یک روز عزیز، یک رهبر عزیز، یک محسن عزیز

نویسنده کتاب «یک محسن عزیز» به روایت دیدارش با مقام معظم رهبری در نمایشگاه کتاب و صحبت‌های معظم‌له درباره این کتاب پرداخته است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، فائضه غفارحدادی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: «یک روز عزیز، یک رهبر عزیز، یک محسن عزیز

اردیبهشت همیشه بوی محسن را می‌دهد...

بوی بازی دراز...

بوی روز اول عملیات بیت‌المقدس...

بوی گلابی که هر سال روز شهادتش بر سنگ مزارش جاری می‌کنم...

از امسال، اردیبهشت یک بهانه دیگر هم دارد که من را یاد محسن بیندازد.

خاطره نمایشگاه کتاب و آن روزی که ماه از غرفه سوره مهر طلوع کرد. ساعت ۹ یکشنبه بیست‌وچهارم.

به انتظار ایستاده بودیم که آقا در معیت بزرگان فرهنگ و دوستان رسانه وارد شدند. چشمم روشن شد و هر چیزی که فکر کرده بودم بگویمشان از یادم رفت. قرار بود سلام همه دوستان نویسنده‌ام را برسانم و بگویم که از طرف همه‌شان نایب‌الزیاره‌ام. مدیر نشر گفته بود دورتر بایستم و فقط اگر حرف کتابم پیش آمد جلو بروم.

آقا اولش با آقای سرهنگی خوش‌وبش کردند و درباره کتابی با هم صحبت کردند و بعد از مکالمه‌ای که نمی‌شنیدم بازدیدشان را از قفسه‌های کتب دفاع مقدس شروع کردند. در همان اولین قفسه و قبل از هر صحبتی اشاره کردند به کتاب «یک محسن عزیز» و پرسیدند: «فروش این کتاب خوبه؟» احساس کردم کسی توی قلبم شروع به طبل زدن کرد.

مدیر نشر توضیحی درباره فروش کتاب داد و گفت: «نویسنده‌اش هم اینجا هستند آقا.»

چشمان آقا چرخید به پیدا کردن من و هم‌زمان دایره رسانه‌ای دور آقا شکاف برداشت و من را هم در هلال افراد دور آقا قرار داد. آقا پرسیدند: «این کتاب رو شما نوشتید؟»

گفتم: «بله آقا.»

و نفسم را در سینه حبس کردم. حتی پلک هم نمی‌زدم انگار. آقا نگاه ملاطفت‌آمیزی کردند و من دلم خواست که آن لحظه هزار بار مال من بماند و تمام نشود. بعد گفتند: «من یه یادداشتی برای این کتاب نوشته‌ام، شما دیدید؟»

با حسرتی تام و تمام گفتم: «نه آقاجان به ما نداده‌اند.» چند لحظه‌ای مکث شد. آقا دوباره نگاهی به جلد کتاب انداخت. چشم بقیه هر چرخید سمت صورت خندان محسن که ما را از قاب کتاب نگاه می‌کرد. دست آقا هم به اشاره رفت سمت کتاب و گفتند: «اونجا نوشته‌ام که یه نکاتی تو زندگی این شهید هست که جز یه زن نمی‌تونست بنویسه، باید یه زن می‌نوشت و شما این کار رو کردی.»

پلک‌ها را به نشانه تأیید روی هم گذاشتم و همه آن جزئیات وحشتناک و ملاحظات ریز را با صورت خندان محسن مرور کردم. چه خوب که آن همه وسواس در به تصویر کشیدن احساسات و زوایای ظریف محسن به چشم کسی اومده بود...

پلک‌ها را که باز کردم آقا و حلقه دورش رفته بودند سراغ کتب بعدی و من اما دوست داشتم تا همیشه در همان چند ثانیه بمانم.

چند ثانیه‌ای که در یک روز عزیز اردیبهشتی، یک رهبر عزیز کتاب‌خوان و نکته‌سنج، درباره یک محسن عزیز و خندان حرف زده بود.»

یک روز عزیز، یک رهبر عزیز، یک محسن عزیز

کد خبر 662294

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.