خبرگزاری ایمنا - گروه پایداری - آسیه دهباشی: در این لحظهها قلبها تند تند میزند، این افزایش ضربان به دلیل نگرانی، غم یا اضطراب نیست؛ دقیقا برعکس؛ قلبها آرامش گرفته است؛ چراکه قهرمان شهر به دیارش بازگشته است و سربلند در خاک وطنش آرام میگیرد.
صدای یاحسین بر فراز پیکرش مدام تکرار میشود تا همگان بدانند دفاع از مظلوم، مقابله با استکبار و ظلم ستیزی؛ این پیام عاشورایی؛ در خون مسلمانان جاریست.
از شور جمعیت برایتان نمیگویم؛ چراکه همگان دیدهاید حرف عشق که به میان میآید مردم عاشقانه راهی میشوند، شاید گاهی قدری در روزمرگی غرق میشویم اما تلنگرهایی چون شهید حججی ما را دوباره به حال خود باز میگرداند.
این روزها اگر هم بخواهیم کور شویم و کر، نمیشود، همه جا سایه به سایه به دنبال ما میآید، تعقیب شبانه روزی او تمام نمیشود. شهید حججی تمامی ندارد؛ این روزها، نام و راهش بر دیوارها، مغازهها، خودروها، فضاهای مجازی و میان صحبتهای مردم طنین انداز است.
اما مسئلهای مبهم هنوز هم ذهن خیل عظیمی از افراد را به خود مشغول کرده است؛ افرادی که با پست، مقام یا شاید چند عکس با بزرگان در تلاش برای مطرح کردن خود هستند اما او بدون توسل به مسائل پوچ دنیوی یک شبه هزاران لایک گرفت؛ به راستی بده بستان او با خدا چه بود که این چنین به عرش رسید؟
داستان را در ذهنم ورق میزنم، با نزدیک شدن به صفحات پایانی مطمئن میشوم کسی که در این داستان نقش کارگردانی را بر عهده دارد محسن حججی نیست، قهرمان اصلی، شخص دیگریست که آرام و راضی مردم را نظاره میکند.
بانو زهرا عباسی؛ همسر شهید حججی، قهرمان اصلی قصه این روزهای شهر تو هستی. تو که میدانستی بیوه بودن آن هم در اوج جوانی چقدر سخت است اما خود، بار سفر را برای همسر محیا کردی، تو مشکلات زندگی زنان شهدای دفاع مقدس را دیده بودی؛ تو مفهوم نگاههای سنگین به زنهای بی شوهر را خوب میدانستی؛ بزرگ کردن بچه یتیم و مشقتهای آن برایت ملموس بود ولی باز هم مشوق اصلی سفر تو بودی؛ تو کیستی؟ از کجا آمدهای؟ برداشت تو از زندگی در سن 23 سالگی چیست؟ خودت را برایمان بیشتر معرفی کن؛ ما به نوع تفکر تو سخت محتاجیم؛ تفکر ما در برابر تو بسی فقیر است به این گدایان، غنی بودن نگاهت را بیاموز.
تو آموختن در مکتب حضرت زینب(س) را سالها پیش آغاز کردی. عضویت در مؤسسه شهید کاظمی نشان هم نشینی تو پای سفره شهادت است و همانجا نقطهای میشود برای آشنایی با مردی که چه خوب صفت مردانگی را در عمل به همگان ثابت کرد.
یک هفته بیشتر طول نمیکشد که محسن قاطعانه تو را انتخاب میکند و در مراسم خواستگاری به قرآن تفأل می زند؛ اما تو از خودت برایمان بگو؛ معیارهای یک دختر 18 ساله چه بود؟ این روزها معیارها رنگ و بوی مادی دارد، معیارهای تو رنگ و بوی چه داشت؟ «خواسته او از من این بود که اول او را به سعادت و سپس به شهادت برسانم و تنها شرط من هم این بود که برای پدرم، پسری کند»
چقدر معاملهها با یکدیگر فرق دارند؛ یکی ظاهر را نشانه میگیرد و یکی مقام را، یکی موقعیت و دیگری مال را؛ اما این زن و شوهر چه زیبا معامله میکنند؛ به جای طومارهای چند صفحهای، عمل کردن به تنها شرط پیوندشان را برای ضمانت زندگی کافی میدانند؛ او برای پدرت پسری میکند و تو چه مردانه پای عهدت میایستی و او را برای رسیدن به آرزویش همراهی میکنی.
راستی؛ سکههای مهریه تو چقدر بود؟ زمانه پیش رو، ارزش دختر را به میزان مهریه میدانند! به تصور برخی تعداد سکهها سندی برای خوشبختی دختر است و عجیب چانه زنی میکنند «یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، 12 شاخه گل نرگس به نیت امام زمان(عج)، 14 مثقال نمک به نیت نمک زندگی، 124 هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه بود»
حتی محسن هم از نگرش تو انگشت به دهان مانده بود؛ چراکه انتخاب او 14 سکه بود و نمیدانست همسرش چند قدمی از او جلوتر است و حتی زمان رفتن او به سوریه برای اولین بار، کل مهریهات را می بخشی، پس تو برای زندگیات چه ضمانتی گرفتی؟ پشتوانهات چه بود؟ به زرنگی تو، به معاملهات با خدا غبطه میخورم، تو برای زندگیات به جای سکههای طلا، ضمانت حسینی گرفتی که این چنین سرافراز شدی.
شهید حججی خوب میدانست که تنها با یک زن فداکار و با تقوا میتوان به هدف شهادت رسید؛ او این قاعده را از بر بود که بدون همسری از جنس تو، قدم برداشتن در مسیر حضرت زینب(س) کاری دشوار است؛ او تو را از حضرت زهرا هدیه گرفته بود «محسن میگفت همیشه از خدا همسری هم نام حضرت زهرا(س) و مورد تأیید ایشان را میخواستم»
سؤالاتم از تو تمامی ندارد؛ تو از قبیله کدام زنانی که همه ما را از یک سو شرم زده و از سوی دیگر رو سفید کردهای؟ چه میشود که شوهرت را این چنین راهی سفر میکنی «بار سفر را برایش آماده کردم و بار آخر به او گفتم مطمئنم، این بار شهید میشوی»
برخی داستانها در تاریخ تکرار میشوند، این جملهات مرا راهی کربلا میکند، راهی مکالمه زهیر با همسرش دیلم؛ او از همسرش میخواهد دعوت امامش را لبیک بگوید و تو نیز همه چیز را برای رفتن محسن محیا کردی؛ شاید محسن، زهیر نباشد اما تو خودِ دیلمی که همسرت را برای جهاد در راه خدا به شوق می آوری.
در ذهن تو چه میگذشت و میگذرد که با ذهن برخی دختران هم جنس تو فرسنگ ها فاصله دارد؟ مگر می شود شرط ازدواج شهادت باشد و یک دختر 18 ساله آن را بپذیرد؟ اندیشه تو از کجا نشأت گرفته که دعا میکردی شهادت نصیب همسرت شود؟
تصویر تو در کنار شهید حججی باید در بنرهای سر دَرِ شهرها نصب شود، به جای جمله «از دامن زن مرد به معراج میرود» تا همگان بدانند عروج شهید حججی از دامن زنی زینبی همچون تو بود؛ آنچه تو را بیش از همه در نزد همگان محبوب کرد آرامش تو بعد از شهادت و صحبت های گویا و محکمت از معامله او با خدا بود؛ صبوری و حرفهای کوبندهات پس از شهادتِ محسن، گویای شاگردی تو در مکتب حضرت زینب (س) است، چه خوب درس های زینبی ات را پس دادی.
زهرا عباسی تنها قهرمان قصه شهادت نبوده و نیست؛ هزاران زن قهرمان هشت سال دفاع مقدس سالهاست غریبانه زندگی می کنند، سالهاست که از قهرمانی آنها بیخبریم؛ همانهایی را میگویم که در بهترین سالهای زندگی در سن 18-19 سالگی زمانی که هنوز سرد و گرم زندگی را نچشیده بودند به آنها لقب همسر شهید دادند؛ همانهایی که یک تنه با چنگ و دندان، تربیت و بالندگی فرزندانشان را پذیرفتند و در برابر تمامی ناملایمات زندگی مقاومت نشان دادند تا خون همسرشان را پاس بدارند. همسران شهیدی که پیر شدن را زود تجربه کردند.
نظر شما