از خودافشاگری تا اندوه همراه با امید در کتاب «دست‌های من در همین نزدیکی است»

«نسل ما نسلی بود که روند را معکوس گذراند. ما در ابتدا دوران میوه دادن را تجربه کردیم و بعد تازه یادمان افتاد دوران شکوفگی را طی نکرده‌ایمT به همین خاطر در کارهای من عنصر زن اهمیت زیادی دارد و بسیار پیچیده است.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، گاهی باید نشست و کتابی را در دست گرفت و از ابتدا تا انتهایش را خواند. ظریفی می‌گفت قبل از همه این‌ها باید کتاب‌ها را لمس کرد!

نمی‌دانم منظورش از لمس چه بود؛ شاید فهم چیزی شبیه عطر و طعم نوشتن یا اندوه و شادی به وسعتی ناپیدا و نادیدنی.

کتاب است و نقش گوهر فرهنگ و ادب جامعه را دارد و هر چه خوانده شود تنومندتر و اثرگذارتر می‌شود.

گاهی خوانش یک داستان تو را به تفکر وا می‌دارد و تو را تا داستان ۵۶ کتاب پیش می‌راند تا بدانی چرا نویسنده برای کتابش نام رازآلود دست‌های من در همین نزدیکی است را انتخاب کرده است؛ کتابی که گویا راز و رمزهایی در دل خود دارد و باید آن را خواند تا شاید به آنها پی برد.

رضا مهدوی‌هزاوه، نویسنده «دست‌های من در همین نزدیکی است» درباره اثر داستانی خود برای ما و مخاطبانمان می‌گوید.

چرا «دست‌های من در همین نزدیکی است»؟

وقتی دوست من، صالح علا این کتاب را خواند عنوان دست‌های من در همین نزدیکی است را پیشنهاد داد. گویا آن زمان در حال سرودن ترانه‌ای بود که یکی از عبارت‌های ترانه همین عنوان بود که در واقع آن را به من هدیه داد.

این عنوان همان نام داستان شماره ۵۶ کتاب است که احساس کردم با فضای داستان آخر ارتباط دارد. این را هم باید گفت که ترکیب جستار داستان و نوعی خودافشاگری هم در آن وجود دارد.

چند سال از انتشار کتاب قبلی شما گذشته است؟

سال ۹۷ بود که کتاب قبلی من با عنوان «عطر ریخته» در اصفهان منتشر شد.

امروز هم گاهی احساس می‌کنم که انگیزه‌ای برای خلق اثر ندارم وگرنه من همواره در حال نوشتن بوده‌ام. بسیاری از شب‌ها اگر ننویسم خوابم نمی‌برد که البته شاید یک عامل آن شبکه‌های اجتماعی باشد که آدم را وسوسه می‌کند. کار در این فضا به شکلی است که همین لحظه مطلبی را می‌نویسم و بلافاصله می‌توانم آن را منتشر کنم و خیلی زود بازخورد بگیرم.

بارها خواسته‌ام مقاومت کنم و این کار را انجام ندهم و بگذارم متن‌ها پخته‌تر شوند و بعدها در قالب یک کتاب منتشر شوند، اما احساس می‌کنم شبکه‌های اجتماعی در عین اینکه مفید هستند و فضا را تغییر داده‌اند، در عین حال لطمه‌ای هم به ادبیات اصیل کشورمان وارد آورده‌اند. در این فضا ایده‌ای به ذهن می‌آید که ممکن است خام باشد و این ایده قبل از اینکه شبکه اجتماعی باشد نویسندگان، آن ایده‌ها را در ذهن می‌پروراندند و پخته‌تر و با ویراست بیشتر و بهتر منتشر می‌کردند.

جان اشتاین بک گفته بود: من «خوشه‌های خشم» را بالای ۶۰ بار بازنویسی کردم. اما امروز من یک داستان کوتاه به ذهنم می‌رسد و بدون اینکه ته‌نشین شود، همان زمان انتشار می‌دهم و بعد دیگر رغبت نمی‌کنم همان را ویرایش کنم.

شاید وسوسه و بازخورد آنی باعث روی آوردن به این فضاها باشد.

آدم احساس می‌کند فاصله ایجاد شده بین ایده تا اینکه محتوا روی کاغذ بیاید و سپس مجوز بگیرد و چاپ شود، یک دوره طولانی است.

دو ماه برای نوشتن کتاب «عطر ریخته در اصفهان» زمان گذاشتم اما از وقتی تحویل ناشر شد تا زمان چاپ کتاب حدود سه سال طول کشید که این زمان زیادی است.

پس در واقع بوروکراسی اداری یا کاغذبازی‌ها مؤثر بوده است؟

یک بخش یا اشکال می‌تواند همین باشد اما در بخش دیگر واقعیتی را باید در نظر گرفت و آن اینکه انتشاراتی‌ها در ایران چند گروه هستند. یک گروه ناشران درجه یک هستند که هر کتابی را که منتشر کنند، احتمال اینکه اثر چاپ شده دیده شود، بیشتر است.

اما در مراحل بعد، ممکن است چاپ اثر توسط ناشران درجه دو، متوسط و حتی درجه سه کمکی به دیده شدن اثر شما نکند و چه بسا یک مؤلف در صفحه شخصی خود در فضای مجازی بتواند، مخاطب بیشتری به نسبت آن انتشاراتی که گمنام است و کارهایی از قبیل تبلیغ هم بلد نیست داشته باشد. نویسنده نباید به دنبال این باشد که کتابش را تبلیغ و معرفی کند و یکی از وظایف ناشر همین است که بتواند کتاب را بشناساند و معرفی کند، اما در عمل این اتفاق نمی‌افتد.

وقتی یک نویسنده می‌بیند که دست او به ناشران درجه یک نمی‌رسد، ترجیح می‌دهد در فضای مجازی و در بستر اینترنت کار کند، چرا که آن‌جا هم شاهد زد و بند، باندبازی، مافیا و روابط پنهانی هستیم.

در عمل شاید یک نویسنده ترجیح دهد در فضای مجازی و صفحه شخصی خود نوشته‌هایش را منتشر و خیالش را راحت کند؛ انگار که بغضی در گلوی او در حال ترکیدن است.

شما تجربه زیادی در نوشتن برای روزنامه‌ها، نشریات و حتی فضای مجازی و کتاب دارید. بازخوردهای این سه فضا چه تفاوت‌هایی با هم دارد دارد و کدام‌یک برای شما لذت بخش‌تر است؟

بازخوردهای شبکه‌های اجتماعی فریبنده است. همان لحظه ممکن است فردی نظری بگذارد و بنویسد، لذت بردیم و بسیار خوب بود اما چه بسا متن یا محتوای شما را کامل و با دقت نخوانده باشد یا بخشی از کار را بخواند.

تمایل دارم که از شبکه‌های اجتماعی خارج شوم و به سمت کتاب بروم. مجلات و کتاب در درازمدت بازخورد طولانی و عمیق‌تری دارند. نباید خیلی به دنبال کمیت‌ها بود و فریب لایک‌ها و پسندها را خورد.

انگار اگر یک روز اینترنت در کشور قطع شود، دیگر چیزی از ابتدا وجود نداشته است. نگاه من همچنان سنتی است و معتقدم چیزی جای کتاب را نمی‌گیرد.

«رضا مهدوی‌هزاوه» در دست‌های من در همین نزدیکی است با خود و آخرین کتابش در سال ۹۷ چه تفاوتی دارد و چه زیستی را در این مدت تجربه کرده است؟

با وجود اینکه در کلاس‌ها به بچه‌ها می‌گویم خودسانسوری نکنید یا خودتان را رها کنید اما در عمل خودم تا حدودی در نوشته‌های خودم تلاش می‌کردم به زبان ایهام حرف بزنم، اما به تازگی به این نتیجه رسیده‌ام که باید خیلی راحت‌تر با مخاطب ارتباط برقرار کرد.

به تازگی کتابی از محمدهاشم اکبریان به نام «اندوه من» خوانده‌ام. این کتاب درباره زندگی نویسنده با والدین بیمار است. او برای نگهداری و رسیدگی به پدر و مادر به شهرستان بیرجند می‌رود و از والدین خود مراقبت می‌کند.

خودافشاگری‌هایی در این کتاب وجود دارد که بسیار تکان دهنده است. من هم با خوانش این کتاب تا حدودی در بحث خودافشاگری پیش رفتم و معتقدم چیزهایی از زندگی خودم در آن وجود دارد.

کلاژ همیشه در نوشته‌های من جا داشته است اما در برخی داستان‌ها تلاش کردم کلاژ را عمیق‌تر و بر اساس ماده خامی که دارم چیدمان کنم که آن چیدمان هم بتواند مؤثر باشد.

کتاب شما چه طعمی دارد؟

سوال عجیبی است. طعم و عطر چای دارد.

مدت طولانی با بحران کرونا روبه‌رو بودیم که در همه ابعاد زندگی خانواده‌ها تأثیر گذاشت. چقدر در این داستان‌ها به زیستی که با کرونا همراه شد پرداخته‌اید؟

بخشی از این داستان‌ها را مدت‌ها قبل نوشته بودم. شاید به شکل آشکار نتوان کرونا را در آن دید اما خودم به طور قطع تحت تأثیر شرایط محیطی هستم. وقتی فضای جامعه را می‌بینیم که طور دیگری شده است که می‌تواند به سبب فقر یا سایر بحران‌های اجتماعی باشد، تأثیر آن در نوشته‌هایم دیده می‌شود و من نیز چیزی انتزاعی نمی‌بینم.

جایی گفته بودید که قصد نوشتن ندارید. چه شد که رضا مهدوی‌هزاوه بار دیگر خواست همان زیست کتابی و نوشتن را تجربه کند؟ نویسنده از مردم است و برای جامعه خود می‌نویسد، اگر حال جامعه خوب نباشد، نویسنده هم حال خوشی نخواهد داشت. چه شد که با این دغدغه‌ها و مشکلات خواستید که باز هم بنویسید؟

نوشتن برای من درمان است. شاید آن زمانی که این سخنان را گفته‌ام در فضا و شرایط دیگری بوده‌ام. گاهی فکر می‌کنم به عمد از بحران استقبال می‌کنم، چرا که در بحران است که سرچشمه‌های ایده‌ها و خلاقیتی که دارم بیشتر فوران می‌کند و من در اوج ناامیدی یا تنهایی بیشتر احساس نیاز به نوشتن دارم. در مجموع انسان شادی نیستم اما شادی را دوست دارم؛ نوعی شادی که تجلی آن را در چیزهایی که من و شما می‌بینیم نیست بلکه از جنس دیگری است. همیشه از فقدان ایده می‌گیرم. خانواده ما در اراک زندگی می‌کرد و پدرم علاقه زیادی داشت خانه‌هایی بسازد، بفروشد و باز ما به خانه‌ای دیگر کوچ کنیم. به هر محله‌ای که می‌رفتیم یک تا سه سال می‌ماندیم و اسباب‌کشی می‌کردیم؛ همین باعث شد حس کنم چیزی پایدار نیست و هیچ خانه‌ای تا ابد ماندنی نیست، برای همین وقتی به خانه‌ای قدیمی واردمی شوم و افراد سالخورده و پیر را می‌بینیم که سال‌ها در همان خانه زندگی کرده‌اند به حالشان غبطه می‌خورم.

گاهی سوار ماشین می‌شوم و به سمت خانه‌هایی می‌روم که در گذشته در آن زندگی کرده بودم. کنار خانه‌ها می‌ایستم و به خانه‌ای که مدتی در آن زندگی کرده‌ام نگاه می‌کنم. مدتی هم اصفهان بودم و در این شهر نیز همین کار را انجام می‌دادم؛ در محله‌ای که زندگی کرده بودم حضور می‌یافتم و به عناصر شکل‌دهنده یک محله مثل سوپر مارکت، درختان و خانه‌ها نگاه می‌کردم. این‌ها حس پارادوکسی عجیبی دارند.

در کتاب عطر ریخته و کتاب اخیر یک فضای نوستالژیک همراه با اندوه خاص از اینکه چیزی دیگر نیست، وجود داشت. در کتاب جدید هم همین موضوع دنبال می‌شود یا موضوع و فضایی دیگر را پی گرفته است؟

خیر، این نوستالژی همیشه بوده است و نمی‌توانم از آن فرار کنم.

علت چیست؟

حقیقت این است که من از آینده هراس دارم. همیشه احساس می‌کنم اتفاقات و حوادث شومی در آینده رخ خواهد داد. من هزاوه‌ای هستم. وقتی به رؤسای هزاوه می‌روم می‌بینم بافت معماری و شکل و شمایل خانه‌ها در حال تغییر و همه چیز در حال عوض شدن است. لباس آدم‌ها و گویش‌ها در حال تغییر و تحت تأثیر موبایل و رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی است. همان زمان به یاد گذشته می‌افتم که بسیار برایم رازآمیز بود. این آینده همان گذشته است که دیگر به درد نمی‌خورد و من نمی‌توانم با آن کنار بیایم. بعد با خودم می‌گویم همین چیزی هم که اکنون می‌بینیم ممکن است به آینده‌ای بدتر گرفتار شود.

این باور را دارم که نباید شأن نوستالژی را تا حد دوران کودکی خودم پایین بیاورم و تقلیل دهم. معتقدم در ۱۸ بیت مثنوی مولانا نوستالژی می‌بینیم آنجایی که می‌سراید: بشنو از نی چون حکایت می‌کند / از جدایی‌ها شکایت می‌کند

از دید مولانا آغاز آغازها در واقع امر شیرینی بوده است که ما در حال خواندن حکایت آن هستیم. حقیقت این است که هرچه جلوتر می‌رویم احساس می‌کنم از آینده و سال‌های پیش رو واهمه دارم.

همیشه یک زن محور کتاب‌های شما بوده است. زنی که افسرده و در عین حال قوی است و هم اینکه جفا دیده از معشوق و عاشق است. این زن کیست؟

سوال خوبی است و همیشه دوست داشتم فردی باشد که این سوال را از من بپرسد. زن در جامعه ما جزو تابوها بود. در مقطعی در دوره نوجوانی در حوزه هنری اراک تدریس داستان‌نویسی داشتم. آن زمان شاگردان دختر هم داشتیم و من احساس می‌کردم حتی نباید به دخترها نگاه کنم. برای آن دوره تاریخی که ما در آن به سر بردیم، نوعی شناخت پیچیده و پر از رمز و راز وجود داشت و مثل الان آگاهی چندانی وجود نداشت.

«اریک فروم» روانشناس و جامعه‌شناس بلندآوازه مکتب فرانکفورت در یکی از کتاب‌هایش نوشته است: اگر فردی روند طبیعی عشق را طی نکند مثل درختی می‌ماند که ابتدا باید شکوفه بدهد و بعد میوه کند. بنابراین آدم اول باید عاشق شود بعد ازدواج کند.

نسل ما نسلی بود که این روند را معکوس گذراند. ما در ابتدا دوران میوه دادن را تجربه کردیم و بعد تازه یادمان افتاد دوران شکوفگی را طی نکرده‌ایم. به همین خاطر در کارهای من عنصر زن اهمیت زیادی دارد و بسیار پیچیده است. در قصه‌های هزار و یک شب نیز می‌توانید درباره مکر زن و قصه‌های شهرزاد را بخوانید. شهرزاد با نوع قصه‌گویی خود پادشاه را رام می‌کند. ما این رام‌شدگی را در نسلمان و محیطی که در حال رشد بودیم، نچشیدیم. شاید من در جست‌وجوی رام شدن هستم. در جست‌وجوی زنی که ترکیبی از چند عنصر در کنار هم باشد. عنصر مادری، مظهر عاشقانگی است. به نظرم ما از داشتن چنین موهبتی محروم شدیم و در کتاب‌ها دنبال آن هستیم.

دست‌های من در همین نزدیکی است به دنبال چیست؟

این کتاب یک رمان نیست و داستان‌ها ارتباط چندانی باهم ندارند. علت اینکه این عنوان را دوست دارم و خودم داستان ۵۶ کتاب را خیلی دوست دارم و احساس می‌کنم آینه‌ای از خودم است. شاید دارم موضوعی را مطرح می‌کنم که فکر می‌کنم باید خوانده شود تا مخاطب بداند چرا دست‌های من در همین نزدیکی است.

اگر بخواهید کتابتان را به چیزی تشبیه کنید به چه چیزی تشبیه می‌کنید؟

سال اول ابتدایی در قمصر کاشان زندگی کردیم. پدرم رئیس پاسگاه آن منطقه بود. کوچه‌ای داشتیم که درختان زیادی داشت و من گاهی اوقات کنار خانه و زیر سایه خنک درختان می‌نشستم. حس خوبی داشتم. کوچه‌ای در قمصر در سال ۵۴ یا ۵۵؛ شاید گمشده در غبار تشبیه خوبی باشد.

مرز بین اندوه و سیاه‌نویسی در داستان‌های شما کجا است؟

فردی که به‌طور مطلق ناامید باشد به شکل طبیعی کنشی نخواهد داشت. اما اندوه متفاوت است. در بازار اراک قدم می‌زنم و احساس می‌کنم بافت تاریخی تا حدودی نادیده گرفته شده است. غمی به سراغ من می‌آید که این اندوه الزاماً نشانه ناامیدی نیست. وقتی که خانه حاجی‌باشی را خراب کردند ناراحت شدم اما اگر احساس می‌کردم دنیا به آخر رسیده است شاید دیگر نمی‌نوشتم. پس از آن بود که متنی نوشتم که باید بیشتر به فکر بازار باشیم. این در واقع اندوهی همراه با امید به آینده است.

بحث‌های درونی درباره خودم و زندگی شخصی که ممکن است پر از اندوه باشد را بیان می‌کنم چون با بیان آن به آرامش می‌رسم اما در عین حال حس نمی‌کنم دنیا به آخر رسیده است.

اگر در جوانی رمانی را می‌خواندم، پایان آن دریچه‌های امیدی وجود داشت. بخشی از این مسئله را ناشی از آن می‌دانم که بسیاری از نویسنده‌ها نگاه تک‌بعدی به جهان دارند و همه ابعاد را در نظر نمی‌گیرند.

کتاب را به کسی تقدیم می‌کنید؟

بگذارید این موضوع یک راز بماند...

کد خبر 634204

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.