به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا؛ سلام رفیق به شهرم خوش آمدی، خوش آمدی رفیق به شهر من؛ آری؛ نه نه؛ به شهر من نه، به شهر خودت، به دیار خودت خوش آمدی.
محسن جان؛ شهرمان حال و هوای عجیبی گرفته است؛ بوی تو را از هم اکنون حس میکنم؛ برای دیدنت لحظه شماری میکنم؛ چراکه چند صباحیست در دیارت نبودهای؛ همانند یوسف گمگشتهای کنعان را منتظر گذاشته بود؛ اما حالا کنعان هست، یوسف هم هست اما گمگشته نیست؛ ماییم که گم شدهایم؛ راه را گم کردهایم؛ تو همان پنهانی بودی که خدا تو را پیدا کرد.
ما هر دو سوختیم؛ تو در آتش عشق خدایی و من در حسرت عشق تو به خدایت؛ نه تنها من که همه ی مردم شهر و حتی سرزمینت برای تو سوختهاند، اما زمان شعله ور شدن این آتش تمام شده و اثر خود را باقی گذاشته؛ حالا در و دیوار شهرم رنگ تو را گرفته است؛ مردم منتظرند، منتظر دیدار مظهر عشق الهی؛ تماس میگیرند، زمان ورودت را جستجو می کنند و میپرسند.
هر کسی به گونهایی در استقبال از تو عرض ادب دارد؛ آری شهر تمام قامت برای ورود تو ایستاده است؛ همه مردم انتظار تو را میکشند؛ چه قدر لحظه ها و ثانیه ها چقدر دیر میگذرند؛ چه سخت می گذرد؛ عقربهها؛ سریعتر؛ دلم دیگر طاقت ندارد؛ دلم طاقت دوری محسنم را ندارد.
محسن عزیزم ببین امروز که آمدهای؛ ببخشید امروز که بازگشتهای روز قاسم است؛ قاسمهای شهر را ببین چه بیصبرانه منتظرت هستند؛ دلت میآید بیش از عاشقان تو و دلباختگان راهت را منتظر بگذاری...؟ عاشقانت با چشمانی اشکبار برایت عکست را در شهر برافراشته میکنند.
همه می گویند محسن به شهر خودت خوش آمدی؛ به دیار خودت خوش آمدی؛ چه قدر نبودنت برای ما سخت گذشت چقدر غربتت برای ما تلخ بود و غربتت در سرزمینی غریب تلختر.
آری محسن جان به شهر و دیار خودت خوش آمدی زودتر برادر؛ ما چشم به راهیم؛ منتظریم و ثانیه ها را میشماریم؛ دیگر به دقیقهها و ساعت ها کاری نداریم ثانیه ها را می شماریم که تو بیایی؛ خدایا این بار معجزهای کن و زمان را در یک لحظه بگذران تا ماهم محسنمان را به آغوش بکشیم.
محسن جانم؛ اصفهان منتظر توست؛ زودتر برادر زودتر...
نظر شما