به گزارش ایمنا، نسیم ملایمی میوزد و نفسی تازه میکند، روی یکی از نیمکتهای پارک مینشیند و فلاسک چای را از خورجین موتورش بیرون آورده و چایی میریزد. "محمد ایزدی" باغبان ناژوان کارش را خوب بلد است. انگار از کاری که امروز کرده راضی است خیالش از بابت گلها هم راحت است. زیر چشمی گلهای کاشته شده را مینگرد و چاییاش را مینوشد.
با او هم که هم کلام شوی، گویی کوهی از تجربه مقابل دیدگانت لب به سخن گشوده. صحبتهای پدرانهاش که با رنگ نصیحت همراه است، ناراحتت نمیکند، که راهی مقابل دیدگانت به روشنی میگشاید. دستان زبر و زمختش، گلهای لطیف و نازکی را میکارد تا با دیدنشان جان انسانها تازه شود. گلهایی که شب و روزش را با آنان سپری میکند. درختان اما برای او حکم فرزند بزرگتر را دارد چرا که به گفته او «به مراقبت کمتری نسبت به گل ها نیاز دارد.» به شوخی میگوید: «فقط سالی یکبار باید موهایشان را کوتاه کرد.»
هر روز سپیدی آفتاب که نمایان میشود از خوابش میزند، نماز میخواند و راهی محل کار میشود. زمانی که سوار بر مرکب میشود، دنباله دامن خورشید را میگیرد و تا به پارک میرسد و از مرکب پیاده میشود، خورشید هم سینه سپر کرده و تمام شهر را میدرخشاند، درخششی که جانی دوباره به گل ها میبخشد و گرمای لطیفش آنان را بیدار میکند.
از تجاربش میگوید، از سختیهای زندگی، از پستیها و بلندیها، از ناملایمت و تحملشان، اما اینها هیچ کدام نگذاشته تا او از ادامه مسیر و کار کردن خسته شود. او هم مثل سایر کشاورزان روزگاری را به کشاورزی مشغول بوده، اما خشکی زندهرود، پنجهای سوزناک بر صورت زندگیشان کشیده که ادامهاش با این درد میسر نیست.
می گوید: «ما در همین شهرِ کنار اصفهان یعنی فلاورجان مشغول به کشاورزی بودیم، اما از بد روزگار رودخانه خشک شد.» خشکی زاینده رود گرچه مشکلات زیست محیطی و روانی را برای اصفهان سوغاتی آورده، اما مهمترین تاثیر این خشکی بر زندگی اهالی حاشیه زاینده رود بوده که امروزه بیشتر کشاورزان را با مشکلات فراوانی چه در شرق و چه در غرب اصفهان گرفتار کرده است، به خاطر همین امثال ایزدیها تغییر شغل داده و باغبان پارک شدهاند تا شبها دست خالی به منزل نروند. آهی جانسوز میکشد و میگوید، توکل به خدا ان شاالله حل میشود، اینطور نمیماند...
میگوید سه پسر و دو دختر دارد: «خدا را شکر که فرزندانم بزرگ شدهاند و هر کدام برای خودشان کاری دارند.»
از کارش میپرسم میگوید: «شکر خدا، کار خوبی است، همین که با گل و درخت و آب سرکار داریم خودش نعمتی است. به هر حال قرار گرفتن در این محیط بهتر از محیط های صنعتی است.» با این که نزدیک به پنج سال در اینجا کار میکند اما به تمامی ریزه کاریها اشراف دارد، حتی از محل قرارگیری نوع گلها در باغچه های ناژوان «بخشی از باغچههای حاشیه رودخانه دارای گلهای رُز است و در کنارشان گلهای کلم شکل تزئینی هم کاشتهایم. دورِ فواره بزرگ پارک هم گلهای بنفشه میکاریم، گل بنفشه نسبتا ارزان قیمت و طول عمر بیشتری نسبت به سایر گل ها دارد، البته این گل نباید خیلی در سایه باشد چون گلهای ریزی میدهد.»
وقتی از او سوال میپرسی چه گلی را از همه بیشتر دوست دارد، میگوید: «گل نرگس را از همه بیشتر دوست دارم، عطر خاصی که دارد من را به یاد خاطرات حیاط خانه قدیمی مادریام میاندازد، هر جا از این گلها ببینم حتما یک دسته اش را میخرم.»
میگویم تا به حال تعداد درختان اینجا را شمرده ای؟ که از فرط خنده شانههایش می لرزد و میگوید: «مگر بیکارم که درختان را بشمارم اما فکر میکنم نزدیک به ۱۰۰ الی ۳۰۰ اصله چنار از میدان سهرودی تا پل وحید وجود دارد و به طور کلی هم شاید ۷۰۰ درخت در این قسمت وجود داشته باشد، البته درختانی مانند طاووسی که زیبایی بینظیری را در فصل بهار دارد باید به این تعداد اضافه کرد.»
هنگام صحبت کردن بودیم که چشمش به درختچههایی افتاد که قدی متوسط و گلهای صورتی داشت، همانطور که آنها را نگاه میکرد پرسیدم چرا گلهای این درخت بد بو هستند؟ او در جواب گفت: «اسم این گل ها معروف است، خر زهره»، خنده ای کرد و ادامه داد: «عوضش این گلها بسیار به گرما مقاوم اند اما به قول باغبانها زهرِ این گل خر را از پا میندازه.»
اطراف را که بنگری درختان کاج و سرو نیز چشم نوازی میکنند: «این درختان برای نقاطی مانند خیابانها و بلوار ها بسیار مناسب اند و البته به بیآبی هم مقاوم هستند.»
چند دقیقهای شد که لیوان خالی چای را در دستانش گرفته و صحبت های گرمش را شنیدیم. هنوز دو هفته ای به فرارسیدن بهار باقی مانده اما خودنمایی شکوفه درختان میگوید که عجلهای در کار است، باد هم رقصی میان گلهای زرد و قرمز و بنفش تازه کاشته شده میکند و با خود گویی پیامی به همراه دارد، پیامی که دوباره بویی از بهار میدهد. اما باغبان در پس خنده ای که بر لب دارد و گلها را نظاره میکند، با دلی بیقرار نگران پژمردگی گلهاست...
نظر شما