به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا؛ زاده آبادان بود در مرداد ۱۳۳۷؛ یازده سال بیشتر از تولدش نمیگذشت که پدرش را از دست داد؛ در آن روزگار به همراه مادرش راهی اصفهان شد و تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد؛ سربازیاش همزمان شد با شروع نهضت امام خمینی(ره)؛ رهایی از ظلم و ستم در اندیشهاش نشسته بود که در پادگان چالوس هم دست از فعالیتهای ضد انقلابی برنمیداشت و به همین خاطر بود که از سوی رژیم شاهنشاهی تهدید شد، اما او از فعالیت خود منصرف نمیشد و در همین راستا به همراه چند تن از دوستانش اختیار پادگان را به دست گرفت؛ روزهای پایانی خدمتش بود که انقلاب اسلامی پیروز شد.
مدتی از تحصیلش در دانشگاه شهید مهاجر اصفهان نگدشته بود که عراق به ایران حمله کرد؛ به همین خاطر برای کمک به مردم آبادان به جبهههای جنوب رفت و در خرمشهر نقش آفرین شد؛ در همان روزگار بود که سپاه پاسداران از نیروهای داوطلب خواسته بود که برای معرفی خود اقدام کنند؛ به همین دلیل به اصفهان برگشت و خود را به پادگان ۱۵خرداد معرفی کرد؛ پس از آن برای آموزش، راهی کردستان شد و سپس به همراه رزمندگانی دیگر به اهواز و پس از آن به جبهه دارخوین محمدیه رفت؛ منصور رئیسی؛ از نیروهای گردان مسلم بود و در خطوط دفاعی دارخوین، عملیات نظامی را شروع کرد و در خط پدافندی شیر آموختههای خود را تکمیل کرد؛ همتش بود که سبب میشد در هوای گرم و سوزان خوزستان که گاهی به۵۵ درجه بالای صفر میرسید، وجب به وجب خطوط دفاعی را کنترل کند و آنگونه که حتی نظافت خط مقدم را در زیر آتش دشمن هم فراموش نمیکرد.
با این حال همیشه برای آسایش دیگر رزمندگان پادگان در تلاش بود؛ با لبخندی که بر لب داشت همه را برای صبحانه صدا میکرد؛ اگر آب تمام میشد؛ منتظر کسی نمیماند و خودش میرفت و آب تهیه میکرد؛ اینگونه بود که تلاش و ایثارش همه را تحت تأثیر قرار میداد.
او که از نیروهای قدیمی لشکر امام حسین بود، در عملیاتهای گوناگونی شرکت داشت؛ عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، تنگه چزابه، بیت المقدس و رمضان عملیاتهایی بودند که منصور رئیسی در آن حضوری فعال داشت؛ نخست فرماندهی گردان امام حسین(ع) را برعهده داشت و سپس معاونت فرماندهی تیپ را؛ با اینکه چند بار مجروح شده بود و در عملیات فرمانده کل قوا دوستانش را از دست داده بود اما هر بار با روحیهای قویتر و ارادهای محکمتر از پیش در جبهه حضور پیدا میکرد؛ مسئولیت پذیری بالایی داشت؛ تا جایی که حاضر به ادامه تحصیل نشد و میگفت «وقتی این جنگ هست، من هم باید در جبهه باشم».
تا اینکه عملیات محرم در آبان ماه ۱۳۶۱ شروع شد؛ همزمان با ماه محرم بود؛ او که همیشه در عزاداریهای دارخوین حضور داشت، جای خود را در کنار امام حسین(ع) جستوجو میکرد «هنگامی که در عملیات رمضان، گردان را ستون کردم، از خط دشمن گذشتیم تا در عمق عمل کنیم؛ به نیروها گفته بودم در حین پیشروی، برای عذاداری امام حسین(ع) سینه زنی میکنیم.»
در این میان منصور رئیسی و مهدی نصر اصفهانی، دو تن از فرماندهان تیپهای لشکر امام حسین (ع)، مسئولیت محور را بر عهده داشتند و هر دو جلوتر از همه رزمندگان در خطوط دفاعی حضور داشتند و به سختی مقابل پاتکهای دشمن مقاومت میکردند؛ روز سوم بود که منصور به عینخوش رفت و تصمیم گرفت به دوکوهه برود؛ دوستش به یاد میآورد «با او به دوکوهه رفتم؛ در بازگشت مرتب از شهادت سخن میگفت؛ او میگفت من امشب شهید میشوم و این آخرین غسل من برای شهادت است؛ با او شوخی کردم و گفتم دست بردار مگه آدم قحطی است که تو را ببرند؟ گفت نه شوخی نمیکنم این بار نوبت منه؛ من میدانم این بار شهید میشوم؛ اما نگران مادرم هستم که خیلی او را دوست دارم؛ چراکه او بیش از هرکس وابسته به من است؛ طاقت دل شکستهاش را ندارم؛ او را به خدا میسپارم که حسبنا الله و نعم الوکیل است؛ به عین خوش بازگشتیم و منصور به خط رفت».
دوازدهم آبان ماه ۱۳۶۱ بود که خبر مجروح شدن منصور در سنگر پیچید؛ «همراه با شهید ردانی پور به بیمارستان رفتیم و سراغ منصور را گرفتیم؛ یکی از پرستارها ما را به کنار تختی برد که چند دقیقه پیش بیمارش جان به جان آفرین تسلیم کرده بود؛ شهید منصور رئیسی؛ فرمانده تیپ دوم لشکر امام حسین(ع).»
او که در مرحله دوم عملیات محرم در دامنه ارتفاعات عینخوش به شهادت رسید، در آخرین لحظات زندگی خود با فریاد یا مهدی یامهدی (عج) اطرافیان خود را آگاه میکرد؛ در وصیتنامه اش سخنانی از کربلا و شهادت به میان آمده است «به حسین فکر میکنم و به ایثارش؛ به عاشورا میاندیشم و دشت بی کرانش و به بزرگی تمام کره زمین؛ حسین میدانست اگر عاشورا است، فردا عاشوراها خواهد بود، اگر سرزمین کوچک کربلاست، فردا تمام کره زمین کربلا خواهد شد؛ میدانست که خمینیها خواهند آمد تا اسلام از خونشان آبیاری شود.»
نظر شما