکه در عملیات والفجر 8 در فاو از ناحیه کمر بر اثر اثابت ترکش توپ قطع نخاع شد و تا پایان عمر گرانقدرش مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شد؛ تا اینکه بر اثرعفونت شدید در سحرگاه 29مرداد1368دربیمارستان بقیه الله (عج) دارفانی را وداع گفته و به خیل شهیدان انقلاب پیوست .

مرحوم رسول ملاقلی پور، کارگردان سینمای ایران، در مورد حاج حسن شوکت پور در روزنامه کیهان در سی و یکم فروردین ماه 1382 نوشت «در عملیات طریق القدس حسن آقا 72 ساعت نخوابیده بود؛ یا پشت بی سیم بود یا پشت فرمان؛ هر کجا که کار بود، حسن شوکت پور هم بود؛ در عملیات والفجر 8 قطع نخاع شد؛ با آن حال و روزش صبح‌ها می‌آمد لجستیک سپاه کار می کرد و شبها هم به آسایشگاه برمی گشت؛ به او گفتم حسن آقا، این همه سال جنگیده‌ای، بیابان ها و کوه ها رفته ای و آمده ای حالا استراحت کن.

جواب داد: رسول، خیلی دلم می‌خواهد استراحت کنم اما نمی‌شود بدون اینکه بخواهم در زندگی برای عده‌ای تکیه گاه شده ام. می ترسم من بیفتم، آنها هم بیفتند؛ بعد هم رسول جان، خدا یک برگ مأموریت به ما داده است که تا نفس داریم باید به دنبال مأموریتمان باشیم، وقتی هم برگ مرخصی را داد، خب می رویم...»

با این حال یکی از خصلت‌های شهید حسن شوکت پور حساسیت بر تخلف وعده است که خاطرات او گویای این مطلب است؛ در خاطره‌ای از او می‌خوانیم «داشت از ترافیک می‌گفت و مشکلات مسیر،که حسن با صدای بلند گفت قابل قول نیست یک رزمنده، یه بچه مسلمون یه بسیجی خوب خدا مگه میشه از وعده‌ای که داده تخلف کنه.

نگاهی به ساعتش کرد و گفت چه تخلفی؟ فقط هفت دقیقه دیر اومدم.

حسن که با این حرف بیشتر عصبانی شد زیر لب صلوات فرستاد و گفت برادر من هفت دقیقه خیلی زیاده؛ توی میدون جنگ گاهی یه ثانیه سبب شکست و پیروزی میشه؛ اون موقع شما می‌گید فقط هفت دقیقه تأخیر کردم؟!»

کد خبر 326689

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.