به گزارش خبرنگار ایمنا، دلتنگی، چادر زده گوشه دل و خیمه سنگینش را پهن کرده در همه جای تن. مشکِ اشک پر شده است و بغضهای به گل نشسته، دست به گریبان دیدهها شدهاند و چشمبهراه طوفان هستند. پریشانی آدم را به راه میآورد. قدمها از هم سبقت میگیرند. مجنونِ لیلا شدن تفسیر میشود. مسیر مقصد و مقصد حسین (ع) میشود. عطای یار، مرهم آبله پا میشود. عمود به عمود، عاشقی قد علم میکند و محشر اربعین به پا میشود. باید مبتلا شد، باید مبتلای حسین (ع) شد و در عاشقی دچار و دنیا را پشت سر گذاشت و راهی کربوبلا شد.
زمان: محرم سالهای جنگ، مکان: جایی حوالی جنوب
(سوالات گزارشگر از رزمندهها):
-برادر آرزوی شما چیه؟ پدرجان آرزوتون چیه؟ اخوی چه خواستهای داری؟
(رزمندهها بدون معطلی پاسخ میدهند):
-با پیروزی بریم کربلا -بریم کربلا - راه باز بشه بریم کربلا - اول برم کربلا را زیارت کنم و پشت سر امام (ره) نماز بخونم.
یکی قد و قوارهاش خبر از کمسن و سال بودنش میدهد. ریش سفید دیگری را میشود، نشانه گرفت و از خطهای نامنظم پیشانی گذشت و به عصاره روزگار که تهنشین شده روی صورتش رسید. آن طرفتر، یکی با کلاه بافتنی مشکی رنگ که رد دستهای بهشتی مادر نشسته روی رج به رج آن و دیگری نوجوانی با چفیه سفید با راههای کج مشکی رنگ که رنگ خاک گرفته و آویزان به دور گردن پسر است، همه و همه، یک آرزوی مشترک را بغل کردهاند، برای عطر خاک یک سرزمین بیتابی میکنند، به یک مراد مشترک میاندیشند و دور یک واژه میچرخند. دور کربلا، دور قتیل و دور حسین (ع)...
زمان: محرم سال ۱۴۰۱ هجری شمسی، مکان: طریق نجف کربلا
گرما عجیب جولان میدهد، دمای هوا عددی بیسابقه را به رخ میکشد. تشنگی قد علم کرده است و عطش غوغا به پا میکند. این سرزمین و آب حکایتها دارد. از همه مرزهای خروجی کشور به سمت عراق، ازدحام جمعیت بیداد میکند. صدای آدمها به هم گره میخورد. لهجهها در هم میپیچد و واژهها کلی رفیق با لهجههای تازه پیدا میکنند. بعضیها را میشود فهمید و خیلیها را هم نه. آدمها از همه جا به هم رسیدهاند و سیل انسان شدهاند و این سیل انگار تمامی ندارد.
خیلیها با خانواده آمدهاند. پسرهای جوان با رفقای خود، حضور بچههای قد و نیم قد در انبوه انسانها نمایی ویژه به این سیل انسان بخشیده است. صدای دمپاییهای خسته که زحمت پاهای تاولزده را برعهده دارند از هر طرف شنیده میشود. صورتهای نیمهسوخته از زیر نقاب کلاههای رنگ پریده، مسیر حرکت آفتاب را نشان میدهد و دانههای باران تن که از پیشانی زائران چکه میکند، میافتد و به امان خدا در خاکی که زیر پای زوار امام حسین (ع) است، رها میشود.
اینجا نجف است. فرصتی برای دستبوسی پدر و رخصت برای رسیدن به محضر پسر. همه جا شلوغ است. کولهها سنگین و دمپاییهای هزار رنگ و کفشهای مشکی و قهوهای و خاکستری کمی خستهتر از قبل به چشم میآیند. صدای «مای بارد زایرا» در طریق عاشقی و در این گرما جانانه به جان مینشیند. حرف از آب، بیشک روضه است...
زمان: شب قبل از عملیات، مکان: سنگر رزمندهها، جایی نزدیک دشمن
صدای صادق آهنگران بین کلمهها، دست نوازش روی دل رزمندهها میکشد. ذوق و شوق نینوا کرده دلم، چون هوای کربلا کرده دلم، بود سنگر بهترین ماوای من، آه جبهه کو برادرهای من، سنگر خوب و قشنگی داشتیم، روی دوش خود تفنگی داشتیم، سرزمین نینوا یادش به خیر، کربلای جبههها یادش به خیر...
تمام سالهای جنگ محرم و صفر بود و زیارت عاشورا خط اول همه دعاها. دلتنگی برای حسین زهرا (س) همیشگی بود و مقصد رسیدن به حسین (ع). حال رزمندهها شب عملیات دیدنی بود، سربندها مرتب میشد، ذکرها و اسمها پشت لباسها جا میگرفت. هیچ کسی از فردای عملیات خبر نداشت. که میرفت، که میماند، که اسیر یا مجروح میشد، کسی نمیدانست. بازار دعا و وصیت داغ داغ بود. حرفها در میان کاغذها پر از حلالیت و خداحافظی بود و بیقراری برای رسیدن به آقا اباعبداللهالحسین (ع).
صدای مرتضی آوینی که واژهها را کنار هم سامان میداد و با صدای بهشتیاش میگفت: قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» این سخنی است که پشت شیطان را میلرزاند و یاران حق را به فیض دائم رحمت او امیدوار میسازد.
زمان: حوالی اربعین، مکان: عمودهای آخر
بازار زیارت نیابتی داغتر از گرمای بالای ۵۰ درجه سرزمین عراق است. زیارتی برای شهدای جنگ تحمیلی و مدافعان حرم، برای آنها که ایستادند تا راه هموار شود و خود راه را کوتاه کردند، همان هنگام که رکوعشان قطع و سجدههایشان در خون غرق شد. آنها که نمازشان در پس صدای انفجار پاره شد و به یاد صاحب آب از آب گذشتند و سیراب شدند.
جوانی در عصر ما، عکس جوان چند دهه پیش را جایی روی کوله و عمیقتر در کنج قلبش جا داده است و به نیابت از او در طریق عاشقی برای حسین (ع) و به نیابت از رفیق شهیدش قدم برمیدارد.
و چه دیدنی است عاشقی جوانان امروز به یاد جوانان دیروز در مسیر حسین (ع). علیاکبرهای علَم به دست قدم به قدم و در خلوتی ناب در انبوه آدم برای خودشان و دلشان روضه میخوانند.
جوانی را میبینم با قدی حدود ۱۸۰ سانتیمتر و کمی هم ورزیده. چفیه عراقی دور پیشانی بسته است، میخواهد دانههای عرق ناشی از گرمای عجیب، غرق تاروپود پارچه و کارشان تمام شوند. به نظر کوله مشکی رنگش کمی سنگین است. قاب نابی از شهید در قلب کوله خودنمایی میکند. سعید نام دارد به نیابت از شهید محلهشان آمده است. میگوید حالش تعریفکردنی نیست. دنبال واژه میگردد برای بیان حالش و اشک نصیبمان میشود.
عکس شهید حاجاحمد متوسلیان از پشت طلقی شفاف با یک سنجاق نشسته روی پیراهن مشکی مرد و شهیدی که نمیشناسم با سربند یا زهرا (س) در وضعیتی مشابه نشسته روی چادر مشکی زن. مرد کولهاش را گذاشته روی کالسکه و دختر بچهای دو سه ساله از بین کولهای که به نظر کمی به سختی بسته شده است، با موهایی که نه گل سر دارد و نه چندان مرتب به چشم میخورد. از اردبیل آمدهاند و لهجه ترکیشان پیچیده بین واژههای فارسی و به نیت شهدا، عمود به عمود با یاد شهدا، عشق بازی میکنند.
راه پر است از روضه، یکی علیاصغرش را صدا میزند و یکی اکبرش را. دختر بچههای سه ساله که غوغا به پا کردهاند. چندین جوان و چند میانسال با میانداری پیرمرد سرتاپا سیاهپوش با زبانهای مختلف غرق حسین منی و انا من حسین شده و بر سر و سینه میزنند.
مردها بیشتر از زنها آمدهاند و این سبب خوبی است که ردیفی از دختران جوان، در بین انبوه مردان بیشتر به چشم آید. سه چهار نفری چادر دانشجویی به سر دارند و چند نفر از آنها هم با عباهای بلند مشکی کار شده، کنار هم قدم برمیدارند. گاهی دستهایشان در هم گره میخورد و گاهی دست به موبایل میشوند و قابی میبندد و صحنهای را شکار میکنند. انگار کولههایشان را با هم خریدهاند، همه یک شکل و هماندازه. جایی سمت چپ کولهها عکسی از مقام معظم رهبری و شهدای مدافع حرم به چشم میآید. چه تفاوتی دارد، شهید از کدام شهر و روستای ایران باشد، از مدافعان حرم باشد و تیپ فاطمیون یا از رزمندههای دفاع مقدس، از شهدای فلسطین باشد یا یمن. راه، راه عاشقی است، راه رسیدنهایی که آدم از آن سیراب نمیشود.
عاشقان جای شهدا را پر کردهاند، رزمندهای با ویلچر قاب همرزم شهیدش را توی دست گرفته و زیر لب ذکر میگوید شاید هم با رفیقش خلوت کرده است و خاطراتش را مرور میکند.
مادری عکس پسرش را آورده است. پسری هم مشغول پر کردن فیلم است، برای زمانی که اگر اینترنت یاری کرد، حرفها و تصاویرش را با دوستانش به اشتراک بگذارد، لیستی از شهدا را روی تکه کاغذی به همراه دارد. هر چند قدم که برمیدارد، قدمهایش را به یکی از اسامی که روی کاغذ نوشته است، تقدیم میکند و حسابی هم دقت میکند که کسی را از قلم نیندازد.
سفر سختی دارد، رسیدن به مراد سختی دارد، پیادهروی خستگی دارد، اما با همه این صحبتها، حرف مشترک زائران و خادمان این مسیر یکی است، جان ما به فدای حسین (ع) و کربلای حسین (ع) …
نظر شما