برای سیدالشهدای مدافعان حرم؛ با غیرت عباسی تو نفس تازه کردیم

پای ناموس که به میان آمد سرها یک طرف رفت و تَن‌ها یک طرف. وای از پیکرهای قطعه قطعه، جانم به تَن‌های جامانده، داد از غربت سوریه همان زمانی که انگار کربلا شد. امان از روزی که پسری رفت سوریه و کربلایی شد. جان به این جان‌های فدایی زینب (س)، قربان پیکرهای فدایی حرم. بَه بِه این قیام‌های جانانه.

به گزارش خبرنگار ایمنا، واژه روی واژه تلنبار می‌شود. غم نشسته در قلم، گلوی کلمه‌ها را می‌فشارد. عصاره حرف‌ها خون می‌شود، دست می‌شود، عمو می‌شود، انگشتر می‌شود، نیمه‌شب می‌شود، داغ می‌شود و داد از داغ...

تاریخ غم‌زده می‌شود، روزگار غرق اشک می‌شود، مردم گریان می‌شوند، ضربان حرم تند می‌شود، لباسی پاره می‌شود، آه‌ها بلند می‌شوند، قد حرف‌ها کوتاه‌تر می‌شود، شانه‌ها بی‌سامان می‌شوند، چشم‌ها انبار باروت می‌شوند، یک ایران تنها می‌شود و همه با هم تنها می‌شویم...

چه روضه‌ای به پا می‌شود در کنار انگشتر، تنهایی، دست، عمو و نیمه‌شب...

ما با این واژه‌ها سال‌ها است زندگی کرده‌ایم. ما با غم زینب (س) زیسته‌ایم. ما پای عمود افتاده زارزار گریسته‌ایم. ما پای مشک، اشک‌ها ریخته‌ایم. ما با حسین (ع)، حسین (ع) گفتن بزرگ شده‌ایم. ما با غیرت عباس (ع) نفس تازه کرده‌ایم...

و اما ماجرا از آن روزی شروع شد که کفتارها خیال خام در سر داشتند. هلهله و زوزه‌شان به گوش می‌رسید. جاهلان زمان ما غلط زیادی کردند. طولی نکشید که طوفان به پا شد. غیرتی‌ها لباس رزم پوشیدند. ماندن دیگر معنا نداشت. پدرها از پسرانشان گذشتند و پسرها از پدرانشان و مادرها دل به دریا زدند و پسران را راهی کردند.

چه قرار بود بر سر کفتارهای بی‌حیا بیاید اگر تکه‌ای از حرم کم می‌شد یا حتی نگاه چپی به حرم می‌افتاد! بی‌شک زمین، زیر و رو می‌شد، چه رخ می‌داد اگر پایی بیش از اندازه از گلیمش درازتر می‌شد! حتماً بچه‌های ما با ضربه شستی جانانه از خجالتشان در می‌آمدند. اصلاً یک نفر بیاید و بگوید مگر می‌شود حرف از زینب (س) و رقیه (س) باشد و مردان سکوت کنند!

برای سیدالشهدای مدافعان حرم؛ با غیرت عباسی تو نفس تازه کردیم

مگر می‌شود زبانم لال، جسارتی به حرم شود و قیامتی به پا نشود!

مگر می‌شود پای پرچم سرخ به میان آید و مدافعان حرم گوشه‌ای آرام بگیرند! نه نمی‌شود که نمی‌شود.

پای ناموس که به میان آمد سرها یک طرف رفت و تَن‌ها یک طرف. وای از پیکرهای قطعه قطعه، جانم به تَن‌های جامانده، داد از غربت سوریه همان زمانی که انگار کربلا شد. امان از روزی که پسری رفت سوریه و کربلایی شد. جان به این جان‌های فدایی زینب (س)، قربان پیکرهای فدایی حرم. بَه بِه این قیام‌های جانانه. رفتند تا حریم حرم، امن بماند. رفتند تا هوای حرم پاک بماند. رفتند تا غیرت را کنج تاریخ قاب کنند. رفتند تا ماندگار شوند پسران حاج‌قاسم شهید ما. آن‌ها مردان میدان بودند. آن‌ها اسیر خاک زینبیه، حلب و دمشق بودند. آن‌ها خاکیانی بودند که برای از دست رفتن تکه‌ای از خشت حرم، جان می‌دادند اما شانه خالی نمی‌کردند.

سردار! چه پسرهایی بار آوردی، چه کاربلد و کاردرست. چه ماندن پای حرف را بلد بودند و چه خوب هم ماندند. چه روسفید شدی پیش مولای ما آقا اباعبدالله (ع)، اما از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان، رفتنت قلبمان را مچاله کرد. نظم دنیای ما را برهم ریخت.

دوستانت، نیمه‌شب سرگردان شدند. زمین‌گیر اربا اربا شدیم. اصلاً آن شب لال شدیم، زبانمان بسته شد و چشم‌هایمان تلافی کرد. راستش را بخواهی، دنیا یک بدهی بزرگ به ما دارد، آن هم دیدن یک لبخند دیگر از تو است. ما دلتنگ آن نگاه هستیم. بی‌قرار شنیدن صدای تو در پس واژه‌های ما ملت امام حسینیم، همین واژه‌هایی که شد ورد زبانمان. واژه‌هایی که شد اسم رمز، برای سیدالشهدای مدافعان حرم. چه برازنده است این نام برای تو آقا. چه به قامتت نشسته این اسم، سردار. می‌شود هوای ما را داشته باشی، خوب نبودیم اما تو مثل همیشه خوبی‌هایت را بی‌دریغ نثار ما کن. نثار همه ما که این روزها بیشتر از همیشه دلتنگ مهربانی تو هستیم.

کد خبر 678658

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.