جبهه
-
فرهنگماجرای یک عملیات ناشناخته / غدیر، جلوهای از همه ارزشها و آرمانهای یک ملت بود
تنها چند روزی از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ میگذشت که صدام دوباره ماشین جنگیاش را روانه مرزهای کشورمان کرد، اما پیام امام (ره) برای لزوم دفاع مجدد از اسلام و میهن مثل آهنربایی رزمندهها را به جبهه برگرداندو مقاومت جانانه آنان در عملیاتی که غدیر نام گرفت، بعثیها را به پشت مرزهای بینالمللی بازگرداند.
-
فرهنگساکنان خاکریز بودند و آواره کوی حسین (ع) / محرم برای مردان جبهه، میعادگاه تجدید بیعت بود
محرم به عاشورایش که میرسید، بازار قول و قرارها داغ میشد. عیار وجود رزمندهها در بالاترین حالت خلوص خود قرار میگرفت. گرفتن اذن شهادت از حضرت سیدالشهدا (ع) در شبی که ماتم سراسر جهان را در آغوش گرفته بود، حس غریبی داشت و شهادتی که نصیب بچهها میشد، غریبانهتر بود.
-
فرهنگحالو هوای جبهه هنگام پذیرش قطعنامه ۵۹۸
۳۵ سال پیش در چنین روزی، قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران پذیرفته شد. خبر پذیرش این قطعنامه، همه را شوکه کرد. در جبهههای مختلف رزمندهها حال و هوایی یکسان داشتند. اگرچه این خبر موجی از ناراحتی را بر رزمندگان آوار کرده بود، اما آنها خود را مکلف به اطاعت بیچونوچرای فرامین امام خمینی(ره) میدانستند.
-
به بهانه درگذشت پدر شهیدان صالحی؛
فرهنگحاجقدمعلی، مردی از تبار یاران مخلص مکتب روحالله
همرزم قدیمی حاجقدمعلی صالحی با بیان اینکه تقدیم دو جگرگوشه به اسلام و وطن، خللی در عزم و اراده او بهوجود نیاورده بود، میگوید: او مسیر صبوری، عزت و ایمان را انتخاب کرده بود و تا واپسین روزهای عمر باعزت خود در کنار خانواده بزرگش در همین مسیر ماند و هرگز از این انتخاب هم پشیمان نشد.
-
فرهنگعجب گیری افتادیم، بابا ما سید نیستیم!
یکی از رزمندگان دفاع مقدس میگوید: عید غدیر که میشد خیلیها عزا میگرفتند. لابد میپرسید چرا؟ چند تا از بچهها با هم قرار میگذاشتند، به یکی بگویند، سید و بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را میگرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در میآوردند.
-
فرهنگروایتی از آخرین خواسته شهید آیتالله صدوقی در جوار امام رضا(ع) / یار صدیق رزمندگان اسلام
یازدهم تیرماه سال ۱۳۶۱، سالروز شهادت عالمی وارستهای است که در محراب نماز به آرزویش دیرینش رسید، آرزویی که خودش خطاب به دشمنان اسلام بارها بر زبان آورده بود: ««به فرض آن که مرا ترور کردید، چه میشود؟ مرغابی را از آب میترسانید؟»
-
روایتی از زندگی شهید رحیم یوسفی؛
فرهنگمن فرزند خمینیام، من سرباز حسینیام
درست در ایام شهادت رحیم، خواهر او را در خواب دیده بود با لباسی به رنگ قرمز در حالی که از نردبانی بلند بالا میرفت و با صدای بلند میگفت: «من فرزند خمینیام، من سرباز حسینیام»
-
فرهنگجبهه روی شاخ من میچرخید!
حاجحسین یکتا میگوید: بار اولی که از جبهه به مرخصی آمدم، با آب و تاب از عراقیها میگفتم. چهار ماه از ترس گم شدن در جادهها خانه نیامده بودم، حالا طوری همه چیز را رنگی تعریف میکردم که انگار جبهه روی شاخ من میچرخید. تلفن مدام زنگ میزد. فک و فامیل به مامان چشمروشنی میگفتند.
-
قصه یک جوانمرد از گود زورخانه تا خط مقدم؛
فرهنگوقتی تفنگ جای میل و قابلمه جای ضرب را میگرفت
«قهرمانی در ورزش باستانی و قرارگیری روی سکو اما هنوز باعث نشده تا قاسم جوانی خاطرات شیرین روزهایی که در جبهه به جای میل از تفنگ استفاده میکردند و قابلمه جای ضرب را گرفته بود را فراموش کند.»
-
فرهنگنقش کارگران در دفاع مقدس؛ از فرماندهی لشکر تا ساخت قایقهای واترجت
«از نکات حائز اهمیت حضور کارگران در دفاع مقدس، نگرش جامع تعدادی از آنها به مسائل و مشکلات موجود در جبههها بود، به نحوی که پس از بازگشت از منطقه به فکر چاره میافتادند که از آن جمله میتوان به ساخت قایقهای واترجت با موتور خودروهای سواری که در محلها و آبراههای کمعمق قابلیت تردد داشت، اشاره…
-
یک ایران برای فرزند خود ایستاد؛
فرهنگشهیدِ وطن
«آن روزی که صدام هوای کشورگشایی به سرش زد و چشم ناپاکش، گوشهای از این سرزمین را نشانه گرفت، ایرانیان قد علم کردند، جوان و پیر، مسلمان و غیرمسلمان هم نداشت، همه برای دفاع از خاک وطن به میدان آمده بودند.»
-
فرهنگاین است قدرت امام
«وقتی پدر و بعضی بچههایش میآمدند، به مادر سر بزنند، مادر غذا را که جلو آنها میگذاشت، میرفت، پوتینهای آنها را میشست و واکس میزد و اشک میریخت. میگفت: من آمدهام به حضرت زینب (س) بگویم من نمیتوانم بجنگم، ولی پوتینهای لشکریان امام حسین (ع) را واکس میزنم.»
-
فرهنگطلوع جانبازی در علقمه
«جانبازی، قلههای امواج دریای معرفت بود که در آبهای اروندرود خود را نشان داد و در سراسر جبههها، فکه، دو کوهه، شلمچه، مجنون و تپههای اللهاکبر تابلوهایی از ایثار را به رخ میکشید و با افتخار میراث بهجایمانده از علقمه را فریاد میکرد.»
-
فرهنگمعتمدِ محله ما
«در محله ما ، معتمد و خوشنام کم نبود، اما مشکل من این بود که خودم خیلی خوشنام نبودم و اندازه صد تا آدم گناهکار سابقه شرارت داشتم! همه کسبه و اهالی محل از دستم عاصی بودند...»
-
به بهانه روز انقلاب اسلامی، شهیدان و ایثارگران؛
فرهنگبرای وطن، نذر تن کردند
« آنجا بود که ماه پر نور میشد و مهتاب آسمان را به تسخیر خود در میآورد، وقتی که دردانهای بیتاب اربابش میشد. چه جوانها، چه مردها و چه زنها از خاک به افلاک رسیدند و رنگ خدایی گرفتند. خندهای عکسی را در برگرفت و دیوار اتاق خانه مادری از قشنگی قاب عکس، زنده شد.»
-
خرده روایتهایی از جبهه/۱۵
فرهنگکلاشهای غنیمتی!
«کوتاهههای جنگ» خرده روایتهایی از خاطرات واقعی است که در دوران دفاع مقدس رخ داد و تصویر تازهای از آدمهای جنگ ارائه کرده است؛ کسانی که از همین کوچه و بازار اطراف خودمان، راهی جبهه شدند و وقایع مهمی را در تاریخ این ملت به ثبت رساندند.
-
فرهنگعجب عیاری دارند!
یک نویسنده دفاع مقدس از مظلومیت و معصومیت شهید کمسنوسالی نوشت که راه صدساله عرفان را در یک شب طی کرده بود.
-
روایت کوچکترین زندانی سیاسی پیش از انقلاب اسلامی از یک خانواده مجاهد؛
فرهنگ۶ تفنگدار
«اگر عَلمی از دست کسی بیفتد، علمدار دیگری آن را برمیدارد. اگرچه پدر و مادرم در ابتدا مخالف بودند، چراکه آنها یکی از فرزندانشان را از دست داده بودند، اما احساس تکلیف، آخر به تمام این احساسات غلبه میکرد و مقطعی از جنگ بود که ۶ نفر از پسران خانواده، همزمان در جبهه حضور داشتیم.»
-
روایتی از شهید مجید ابوترابی؛
فرهنگپرواز بدون سر
«بعد از دعا، این سه رفیق هر کدام در یکی از قبرها میخوابند و به مزاح به یکدیگر میگویند که ببینیم این قبرها اندازه ما هست یا نه! قبر حیدرعلی و رسول کاملاً اندازه بود، اما مجید به دلیل قد بلندی که داشت بعد از بیرون آمدن از قبر میگوید این اندازه من نیست یا باید سرم کمی کوتاه شود یا پاهایم...»
-
روایتی از زندگی شهید علیرضا نمازیپور؛
فرهنگوصال در عینخوش
«درحالیکه تنها ۲۰سال داشت در عملیات محرم و در عینخوش به آرزوی همیشگیاش رسید. او همیشه معتقد بود، گفتنی و نوشتنی زیاد دارد اما راهی که برگزید، گویای همه چیز بود. با خون حرفهای زیادی میشود گفت که اثرش از گفتن یا نوشتن، بسیار بیشتر است.»
-
فرهنگیک ترکش خیلی کوچک!
«یک ماده بیحسکننده موضعی بود، گفت: اگه اون ماده رو بزنم، جای این بندهای بخیه تا ابد روی صورتت میمونه، دلم نمیخواد جای این زخم روی صورتت باشه، تنها راه چارهاش هم اینه که بدون بیهوشی و بدون بیحسی بخیه بزنم! بچهها بهم گفتند: باید تحمل کنیها! نباید ضعف نشون بدی، جیغ بکشی یا آه و ناله کنی.»
-
روایت زندگی پر فراز و نشیب یک رزمنده بازیگوش (۲)؛
فرهنگشربتِ موجگرفتگی
«از کودکی بسیار خوشخوراک و شکمو بودم. زمانی که به شهرک دارخوین رفتم، دیدم هر روز غذا یا عدسپلو است یا لوبیا پلو! معترض شدم و گفتم امت حزبالله، مرغ و گوشت هم به جبهه میفرستند، پس آنها چه میشود؟ گفتند اگر از این غذاها دوست داری باید بروی خط مقدم، اینجا خبری نیست.»
-
به بهانه سالروز شهادت چهارمین شهید محراب؛
فرهنگخدمات ماندگار آیتالله اشرفیاصفهانی در پشتیبانی از جبهه
بیستوسوم مهرماه سالروز شهادت چهارمین شهید محراب آیتالله اشرفیاصفهانی است که پس از چند سوءقصد نافرجام توسط منافقین، سرانجام در محراب نماز جمعه کرمانشاه غرق در خون شد.
-
روایت زندگی پر فراز و نشیب یک رزمنده بازیگوش (۱)؛
فرهنگمجید سوزوکی بودم!!!
در میدان تیر، ۱۵ تیر بیشتر به من ندادند، حسرت تیراندازی آنچنان به دلم مانده بود که پس از گرفتن انبار مهمات عراقیها با فشنگهایی که از عراقیها به غنیمت گرفته بودیم، تا دلمان خواست کنار اروند، قوطیهای کمپوت را هدف گرفتیم تا عقده کمبود تیر در میدان آموزشی را جبران کرده باشیم.
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگحضور مقام معظم رهبری در لشکر ۱۴ امام حسین(ع)
از جنگ تحمیلی هشت ساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
فرهنگماجراهای کوچه موتوری در دوران دفاع مقدس
در وداع، وعده غوغا میکند. وعده وصل یا فصل، انتظار ریشه میدواند. خداحافظی دست و پا میزند، در دستهایی که بینظم در هوا تکان میخورند. اشکهایی که رها میشوند، گوشه چادری که اشکهای سرگردان را میبلعد و مادری که این نگاه پسر را کنج قلبش قاب میکند و از پشت شیشههای اتوبوس آیهالکرسی میخواند.
-
فرهنگتا کربلا راهی نیست
کاربران فضای مجازی در این روزهای منتهی به اربعین حسینی که عاشقان سیدوسالار شهیدان در جاده عاشقی رهسپار رسیدن به حضرت عشق هستند، از مردانی نام بردند که حرکت در این مسیر مدیون رشادتهای آنها است.
-
فرهنگاسارتی که با خوردن بادام شروع شد!
«یک ماشین ایرانی آنجا بود که با آن نیرو میبردند. به ما گفتند که در آن ماشین بنشینید، درون ماشین چند تا گونی مغز بادام، کبریت تبریز، خودکار بیک و موتورهای ایرانی بود که آنها به غنیمت گرفته بودند. من هم بسیار گرسنه بودم از فرصت استفاده کردم و تا میتوانستم مغز بادامها را خوردم.»
-
فرهنگعاشقانی که قلم به خون زدند
«گذر روزگار به هفدهم مرداد رسیده است، روزی که خبر فوری و البته ناتمام محمود صارمی را از محل کنسولگری ایران در مزار شریف چنین به یاد داریم، سقوط مزار شریف به دست طالبان و قطعی ارتباط او با مخاطبان و شهادتی که در چند قدمی محمود ایستاده بود ...»
-
روایت حاجمهدی منصوری از نوحهخوانی در جبهه؛
فرهنگفَاستَقِم کَما اُمِرت؛ ای روان سوی حسین
«فَاستَقِم کَما اُمِرت؛ ای روان سوی حسین» اولین نوحه حماسی و پرطرفداری بود که سال ۱۳۶۱ در جبهه خواند، همان نوحه پرطرفداری که رزمندگان زیادی شبهای عملیات،پای آن گریه کردند و فردای آن به آرزوی خود یعنی شهادت و رسیدن به محضر ارباب رسیدند.