روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

مثل «باغچه‌بانی» که از نگاه کردن و رسیدگی به تک‌تک درختان باغش سیر نمی‌شود و از به بار نشستن آن‌ها حظ می‌برد، چشم‌های او هم هر بار به سمت دانش‌آموزی سُر می‌خورد، می‌شکفد و غرق در شادی می‌شود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سال‌هاست روی ویلچر نشسته است، اما شانه به شانه دانش‌آموزانش راه می‌رود و به امید به بار نشستن تلاش‌هایش، درست مثل یک باغبان آن‌ها را می‌پروراند. با خنده‌های «بی‌صدایشان» می‌خندد و حرف‌های ناگفته‌شان را به‌خوبی می‌شنود و به آن‌ها پاسخ می‌دهد.

«ایران جاوری» حدود ۲۵ سال است که هر روز به عشق دانش‌آموزانش مسیر خانه تا مدرسه را با ویلچر طی می‌کند تا به دبستان «باغچه‌بان» برسد؛ مدرسه‌ای که نامش همه را یاد جبار باغچه‌بان که نخستین مدرسه ناشنوایان ایران را راه‌اندازی کرد، می‌اندازد.

در روزهایی که نام معلم بیش از هر زمان دیگری بر زبان‌ها جاری می‌شود، گروه ایمنا مسیر هشتاد کیلومتری را پیمود تا در سفر نیم‌روزه‌ای به شهرضا، روایتگر زندگی «ایران جاوری» معلم دارای معلولیتی باشد که زندگی را موهبت خداوند به خود می‌داند.

لبانش خندان و چشمانش پر از شور و عشق زندگی کردن بود، این را به وضوح می‌توانستی ببینی، دلیلش هم معلوم است، در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به او روحیه می‌دهد و هیچ‌چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالش نمی‌کند، این معلم فداکار با وجود بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیش‌رونده» که از سال‌ها قبل درگیر آن شده و ویلچرنشین است، با عشق و علاقه فراوان و انگیزه بسیار بالا هر روز سر کار خود حاضر می‌شود و اوقات بسیار زیادی را برای خدمت به دانش‌آموزان معلول آموزشگاه باغچه‌بان شهرضا صرف می‌کند.

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

جاوری به سادگی شروع به معرفی خود می‌کند: ششم بهمن ۱۳۵۱ در شهرضا به دنیا آمدم و از ۱۲ سالگی به‌تدریج دچار بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیش‌رونده» شدم، دیستروفی عضلانی به بیماری ژنتیکی بازمی‌گردد که موجب ضعف پیش‌رونده و تباهی عضلات اسکلتی بدن (یعنی همان عضلاتی که هنگام حرکت ارادی به کار می‌گیریم) می‌شود. در طول دوران تحصیل تا پیش از ۱۲ سالگی همواره در مدرسه به عنوان دونده و کوهنورد مشهور بودم و هیچ‌یک از دانش‌آموزان پای رقابت با من را نداشتند، به‌طوری که یک روز با یکی از دانش‌آموزان کلاس پنجم با تعیین مسافتی توسط معلمان مسابقه دو برگزار شد و دوستم با گریه از معلم درخواست تعویض مرا داشت، چرا که می‌دانست برنده مسابقات هستم، بسیار خرسند بودم که در آن مسابقه برنده می‌شوم و رتبه کلاسم بالا می‌رود، هنگامی که سوت مسابقات نواخته شد هر دو شروع به دویدن کردیم، اما در میانه مسیر بدون هیچ‌گونه اتفاقی، دیگر نتوانستم مسافت را طی کنم و نتایج مسابقات به نفع دوستم تمام شد، در مسیر بازگشت به منزل به دلیل شدت ناراحتی و استرس به زمین خوردم و شروع بیماری‌ام هم از آنجا بود، افرادی که به این بیماری مبتلا هستند، بارها زمین خوردن‌های مکرر را تجربه می‌کنند، در دیستروفینوپاتی‌های شدید، ضعف عضلانی به‌تدریج باعث ایجاد جمع‌شدگی و انحراف در ستون فقرات و دست و پا می‌شود و این تغییر شکل‌ها حمل‌ونقل بیمار را مشکل‌تر می‌کند و شدت ضعف عضلانی بازهم افزایش می‌یابد.

او ادامه می‌دهد: در دوران تحصیل چه در مدرسه و دانشگاه با وجود اعتمادبه‌نفس بالایم هیچ نگاه ترحم‌آمیزی به من نشد، همه اینها را مدیون خانواده‌ام هستم که با نوع تربیتشان مرا قوی بار آوردند، در طول دوران تحصیل همواره سعی داشتم از گوشه‌گیری پرهیز کنم، به همین خاطر رابطه خوبی با همکلاسی‌هایم برقرار کردم و دوستان زیادی دارم، برای کنار آمدن با این بیماری دوران بسیار سختی را گذراندم، چرا که همیشه خاطرات مسابقات دو و کوهنوردی یادآور روزهای خوش زندگی‌ام بود، اما دیگر نمی‌توانستم بدوم یا از کوه بالا بروم!

جاوری بیان می‌کند: از کودکی می‌خواستم معلم شوم و با گرفتن گچ در کنار تخته سیاه با دانش‌آموزان زندگی کنم، اکنون بدون اینکه احساس کنم بیمارم، زیباترین احساساتم را نثار زیباترین گل‌های باغچه علم و دانش می‌کنم. سال ۷۰ در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، همان سال در دانشگاه تهران قبول شدم و در رشته الهیات لیسانس گرفتم و تا پایان تحصیلات، به‌جز سختی‌هایی که برای بالا رفتن از پله‌های دانشگاه متحمل شدم، مشکل خاصی نداشتم و تنها به دلیل وجود پله‌های دانشکده، مجبور به استفاده از ویلچر شدم، اما بعد از گرفتن لیسانس، به دلیل تحصیل در رشته الهیات با گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی باید در سازمان ارشاد و به‌تبع آن ادارات استخدام می‌شدم، با توجه به این رشته و علاقه شدیدی که به شغل معلمی داشتم، ابتدا به اداره ارشاد و کتابخانه‌های سطح شهر مراجعه کردم، اما من را نپذیرفتند و در ادامه برای پیدا کردن شغل از سال ۷۴ تا ۷۹ هر هفته به اداره آموزش و پرورش استان می‌رفتم، اما به علت شرایطم کاری که مناسب من باشد، پیدا نمی‌شد تا اینکه در این رفت‌وآمدهای مکرر، یکی از مسئولان آموزش و پرورش، حضور در مدارس استثنایی را پیشنهاد دادند.

این معلم پرتلاش می‌گوید: پس از روزها و سال‌ها بالاخره، ششم اردیبهشت سال ۷۹ که به‌هیچ‌وجه نیروی از سوی آموزش و پرورش جذب نمی‌شد، به‌طور معجزه‌آسایی ابلاغیه هشت ساعت حق‎‌التدریس در مدرسه استثنایی باغچه‌بان به عنوان معلم پرورشی صادر شد، با وجود وضعیتم مدیر مدرسه به‌خوبی از من استقبال کرد و بدون اینکه حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به وضعیت جسمی‌ام کند، مرا پذیرفت.

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

شعرخوانی دانش‌آموزان ناشنوا با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق

این معلم پرورشی فداکار روزهای آغاز شروع دوران معلمی‌اش را اینگونه روایت می‌کند: مدرسه باغچه‌بان ویژه افراد ناشنوا، نابینا، کم‌توان ذهنی و چندمعلولیتی بود، به دلیل تحصیل در رشته الهیات، هیچ‌گونه آشنایی با این محیط نداشتم، اما چون در دوران دانشگاه خط بریل را از یکی از دوستانم آموخته بودم و به خط بریل برای او نامه می‌نوشتم تا حدودی با آن آشنا بودم، اما با حرکات ایما و اشاره دانش‌آموزان ناشنوا به‌هیچ‌وجه آشنایی نداشتم که با کمک همکاران و در کنار دانش‌آموزان طی دو هفته زبان اشاره را آموختم و سر کلاس درس رفتم.

او می‌افزاید: در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به من روحیه می‌داد و هیچ‌چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالم نمی‌کرد، اگر خوشحال بودند از صمیم قلب برایشان خوشحال می‌شدم، از سال ۷۹ تا ۸۴ به عنوان معلم پرورشی حق‌التدریس توانستم از سوی آموزش و پرورش استان عنوان معلم نمونه را کسب کنم و در دوران خدمتم ضمن یادگیری رشته کامپیوتر، فعالیت‌های مورد نیاز مدرسه را انجام می‌دادم.

جاوری با اشاره به اینکه تلخ و شیرین کار با کودکان استثنایی زیاد است، می‌گوید: شیرینی لحظه سخن گفتن یک دانش‌آموز ناشنوا را با هیچ حس لذت‌بخش دیگری عوض نمی‌کنم، زیرا دنیای این کودکان خاص، بی‌ریا و پر از صداقت است، این دانش‌آموزان با چشمان خود می‌شنوند و با دستان خود سخن می‌گویند، به همین دلیل سعی کردم با کمک آن‌ها گروه سرودی را در مدرسه تشکیل دهم که باورش برای برخی افراد سخت بود، چرا که معتقدم این بچه‌ها با چشمانشان می‌شنوند و با دست‌هایشان حرف می‌زنند؛ دنیای آن‌ها آن‌قدر متفاوت است که فارغ از هیاهوی مردم این جهان به گفت‌وگو با هم می‌نشینند.

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

او معتقد است: هر صدایی برای خودش ارتعاش خاصی دارد و تمام استخوان‌های بدن ما ارتعاش را درک و حس می‌کنند؛ چون گوش ما می‌شنود، ما یاد گرفته‌ایم که صداها را از طریق گوش بشنویم، اما افراد کم‌شنوا از طریق کل استخوان‌های بدنشان قادر به دریافت ارتعاش صداها هستند، از این‌رو گروه سرود ناشنوایان مدرسه باغچه‌بان استثنایی شهرضا را با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق به جایگاهی برتر در سطح شهر رساندم.

این مربی توانا نحوه آموزش اجرای سرود و انتقال کلام به ناشنوایان و تشکیل گروهی سرودی موفق را اینگونه بیان می‌کند: روزی که کنار تخته‌سیاه تدریس می‌کردم، احساس کردم بچه‌ها لذتی از خواندن شعر نمی‌برند، خیلی سعی کردم که احساس شعر را به بچه‌ها انتقال دهم، اما نشد تا اینکه ریتم شعر را با اجرا و با کمک معلمان روی دستانم آوردم و چندین ماه آموزش اشعار به دانش‌آموزان را پیگیری کردم و وقتی بچه‌ها اجرا داشتند، کسی باورش نمی‌شد که بتوانند محتوای شعر را این قدر زیبا و با احساس با دستانشان بیان کنند.

جاوری هدف از آموزش به این کودکان را وارد کردن آنها به جامعه عادی عنوان می‌کند و می‌گوید: معلمان آموزش و پرورش استثنایی، افرادی صبور، فداکار و با والدین هم در ارتباط هستند، مسئولیت عمده این معلمان، ارائه آموزش و تمرین‌های درمانی به دانش‌آموز است.

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم / ‏‬آموزش زبان انگلیسی و عربی به دانش‌آموزان روشن‌دل

او ادامه می‌دهد: بازه زمانی که وارد آموزش و پرورش نشده بودم از سال ۷۴ تا ۷۹ جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم و در این دوران به مرکز بهزیستی شهرضا مراجعه می‌کردم که متوجه وجود اتاق‌های بدون کارایی شدم و از مسئولان آن اداره درخواست کردم که یکی از اتاق‌ها را برای تدریس زبان انگلیسی در اختیارم بگذارند، البته بعضی روزها عصرها در منزل خود بدون هیچ هزینه‌ای مکالمه زبان انگلیسی، آموزش زبان عربی و آموزش قرآن به زبان انگلیسی را برای دانش‌آموزان نابینا انجام می‌دادم و تاکنون زبان‌آموزان نابینای زیادی را تربیت کرده‌ام، همچنین سعی کردم در جذب دانش‌آموزان به مسائل دینی و آموزش احکام نماز و روزه خلاق عمل کنم تا دانش‌آموزان با اشتیاق بیشتری در این مسیر گام بردارند.

این معلم فداکار که در آستانه بیست‌وپنجمین سال خدمت در آموزش و پرورش به سر می‌برد، همچنین نویسنده کتاب بازی‌های بومی و محلی است که با استقبال زیاد جامعه فرهنگی و دانش‌آموزان مواجه شده است و حکم قهرمانی در رشته ورزشی بوچیا را نیز در کارنامه فعالیتی خود دارد، می‌گوید: به واسطه معلولیتم و درک متقابل درد و رنجی که این دانش‌آموزان متحمل می‌شوند و عشق و علاقه به آن‌ها، هر روز با انگیزه بیشتری سر کار خود حاضر می‌شوم.

جاوری که خوش‌خلقی و حسن رفتارش زبانزد همکاران، والدین و دانش‌آموزان است، در ادامه از دغدغه خود برای دانش‌آموزان استثنایی می‌گوید: آرزویم فراهم شدن امکانات کافی برای دانش‌آموزان کم‌توان ذهنی و معلول است و دوست دارم شرایط کاری برای آینده آن‌ها فراهم شود، همچنین به مدارس فنی و حرفه‌ای مختص آن‌ها نیاز داریم، چرا که باید در آینده استقلال پیدا کنند، دغدغه آینده آن‌ها بزرگترین نگرانی ما و خانواده‌هایشان است و البته با توجه به نیازی که در آن‌ها دیده می‌شود، شرایط گفتار و درمان برای آن‌ها فراهم شود.

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

او می‌افزاید: گاهی برخی خانواده‌ها خسته و ناامید می‌شوند و صبر و تحملشان کم می‌شود، بنابراین بر اساس نیاز هر ماه جلسه‌ای با خانواده آن‌ها می‌گذاریم و سعی می‌کنیم با تک‌تک خانواده‌ها صحبت و به نوعی تزریق روحیه کنیم، البته راهکارهایی را پیش پای خانواده‌ها می‌گذاریم و با توجه به اینکه به اخلاق این کودکان به خوبی آگاهیم، سعی می‌کنیم بهترین راه حل را به آن‌ها پیشنهاد کنیم و به آن‌ها می‌گوئیم که این کودکان با دیگران هیچ فرقی ندارند و تنها پیشرفت کاریشان کمی کند است و هر جلسه با پیشرفت‌هایی که از کودکان به آن‌ها نمایش می‌دهیم، امید به آینده در دل خانواده‌ها جانی دوباره می‌گیرد.

این معلم ایثارگر در پایان، بدون احساس خستگی از ۲۵ سال تلاش در راه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا می‌گوید: من عاشق کارم هستم و هیچ‌وقت نشده که بعد از ساعت‌ها کار احساس خستگی کنم، برای من کار با این بچه‌ها خود زندگی است که با هر کلمه جدیدی که بچه‌ها یاد می‌گیرند، دریچه‌ای تازه از امید به رویم باز می‌شود، بهترین صدا برای من، صدای کودکان ناشنوایی است که می‌کوشند تا به همه بگویند شنواترین هستند، بهترین تصویر برای من تصویری است که کودکان نابینا با آن خدا را وصف می‌کنند.

کلام آخر باغبان مهربان باغچه‌بان که با بغضی در گلو و اشک بر زبان جاری می‌شود: دغدغه‌ام آینده کودکان باغچه‌بان است که روزها و ماه‌ها را در کنارشان گذراندم، همیشه به فردای آن‌ها می‌اندیشم، مهم است که نگاهی ویژه‌تر به آن‌ها داشته باشیم و خودمان را جای والدین این کودکان قرار دهیم، چرا که آن‌ها هم فرزندان همین آب و خاک هستند و نیاز به رشد دارند، پس هر آنچه که برای کودکان عادی خواسته‌ایم و فراهم کرده‌ایم را باید برای کودکان با نیازهای ویژه هم فراهم کنیم تا شاهد پیشرفت چشمگیر آن‌ها نیز باشیم.

گزیده‌ای از همراهی یک‌روزه ایمنا با ایران جاوری را در این فیلم و این گزارش تصویری می‌توانید مشاهده کنید.

‌گزارش از مریم زنده‌دل، خبرنگار جامعه خبرگزاری ایمنا

کد خبر 749636

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.