۲۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۴
برای خادمی که غرق خون شد

آقای شاهچراغ(ع) می‌دانم هوای این میهمانان سفارش شده‌تان را هم دارید، هوای آن خادمی که از دیشب تا حالا خون به جگر خانواده‌اش شده، خادمی که خادمی را خوب بلد بود و شما هم خوب خریدید این خوب بودنش را، دیشب دوباره دوباره یک عباس فدایی حرم شد؛ یک پیر غلام اهل بیت (ع) که روضه علمدار را از بَر بود .

به گزارش خبرنگار ایمنا، هنوز درگیر خیمه سنگین غم آبان‌ماه حرم شاهچراغ (ع) بودیم، هنوز یادآوری دشنه بهت آن روز سینه‌مان را زخمی می‌کرد، هنوز بوی خون می‌آمد از شاهچراغ (ع). هنوز نقش زن غرق به خون، جلوی چشم‌هایمان زانو زده بود.

هنوز سنگینی و سیاهی سوگ شاهچراغ (ع) صدایمان را می‌لرزاند، هنوز سنگ فرش‌های صحن حرم بغض داشت، هنوز خط خون از نذر شهادت می‌گفت.

هنوز سوز می‌دوید در صدا و صدا می‌شکست و اشک‌ها حرف می‌زدند از تلخی نشسته به جان آدم‌ها، از چشم به راهی، از نیامدن و از...

هنوز فریاد اشک‌ها در غربت مظلومیت به خون نشسته شیعه بلند بود، هنوز صدای تپش قلب داغدار زائران از صحن و سرای شاهچراغ (ع) به گوش می‌رسید، هنوز رد زمین خوردن، ریختن خون و خونی شدن فرش حرم در نگاهمان قاب شده بود، قابی پر از زخم.

هنوز چشم‌هایمان خشک شده بود از تصویر مادری که غرق شکوفه‌های خونی بود، هنوز نقش پیکر غرق خون بابای خانه در پس ذهنمان پاک نشده بود.

هنوز نگران حال کبوتران شاهچراغ (ع) بودیم، هنوز دلواپس کبودی‌های جا مانده از درد شاهچراغ (ع) در تنِ آدم‌ها بودیم.

هنوز و هنوز و هنوز ما اسیر غم پاییز خونی شاهچراغ (ع) بودیم که دوباره داغ روی داغ کنج دلمان گذاشتند. دوباره شاهچراغ (ع) ما زخمی شد، پیکرش خونی شد، تپش قلبش بالا گرفت و هراس پاشید توی حیات امنش.

برای خادمی که غرق خون شد

گلوله، تیر، گلوله.

دوباره خشم، دوباره جنون، دوباره خون، دوباره تَق تَق صدای تیر و فریاد آه‌های سرگردان، دوباره شهید، دوباره غم و دوباره شیراز زخمی شد و شاهچراغ (ع) زخمی‌تر. لعنت به داعش، لعنت به چشمی که چشمک زد به دشمن تا راه را برای او باز کند.

آقای شاهچراغ (ع)، قربان چلچراغ حرمتان، می‌دانم خوب خبر دارید از حال آدم‌هایی که سلام نداده وارد حرمتان نمی‌شوند. همان‌هایی که خودشان را هرجای شیراز که باشند و دلشان بگیرد، فرمان دلشان یک قبله بیشتر بلد نیست، آن هم حرم قشنگ شما است، همان‌هایی که کارشان به بنده خدا گیر افتاد و نتیجه نگرفتند و سرشان پایین بود وقتی به محضر شما رسیدند، همان‌هایی که آمده بودند تا شما برایشان بزرگ‌تری کنید و پا درمیانی تا گره از کارشان باز شود، همان‌هایی که آمده بودند پیش شما تا درددل کنند. حرف بزنند، کمی از دنیا جدا شوند و سبک شوند و با احوالی بهتر دوباره پرت روزگار شوند، همان‌ها که قرض و قسط و بدهی و اجاره خانه بالا و بیماری زانوهایشان را تا کرده بود و دلشان را مچاله و آمده بودند تا شما صفا دهید به دل‌هایشان و قربان قد و بالای شما بروند و شما برایشان آقایی کنید تا دوباره از اول شروع کنند.

می‌دانم که صبورید آقا،

می‌دانم که قرار است از شما بزرگی یاد بگیریم،

می‌دانم آقا حواس خودتان خوب جمع است و هوای همه را دارید.

می‌دانم هوای این میهمانان سفارش شده‌تان را هم دارید، هوای آن خادمی که از دیشب تا حالا خون به جگر خانواده‌اش شده، خادمی که خادمی را خوب بلد بود و شما هم خوب خریدید این خوب بودنش را، دیشب دوباره دوباره یک عباس فدایی حرم شد؛ یک پیر غلام اهل بیت (ع) که روضه علمدار را از بَر بود و چه خوب می‌دانست فدایی شدن را، دیشب تصویری از حضور حاج‌غلامعباس عباسی در مراسم‌های عزاداری محرم امسال دست به دست می‌شد و نمی‌دانم او در این مراسم‌ها چه طور با مولایش صحبت کرده بود که شهادت را از ارباب گرفت و در حرمی که از انتظاماتش بود، راهش به آسمان باز شد، حاج‌غلامعباس، پاسدار بازنشسته بود و اهل شهرستان خرامه، اما عشق به اهل بیت (ع) او را به شیراز کشانده بود، به حرم شاه‌چراغ و از انتظامات حرم شده بود.

می‌دانم ظلم بی‌جواب نمی‌ماند آقا، می‌دانم تمام می‌شود این روزها، می‌دانم یک روز حال همه ما خوب می‌شود، همان روزی که دیر نیست و شما هم خوب می‌دانید این ماجرا را…

برای خادمی که غرق خون شد

کد خبر 679727

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.