دل‌تنگی‌های یار قدیمی احمدمتوسلیان برای رزمنده بدون‌مرز/فرمانده‌ای که نشانی‌اش را گم کردیم

۴۱ سال از روزی که حاج‌احمد متوسلیان به همراه یارانش ربوده شدند، می‌گذرد، اما انگار نه انگار که سال‌ها است او رفته و برنگشته است. مسیری که او باز کرد، آن‌قدر روشن بود که اثرش همه جا دیده‌ می‌شود. سیف‌الله منتظری، آچار فرانسه حاجی، از رزمنده‌ بدون مرزی می‌گوید که ۴۱ سال پیش راهی یک سفر بدون بازگشت شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، نوشتن برای گمشده سخت است، نوشتن برای یوسف سخت است، برای یوسفی که دور از وطن مانده، برای بوی پیراهنش، برای او که نمی‌دانیم شهید است یا اسیر.

برای فرمانده‌ای که فرمانده دل‌ها بود و فرمانده دل‌ها ماند، برای ظلمی که سبب شد تا از روی او دور بیفتیم، برای او که پدرش چشم به راه رفت و مادرش هنوز چشم انتظار است؛ حرف از حاج‌احمد است، حاج‌احمد متوسلیان. او که از نیمه‌های تیر ماه سال ۶۱، نشانی‌اش را گم کردیم. سیف‌الله منتظری ۶۶ ساله از روزهایی می‌گوید که کنار این فرمانده ایرانی بوده و به آچار فرانسه حاجی معروف بود و هر جا کار گیر می‌کرد، می‌شد منجی حاجی.

آشنایی که به همراهی منتهی شد

سال ۵۸ بود که در کرمانشاه با حاج‌احمد آشنا شدم. آن زمان او از سقز به کرمانشاه آمده بود تا خودش را برای یک سری عملیات آماده کند. امام خمینی (ره) که پیام دادند برای کمک به برادران خود در پاوه بشتابید؛ ما به صورت خودجوش و با هزینه‌های شخصی راهی کرمانشاه شدیم. آن زمان مسئولیت روابط‌عمومی و اعزام نیرو به کرمانشاه با من بود. توزیع نهار و شام و رساندن آذوقه و سوخت در طول شب به پاسگاه‌های اطراف کرمانشاه هم با ما بود.

یک روز موقع نهار، سر میزی نشسته بودم که همان‌جا با حاج‌احمد آشنا شدم، ماجرای سقز را برایم گفت و به من پیشنهاد داد اگر تمایل داشته باشم، می‌توانم با آن‌ها همکاری کنم. من هم از این پیشنهاد استقبال کردم و پذیرفتم.

آنجا با تعدادی از کردهای کردستان همراه بودیم. کردها به امام جماعتشان می‌گفتند ماموستا. یک روز حاج‌احمد به عنوان امام جماعت نماز می‌خواند و آن‌ها به او اقتدا می‌کردند و روز دیگر ماموستا پیش‌نماز می‌شد و ما طبق فرمایش امام (ره) به او اقتدا می‌کردیم.

دل‌تنگی‌های یار قدیمی احمد متوسلیان از رزمنده بدون مرز/فرمانده‌ای که نشانی‌اش را گم کردیم

ماندن در پاوه و آزادسازی همه روستاهای توابع پاوه

۲۰ روزی از حضور ما در کرمانشاه می‌گذشت که قرار شد برای آزادسازی پاوه به کمک شهید چمران برویم. گروهی ۴۰ نفره بودیم که فرماندهی همه ما با حاج‌احمد متوسلیان بود، ۴۰ نفری که از همه جای ایران بودیم. قرار شد ما را با هلی‌کوپتر به سمت پاوه اعزام کنند. ۱۳ نفر به پاوه اعزام شدیم، اما زمانی که رسیدیم پاوه، کار تمام شده بود.

حدود هفت ماه در پاوه با فرماندهی حاج‌احمد متوسلیان ماندیم و تمام روستاهای توابع پاوه را آزاد کردیم. در این مدت هیچکدام از بچه‌ها مرخصی نرفتند. قرار بر این بود که پاوه را تحویل حاج‌همت دهیم. بعد از این ماجرا یک هفته‌ای به مرخصی رفتیم و بعد از مرخصی دوباره به کرمانشاه برگشتیم. برنامه بعدی ما آزادسازی مریوان بود.

توانایی بالای حاج احمد و آزادسازی مریوان

چند روزی در ارتفاعات مریوان مستقر شدیم تا اینکه ضد انقلاب شهر را خالی کرد. بعد از اینکه شهر از حضور آن‌ها خالی شد، ما وارد شهر شدیم. برنامه حاج‌احمد این بود که در طول عملیات، کمترین تلفات را داشته باشیم که به لطف خدا با همه سختی‌های موجود مریوان را هم گرفتیم و یکی یکی روستاها آزاد شدند.
زمانی که قرار شد برای گرفتن مریوان اعزام شویم در خود سنندج تعدادی از فرماندهان بزرگ مستقر بودند اما به علت حساس بودن آن عملیات این کار به حاج‌احمد سپرده شد چراکه او بسیار خوب می‌دانست چه‌طور برنامه‌ریزی کند و چگونه با دشمن مواجه شود. متوسلیان معمولاً رو در رو با دشمن نمی‌جنگید و از اصل غافلگیری استفاده می‌کرد و از پشت به دشمن ضربه می‌زد، طوری که اصلاً تلفات نداشته باشیم. به همین دلیل است که آزادسازی مریوان به حاج‌احمد نسبت داده می‌شود. آزادسازی تمام روستاهایی که به مرز ختم می‌شد حدود دو سال طول کشید البته در آن شرایط سخت تمام مناطقی که در حیطه فرماندهی او بود، آزاد شد.

دل‌تنگی‌های یار قدیمی احمد متوسلیان از رزمنده بدون مرز/فرمانده‌ای که نشانی‌اش را گم کردیم

تعریف آیت‌الله خامنه‌ای از احمد در نماز جمعه

همان زمان، خبر رسید که فشار در جنوب روی بچه‌های لشکر امام حسین (ع) و لشکر نجف اشرف زیاد است. قرار شد حاج‌احمد عملیاتی به نام عملیات محمد رسول الله (ص) انجام دهد. در آن عملیات شهرهای طُویلة و بیاره عراق را گرفتیم. البته این گرفتن به قصد ضربه زدن و منهدم کردن دشمن از نفرات بود نه تجاوز به خاک عراق.

بعد از این عملیات، توانایی‌های حاج‌احمد بیش از قبل مشخص شد و نشان داد که او نیروی بسیار زبده‌ای است. همان سال حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مریوان تشریف آوردند و از رشادت‌های حاج‌احمد بسیار شنیدند و در خطبه‌های نماز جمعه فرمودند: «جوان ۲۷، ۲۸ ساله‌ای در آن سرمای کردستان بدون هیچ ادعایی تمام روستاها و شهرهای مرزی را آزاد کرده است.»

پروژه آزادسازی مریوان که به اتمام رسید، قرار شد حاجی به جنوب برود و یک تیپ تشکیل دهد. ۴۰ نفری بودیم که با یک اتوبوس به همراه حاج‌احمد راهی اندیمشک و دزفول شدیم، آنجا تیپ تشکیل دادیم و در پادگان دوکوهه اندیمشک مستقر شدیم.

فروردین سال ۶۱ بود که عملیات فتح‌المبین انجام شد و در این عملیات آزادسازی عمده مناطق توسط لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) صورت گرفت. این لشکر اهدافش را به‌خوبی اجرا کرد، نمی‌دانم سهم ما چقدر بود اما در همان حمله تعداد قابل توجهی اسیر گرفتیم.

نیروی نظامی بودیم اما با هواپیمای مسافربری به سوریه رفتیم

بعد از آن عملیات باید آماده می‌شدیم برای عملیات بیت‌المقدس به همین منظور در جایی به نام انرژی اتمی مستقر شدیم. این اتفاق همزمان شد با مجروحیت من. از هر دو پا تیر خوردم و عملیات را از دست دادم و در بیمارستان کاشانی اصفهان بستری شدم. مدتی با عصا ماندم و بعد که زخم‌هایم خوب شد به مدت یک ماه با حاجی رفتم لبنان که آنجا حاج‌احمد اسیر شد. با اینکه ما به عنوان نیروی نظامی راهی سوریه شدیم اما ما را با هواپیمای مسافربری به آنجا بردند.

به همراه چند گردان در پادگانی مستقر شدیم. قرار بود حاج‌احمد در برنامه صبحگاه مشترک سخنرانی کند. قبل از سخنرانی، هواپیماهای اسرائیلی آسمان سوریه را سیاه کردند اما هیچ تیری به سمت آنها شلیک نشد.

حافظ اسد، رئیس‌جمهور وقت سوریه بود و در آن برنامه سخنرانی کنار حاج‌احمد ایستاده بود. خلاصه حاج‌احمد به او گفت شما این همه سلاح دارید چرا به سمت آن‌ها شلیک نمی‌کنید. رفعت اسد، برادر حافظ اسد هم آنجا ایستاده بود و گوش می‌داد. سخنرانی حاج‌احمد به عنوان فرمانده قوای مسلح ایران مستقر در سوریه در هفته‌نامه‌ای به نام پیام انقلاب به همراه عکس حاجی چاپ و همه جا پخش شد.

دل‌تنگی‌های یار قدیمی احمد متوسلیان از رزمنده بدون مرز/فرمانده‌ای که نشانی‌اش را گم کردیم

فقط خدا می‌داند آن روز چه اتفاقی افتاده است

به نظرم رفعت اسد از این سخن او کینه برداشت و حاج‌احمد را لو داد و همان سبب شد که احمد متوسلیان، تقی رستگارمقدم و کاظم اخوان در لبنان دزدیده شوند و بعد از گذشت ۴۱ سال هیچ اثری از آن‌ها نباشد.

خیلی‌ها پیش سیدحسن نصرالله رفتند، حتی خیلی‌ها زمانی که سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی آنجا بود، واسطه شدند اما هیچ اثری از آثار حاج‌احمد و همراهانش نبود که نبود.

راستش من فکر می‌کنم حاج‌احمد آنقدر قابلیت داشت که نمی‌شد او را به‌راحتی گرفت اما شاید به روی او و همراهانش اسلحه کشیدند که آن‌ها هم متقابلاً مجبور به شلیک شده‌اند یا… نمی‌دانم فقط خدا عالم است و او می‌داند که آن روز چه اتفاقی افتاده است.

کد خبر 671371

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.