به گزارش خبرنگار پایداری ایمنا؛ روزی مادر چشم به راهشان بود حالا گویی فرزندانش انتظار او را میکشیدهاند؛ مادر هم دیگر طاقت دوری از دو فرزندش را نداشت؛ گرچه روزی آنها را به دیدار سالار شهیدان فرستاده بود؛ اما اکنون خود به دیدار آنها میرود؛ دیداری که برای مادر وصال است و برای دیگران شروع فراغ.
دقیق نمیدانم که بود؛ اما هنگامی که رفت گویی همدم خیلیها رفت؛ این را میشد از نجواهای بیشتر کسانی که برای وداع آمده بودند فهمید؛ نه اینکه همه از نزدیکان او باشند، بلکه هر کس که او را حتی ذرهای میشناخت آمده بود؛ میگفتند همه را راهنما بود و دلسوز؛ همانگونه که روزی دو فرزند خود را راهنمایی کرد؛ سی و پنج سال پیش؛ روزگاری که دشمن برای خاک ایران دندان تیز کرده بود، روحیه فداکاریاش بود که سبب شد دو پسر خود را فدا کند؛ حالا اما باید به این دوری پایان بخشد.
او رفت؛ در عین آشنایی اما در غربت؛ نخستین چیزی که توجهات را جلب میکند تابوت مادری است که تنها در حیاط مسجد گذاشته شده و منتظر آخرین دیدار با دیگران است؛ او مانده است و چند نفری که زیارت عاشورا را با صدایی ضعیف ناشی از گریه زمزمه میکنند؛ حالا کم کم جمعیتی به وداع با او میآیند؛ میگویند بیشترشان از خانوادههای شهدایند که نه تنها به عنوان سنگ صبور همسر و فرزندان، که به خاطر همدرد بودنشان با مادر دو شهید دفاع مقدس، به مسجد جامع رهنان آمدهاند؛ سید اصغر و سید اکبر اعتصامی.
سرهای زنان بر تابوت چسبیده و از گریه، شانهها بالا و پایین میرود؛ همسرش روی ویلچر نشسته و اشکهایش را با دستمال پاک میکند؛ در واقع همه کسانی که برای دلداری آمدهاند خود به غمخوار و همدل دیگری احتیاج دارند؛ اما هر چه نگاه میکنی غربت مادر را بیشتر حس میکنی؛ جز نزدیکان و همشهریهایش کس دیگری را نمیبینی؛ شاید روزگاری که مسئولان با او همدلی میکردند، در حال فراموشی و کمرنگ شدن است.
حالا باید تابوت را بر دستان گرفته و او را تا مقصد همراهی کنند؛ اما او پیش از مقصد، جای دیگری باید برود؛ برود در کنار دو فرزندش و وصال با آنها را مژده دهد؛ دو برادری که دوشادوش هم آرمیدهاند؛ مادر که به دیدارشان میرود، دخترانش گریه را بهانهای برای تخلیه خود میدانند و گاهی به یاد میآورند روزهای شیرینی که با حضور مادر میگذشت؛ بر سر مزار برادرشان نشستهاند و مژده میدهند «کدام یک از شما پرستار مادرمان بودید؟ دیگر مادر نمیگوید من را به گلستان شهدا ببرید»؛ چراکه این بار، مادر، برای همیشه قرار است در نزدیکی دو فرزندش آسوده بخوابد.
هر چه میگذشت به حرف خانمی که میگفت «اینجا کسی نیست که نسوزد و گریه نکند» اعتقاد بیشتری پیدا میکنم؛ اشکهای مردمی که انتظار تشییع مادر را در خیابانها و پیادهروها میکشند تا به خیل آنها بپیوندند؛ گویای این است که این شیرزن نه تنها برای فرزندان خود که برای همه اطرافیانش مادری راهنما و مهربان بوده؛ این را زمانی مطمئن شدم که دورترین افراد به او هم از این ویژگی اش یاد میکنند.
او دو فرزند خود را تقدیم اسلام و دفاع از آن کرد؛ اکنون اما راه آنها تمام نشده است؛ راه شهدا و در کنارش راه و رسم زندگی مادر شهدا همچنان ادامه دارد؛ به این معنا که گذشتن از هیچ چیز برای اسلام، سخت نیست حتی اگر پیش از این یک بار این کار را کرده باشی، آن هم در مورد گذشتن از فرزندانت.
نظر شما